eitaa logo
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
541 ویدیو
1 فایل
🔸 وابسته به کانون فرهنگی رهپویان وصال 🌼 شعار ما : « با هم بهشت را می‌سازیم .» 🤝 ارتباط با ما : https://t.me/dokhtarane_zahraee_shz 📱شماره تماس : 09921175498 🔹کانال ایتا و تلگرام و صفحه اینستاگرام : @Dokhtarane_zahraee_shz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀 ❤️ ✳️ شانه بالا انداخت و با خونسردی پاسخ داد:« خب سر راهمون بود» منظورم را فهمیده بود که صورتش را به سمتم چرخاند، با چشمانش به رویم خندید و با لحنی عاری از ریا ادامه داد: «البته چند متر بالاتر یه مسجد شیعیان هم بود، ولی دلم میخواست یه جایی بریم که تو دوست داشته باشی و راحت باشی!» و من خیلی بیدرنگ جواب دادم:« ولی اینجا هم تو راحت نبودی!» سرش را به نشانه منفی تکان داد و گفت: نه الهه جان! اینجا هم مسجد بود. برای من مهم اینه که تو راحت باشی!» و ای کاش میتوانستم همانجا در جوابش بگویم که اگر راحتی ابدی الهه را میخواهد، برای همیشه چشمانش را به روی شیعه بودنش ببند و به مذهب اهل تسنن در آید و هنوز پرنده آرزوهایم به منزل نرسیده بود که با محبت همیشگیاش ادامه داد:« هر وقت دوست داشتی، برای نماز جماعت میایم اینجا.» و همین مهربانی بیدریغش به من جسارت میداد تا هر چه دلم بهانه اش را میگیرد به زبان آورم که برای چند لحظه مکث کردم و بعد با لحنی لبریز ناز پرسیدم:« نمیشه همیشه بیایم اینجا؟» ِ با لبخندی که لبانش را ربوده بود، ساکت سر به زیر انداخته و هیچ نمیگفت تا صحبتم را به مقصدی که میخواهم برسانم:« یعنی نمیشه خودت بیای اینجا؟ یعنی بخاطر من نیای...» و میدانست تا حرف دلم را نزنم، آرام نمیگیرم که نگاهش را از زمین جدا نمیکرد و با همان چشمان نجیب و به زیر افتاده، امان میداد تا دلم را به خدا سپرده و بپرسم:« یعنی نمیشه بیای اینجا مثل بقیه نماز بخونی....؟ که بالاخره نگاهش از زمین زیر پایش دل کند با رنجشخاطری که میخواست زیر هالهای از لبخند پنهانش کند، پرسید:« مگه من چجوری نماز میخونم الهه؟» و شاید از حرفی که زده بودم، شیشه دلش طوری شکسته بود که همان عطر خنده هم از صورتش پرید... @rahpouyan_nasle_panjom