🌀#رمان
❤️#جان_شیعه_اهل_سنت
✳️#قسمت176
دیگر چیزی به ساعت هشت نمانده و دلم نمی خواست وقتی مجید می آید، نوریه در خانه باشد و نوریه ظاهرا قصد رفتن نداشت که با اجازه خودش تلویزیون را روشن کرد و به گمانم دنبال شبکه های عربی کشورهای حاشیه خلیج فارس بود که مدام کانال عوض میکرد و دستِ آخر کلافه پرسید:
"پایین که شبکه های الجزیره و العربیه
رو بدون ماهواره هم میشه گرفت، پس چرا اینجا پیدا نمیشه؟"
و من همان طور که خودم را در آشپزخانه مشغول کرده بودم، بی تفاوت جواب دادم:
"نمیدونم، ما هیچ وقت این شبکه ها رو نگاه نمی کنیم. برای همین تنظیم نکردیم..."
که با ناراحتی به میان حرفم آمد و اعتراض کرد:
"آدم باید بدونه که داره تو جهان اسلام چه اتفاقاتی میافته! نمیشه فقط خودت رو سرگرم خونه و آشپزخونه کنی و ندونی دور و برت چه خبره!"
و بعد با لحنی قاطعانه فرمان داد:
"شبکه های الجزیره و العربیه خیلی خوب اطلاع رسانی می کنن! تلویزیون تون رو روی این دو تا شبکه تنظیم کن!"
و لابد منظورش از حقایق جهان اسلام ، جنایات وحشیانه تروریست های تکفیری در عراق و سوریه بود و حتما این شبکه های عربی از این قتل عام مسلمانان به عنوان مجاهدت های برادران وهابیشان در جهت خدمت به اسلام یاد می کردند که نوریه این چنین از اخبارش طرفداری می کرد و نفهمیدم چه شد که به یکباره کف زد و با صدای بلند ِکیل کشید. حیرت زده از آشپزخانه بیرون آمدم و مانده بودم چه خبر شده که دیدم یکی از شبکه های خودمان، برنامه ای درمورد شهر و حرم سامرا گذاشته که سوم اسفند سالروز انفجار حرم دو تن از امامان شیعه در این شهر، به دست همین ً تروریست های تکفیری بود و نوریه هم چنان با صدای بلند خندید و نهایتامقابل چشمان متحیر من، سینه سپر کرد و جار زد:
"هشت سال پیش همچین روزی، یه عده از مجاهدین یکی از مراکز شرک رو تو سامرا منفجر کردن! حالا این رافضی ها براش برنامه عزاداری میذارن!"
سپس چشمانش به هوای هوسی شیطانی به رنگ جهنم در آمد و با لحنی شیطانی تر آرزو کرد:
"به زودی همه این حرم ها رو با خاک یکی می کنیم تا دیگه هیچ مرکز شرکی روی زمین وجود نداشته باشه!"
سپس از جا بلند شد و همان طور که شال بزرگش را روی سرش مرتب می کرد تا حجابش را کامل کند، با قلدری ادامه داد:
"حالا ِهی از مردم پول جمع کنن و این حرم رو بسازن! به زودی دوباره خرابش میکنیم!!
مات و متحیرِ مغز خشک و فکر پوچ این دختر وهابی، تنها نگاهش می کردم که
حجابش را به دقت رعایت می کرد، بی حجابی را گناه می دانست و تخریب اماکن مقدس اسلامی را ثواب! و همان طور که به سمت در می رفت، در پیچ و خم عقاید شیطانی اش هم چنان زبان درازی می کرد و من دیگر نفهمیدم چه می گوید که دیدم در اتاق باز شده و مجید با همه هیبت غیرتمندانه اش، مقابل نوریه قد کشیده است.
چهره مردانه اش از خشم آتش گرفته و چشمان کشیده و زیبایش از سوز زخم
زبان های نوریه شعله می کشید و می دیدم نگاهش زیر بار غیرت به لرزه افتاده که بالاخره زبانش تاب نیاورد و آتشفشان گداخته در سینه اش، سر بر آورد:
"خونه ات خراب شه نامسلمون!"
پاکت های میوه از دستش رها شد و قدمی را که نوریه از وحشت به عقب کشیده بود، او به سمتش برداشت و بر سرش فریاد کشید:
"در و دیوار جهنم رو سرت خراب شه!"
نوریه باور نمی کرد از زبان مجید چه می شنود که به سمت من برگشت و مثل اینکه عقل از سرش پریده باشد، فقط گیج و گنگ نگاهم می کرد و من احساس می کردم قلبم از حیرت آنچه می بیند و می شنود، از حرکت بازمانده و دیگر توان تپیدن ندارد...
@rahpouyan_nasle_panjom