eitaa logo
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
1.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
682 ویدیو
1 فایل
🔸 وابسته به کانون فرهنگی رهپویان وصال 🌼 شعار ما : « با هم بهشت را می‌سازیم .» 🤝 ارتباط با ما : @Dokhtarane_shz 📱شماره تماس : 09921175498 🔹کانال ایتا و تلگرام و صفحه اینستاگرام : @Dokhtarane_zahraee_shz 🩵 معرفی‌نامه‌امون : @zahraieha_shz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀 ❤️ ✳️ شانه به شانه هم خیابان منتهی به ساحل را باز میگشتیم ، و او همچنان برای من حرف میزد ومن باز از شنیدن صدایش لذت میردم که هرچه میشنیدم از شنیدنش خسته نمیشدم ،و هر کلمه شیرین تر از کلام قبلی.زیر زبانم.مزه میکرد ، که سر انجام صدای اذان مسجد بلند شد،درست در آن سمت خیابان مسجد اهل سنتی قرار داشت که از مناره هایش صدای اذان بلند شده و مردم دسته دسته برای اقامه نماز به سمتش میرفتند.چقدر دلم میخواست برای نماز جماعت به مسجد بروم،ولی ملاحظه مجید را میکردم که، در این چند ماه زندگی مشترک ، هنوز با هم به مسجد اهل سنت نرفته بودیم . هرچند پیش از ازدواج با من، دو باری با عبد اللّه به مساجد اهل سنت رفته بود . ولی باز از اینک حرفی بزنم اِبا میکردم که نگاهی به شلوارش کرد و پرسید : «الهه! شلوارم خیلی کثیفه؟» و پیش ازآنکه من پاسخی بدهم ، با چشمانش ، مسجد سیمانی سفید رنگ را آن سوی . خیابان نشانه رفت و ادامه داد: «یعنی میشه باهاش رفت مسجد ؟ خیلی آبرو ریزی نیست؟» و من باورم نمیشد میخواهد برای اقامه نمازمغرب به مسجد اهل تسنن بیاید .با لحن لبریز از تردید پاسخ دادم : «مجید این مسجد سنی هاست!.» و او همچنان که شلوارش را وارسی میکرد و شن و ماسه ها را میتکاند، لبخندی زد و با شیطنت پرسی : «یعنی من رو راه نمیدن؟» ومن که از این تصمیمش به هیجان آمده بودم ، با خوشحالی پاسخ دادم : « چرا فقط تعجب کردم.! » و فکری به ذهنم رسیدکه به نیم رخ صورتش نگاه کردم و با لحنی محطاتانه اطلاع دادم : « آخه اینجا مُهر نداره !» به آرامی میخندید، جانماز کوچکی را از جیبش در آورد و گفت : « مُهر همراهمه الهه جان !» وهرچه به مسجد نزدیک تر میشدیم ، ذهن من بیشتر مشوش میشد که.گفتم : « اینجا الان فقط نماز مغرب میخونن . نماز عشاء رو بعدا میخونن. » به سمتم صورت چرخاند و با حالتی ناباورانه جواب دلواپسی هایم را داد: «الهه جان!من الان نُه ماهه که دارم با یک دختر سنی زندگی میکنم ، چرا انقدر نگرانی عزیزم؟!!!خب وقتی اونا نماز مغرب و خوندن ، من نماز عشاء رو فرادی میخونم، تازه دفعه اولم که نیس قبلا هم اینجا اومدم .» به مقابل مسجد رسیدیم و باید از یکدیگر جدا میشدیم که لبخندی نشانم داد و سفارش کرد: « مراقب خودت باش الهه جان ! هم مراقب خودت ، هم مراقب حوریه !.» و با دل هایی که بعد از این همه همراهی ، هنوز تاب دوری همدیگر را نداشته و به فاصله یک نماز ، بی قراری میکردند، از هم جدا شدیم و من یکسره به وضوخانه رفتم . @rahpouyan_nasle_panjom