eitaa logo
دوشکاچی
131 دنبال‌کننده
224 عکس
55 ویدیو
0 فایل
📘کتاب #دوشکاچی 🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی 📖چاپ اول : سال۹۸ 📚ناشر : #سوره_مهر 📍موضوع : #دفاع_مقدس ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi 💻 dooshkachi.blog.ir ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯ 🌍اخبار رسمی ما را فقط از این کانال پیگیری بفرمائید.
مشاهده در ایتا
دانلود
📚نویسنده کتاب در گفتگو با ماهنامه فرهنگی-اجتماعی «اتفاق» کرمانشاه: دوشکاچی یک کار «آتش به اختیار» بود. متن این گفتگو را می‌توانید از آدرس زیر مشاهده فرمائید👇 🌐 http://dooshkachi.ir/?p=586 📍 🇮🇷 @dooshkachi
43.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺روایتی از عملیات کربلای۴ 📺خاطره‌گویی در برنامه تلویزیونی "ماه شهر" ویژه ماه مبارک رمضان از شبکه زاگرس (سیمای کرمانشاه) 📆 ۱۹ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۰ 📍 (ص) ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🚀آتش به اختیارید! 📖... دشمن را دست کم گرفته بودیم و خودمان را از قبل، پیروز این عملیات فرض می‌کردیم. یکی دو ساعتی گذشت. از سر شام به بعد، شلیک منوّرهای عراقی هم بیشتر شد؛ طوری که کسی احساس نمی‌کرد شب است! ... با بقیه بچه‌ها پای کار بودیم و این شلیک منوّرها برایمان عادی شده بود ... شب سوم دی‌ماه ۱۳۶۵ بود و طبق زمان اعلام شده، هنوز بچه‌های ما از خط نگذشته بودند که درگیری شروع شد. دشمن در خط اول و روی سر نیروهای ما شروع به اجرای آتش کرد. به مرور هم شدت آن را افزایش داد. در کنار یکی از آتش‌بارها بودم و دیدم که مسئول آتش‌بار دارد با فرماندهی صحبت می‌کند. وقتی بیسیم را کنار گذاشت و به طرف قبضه آمد، از او پرسیدم: «چه شد؟ چه خبره؟» با چهره ناراحتی که داشت، در جوابم گفت: «حاجی رسولی بود. گفت: به فکر جلو رفتن نباشید! دیگه لازم نیست کسی جلو بره!» ... 👈تکمیلی این خاطره در کتاب 📚خاطرات 📒 🌐 خرید اینترنتی کتاب👇 https://bistoonart.com https://sooremehr.ir/book/3321 🇮🇷 @dooshkachi
هدایت شده از دوشکاچی
43.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺روایتی از عملیات کربلای۴ 📺خاطره‌گویی در برنامه تلویزیونی "ماه شهر" ویژه ماه مبارک رمضان از شبکه زاگرس (سیمای کرمانشاه) 📆 ۱۹ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۰ 📍 (ص) ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
هدایت شده از دوشکاچی
🚀آتش به اختیارید! 📖... دشمن را دست کم گرفته بودیم و خودمان را از قبل، پیروز این عملیات فرض می‌کردیم. یکی دو ساعتی گذشت. از سر شام به بعد، شلیک منوّرهای عراقی هم بیشتر شد؛ طوری که کسی احساس نمی‌کرد شب است! ... با بقیه بچه‌ها پای کار بودیم و این شلیک منوّرها برایمان عادی شده بود ... شب سوم دی‌ماه ۱۳۶۵ بود و طبق زمان اعلام شده، هنوز بچه‌های ما از خط نگذشته بودند که درگیری شروع شد. دشمن در خط اول و روی سر نیروهای ما شروع به اجرای آتش کرد. به مرور هم شدت آن را افزایش داد. در کنار یکی از آتش‌بارها بودم و دیدم که مسئول آتش‌بار دارد با فرماندهی صحبت می‌کند. وقتی بیسیم را کنار گذاشت و به طرف قبضه آمد، از او پرسیدم: «چه شد؟ چه خبره؟» با چهره ناراحتی که داشت، در جوابم گفت: «حاجی رسولی بود. گفت: به فکر جلو رفتن نباشید! دیگه لازم نیست کسی جلو بره!» ... 👈تکمیلی این خاطره در کتاب 📚خاطرات 📒 🌐 خرید اینترنتی کتاب👇 https://bistoonart.com https://sooremehr.ir/book/3321 🇮🇷 @dooshkachi