eitaa logo
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
682 ویدیو
1 فایل
🔸 وابسته به کانون فرهنگی رهپویان وصال 🌼 شعار ما : « با هم بهشت را می‌سازیم .» 🤝 ارتباط با ما : @Dokhtarane_shz 📱شماره تماس : 09921175498 🔹کانال ایتا و تلگرام و صفحه اینستاگرام : @Dokhtarane_zahraee_shz 🩵 معرفی‌نامه‌امون : @zahraieha_shz
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
🌀 #رمان ❤️ #جان_شیعه_اهل_سنت ✳️ #قسمت228 _من فردا با بابا یه جوری حرف می‌زنم که کوتاه بیاد. با زبون
🌀 ❤️ ✳️ دیگر به حال خودم نبودم😓 و میان برزخ هراسناکی از مرگ و زندگی فریادهای مضطرّ مجید، پرده گوشم را پاره کرد: «الهه! الهه!» و من به امید زنده بودن مجیدم آنچنان از جا پریدم. در تاریکی اتاق چیزی نمی‌دیدم، دیگر نفسم از ترس بند آمده بود، تا بالاخره جوابم را با صدای مضطرّش داد: «نترس الهه جان! من اینجام، نترس عزیزم! » و دستش را روی دیوار کشید و چراغ💡 را روشن کرد تا ببینم که روی تشک نشستم و همه بدنم در میان دستانش می‌لرزد. همین که صورت مجیدم را دیدم، با زبانی که از وحشت به لکنت افتاده بود، ناله زدم: «مجید! اینا بیرونن! اومدن تو خونه، می‌خوان ما رو بکشن!🔪» چشمانش از غصه حال خرابم به خون نشست و جواب داد: «خواب می دیدی الهه جان! کسی بیرون نیست.» تکرار کردم: «نه، همینجان! دروغ نمی‌گم، می‌خوان ما رو بکشن!» و دیگر نمی‌دانست چگونه آرامم کند که شبنم اشک پای مژگانش نَم زد و همچنان برایش می‌گفتم: «مجید همه شون شمشیر🗡 داشتن، تو رو کشتن! می‌خواستن بچه‌ام رو بکشن🔪👼!» دستانم به قدری می‌لرزید که نمی‌توانستم لیوان آب را نگه دارم. و شاید طاقت نداشت بیش از این اشک‌هایم را ببیند و با آهنگ زیبای صدایش زیر گوشم زمزمه کرد: «باشه الهه جان! من هیچ جا نمیرم! نترس عزیزم!»❤️ @rahpouyan_nasle_panjom