eitaa logo
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
1.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
683 ویدیو
1 فایل
🔸 وابسته به کانون فرهنگی رهپویان وصال 🌼 شعار ما : « با هم بهشت را می‌سازیم .» 🤝 ارتباط با ما : @Dokhtarane_shz 📱شماره تماس : 09921175498 🔹کانال ایتا و تلگرام و صفحه اینستاگرام : @Dokhtarane_zahraee_shz 🩵 معرفی‌نامه‌امون : @zahraieha_shz
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ دختران‌ زهرایی‌ شیراز ✨
‌🌀 #رمان ❤️ #جان_شیعه_اهل_سنت ✳️ #قسمت260 ساعت از یک بعدازظهر گذشته بود که در اتاقم باز شد و عبدالل
‌🌀 ❤️ ✳️ _سلام...✋ با شنیدن صدایم چه حالی شد که تارهای صوتی صدایش زیر ضرب سرانگشت احساس پاره شد و با آهنگی عاشقانه گوش جانم را نوازش داد: _سلام الهه! حالت خوبه؟😳 عبدالله از روی صندلی بلند شد و با قدم‌هایی سنگین از اتاق بیرون رفت تا راحت‌تر صحبت کنم و من قفسه سینه‌ام از حجم بغض به تنگ آمده و باز عاشقانه مقاومت می‌کردم که به شیرینی پاسخ دادم: _من خوبم! تو چطوری؟ خیلی درد داری؟😟 به آرامی خندید و به گمانم به همین خنده، درد در بدنش پیچید که برای چند لحظه ساکت شد و بعد با صدایی که از شدت درد بُریده بالا می‌آمد، جواب داد: _منم خوبم، با تو که حرف می‌زنم هیچ دردی ندارم. دردِ من فقط نگرانی برای تو و اون فسقلیه! شما که خوب باشید، منم خوبم!😊 _منم وقتی صدای تو رو میشنوم آروم میشم...😔 ترسیدم کلامی بیشتر بگویم و از سوز صدایم به آتش سینه‌ام پی ببرد که ساکت شدم تا او شروع کند: _الهه جان! شرمندم! بازم به خاطر من اذیت شدی! اگه یخورده بیشتر حواسم رو جمع کرده بودم، شاید اینجوری نمی‌شد!😕 _ولی نمی‌ذارم تاوان اشتباه منو شما بدین! از هر جا شده قرض می‌کنم و پول پیش خونه رو جور می‌کنم. هر طور شده یه خونه خوب براتون تهیه می‌کنم. تو فقط غصه نخور!😉 شاید نفس‌های خیسم را از پشت تلفن می‌شنید که او هم شیشه صدایش از بارش گریه نَم زد و با لحنی که از سوختن زخم‌هایش هر لحظه بیشتر می‌لرزید، تمنا کرد: _قربونت بشم الهه جان! آروم باش عزیز دلم! اگه غصو بخوری، حوریه هم غصه می‌خوره! به ماه دیگه فکر کن که حوریه به دنیا میاد! پس به خاطر حوریه آروم باش!☺️ دیگر حوریه‌ای در جانم نبود که به هوای آرامش قلب کوچکش خودم را آرام کنم که گلویم از هجوم بغضی مادرانه به تنگ آمد و باز به خاطر مجیدم، با دست دهانم را گرفته بودم تا زمزمه گریه‌های بی‌صدایم را نشنود، ولی سکوت سنگینم بوی یأس و مصیبت می‌داد که پای دلش لرزید: _الهه... چیزی شده؟😳 الهه! تو رو خدا یه چیزی بگو! چی شده؟😳 مگر می‌توانستم در آغوش گرم و مهربان مرد زندگی‌ام بیش از این صبوری کنم که شیشه شکیبایی‌ام شکست و ناله‌ام به گریه بلند شد.😭 دیگر نمی‌فهمیدم مجید چه می‌گوید و از ضجه‌های دردناکم چه حالی شده که موبایل از دستم افتاد...📱 @rahpouyan_nasle_panjom