eitaa logo
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
683 ویدیو
1 فایل
🔸 وابسته به کانون فرهنگی رهپویان وصال 🌼 شعار ما : « با هم بهشت را می‌سازیم .» 🤝 ارتباط با ما : @Dokhtarane_shz 📱شماره تماس : 09921175498 🔹کانال ایتا و تلگرام و صفحه اینستاگرام : @Dokhtarane_zahraee_shz 🩵 معرفی‌نامه‌امون : @zahraieha_shz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀 ❤️ ✳️ فقط خدا را صدا می زدم که عزیز دلم به سلامت از این خانه خارج شود ؛ که آخرین تصویر مانده از صورت زیبایش در ذهنم ، چشمان عاشق و سر و صورت غرق به خونش بود. همچنان فریاد ناسزاهای پدر را می شنیدم که مجید را از پله ها پایین می فرستاد و انگار تا از خانه بیرونش نمی کرد، آرام نمی گرفت که تا پشت در حیاط هتاکی می کرد و دست آخر کلید خانه را هم از مجید گرفت و می شنیدم مجید مدام سفارش می کرد: «الهه حالش خوب نیس! الهه هیچ کاری نکرده، کاری به الهه نداشته باش! الهه هیچ تقصیری نداره...» و پدر غیر از بت نوریه چیزی در دلش نمانده بود که بخواهد به حال خراب دختر باردارش رحمی کند و همین که در حیاط را پشت سر مجید به هم کوبید، یکسر به سراغ من آمد. شاید اگر مجید می دانست چنین می شود ، هرگز تنهایم نمی گذاشت و البته باورش نمی شد که پدری بخاطر عشق زنی ، نسبت به دختر باردارش این همه بی رحم باشد! گوشه اتاق پذیرایی ، پشت خرواری از شیشه شکسته و اسباب خورد شده. ، تکیه به سینه سرد دیوار پناه گرفته و از وحشت پدر نه فقط قلبم که بند به بند بدنم به رعشه افتاده و دخترم بی هیچ حرکتی، در کنج وجودم از ترس به خودش میلرزید که ...: هیبت هراسناک پدر در چهارچوب در اتاق ظاهر شد. از گدازه های آتشی که همچنان از چاله چشمانش زبانه می کشید ، پیدا بود که هنوز داغ از دست دادن نوریه در دلش سرد نشده و حالا می خواهد متهم بعدی را مجازات کند که با قدم هایی که انگار در زمین فرو می رفت، به سمتم می آمد و نعره می کشید: « بهت گفته بودم یه بلایی سرت میارم که تا عمر داری یادت نره! بهت گفته بودم اگه نوریه بفهمه میکشمت... و من که دیگر کسی را برای فریاد رسی نداشتم ، نفسم از وحشت به شماره افتاده و قلبم داشت از جا کنده می شد... @rahpouyan_nasle_panjom