eitaa logo
دوشکاچی
131 دنبال‌کننده
224 عکس
55 ویدیو
0 فایل
📘کتاب #دوشکاچی 🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی 📖چاپ اول : سال۹۸ 📚ناشر : #سوره_مهر 📍موضوع : #دفاع_مقدس ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi 💻 dooshkachi.blog.ir ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯ 🌍اخبار رسمی ما را فقط از این کانال پیگیری بفرمائید.
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 برشی از خاطره | منطقه | سال ۱۳۶۳ 📖 ... ظهر شده بود. با اینکه دو تکه پنبه در گوش‌هایم گذاشته بودم، ولی از آنها خون جاری بود. لباس‌هایم خیس عرق شده بودند. بعد از سه چهار ساعت تیراندازی، به بچه‌ها گفتم: «برام نوار بیارید بالا»، اما بچه‌ها گفتند: «دیگه فشنگ نداریم. تمام شد!» با ناراحتی به جعبه‌هایی که پایین‌تر از سنگر بودند، اشاره کردم و گفتم: «پس اون همه فشنگ چیه؟» گفتند: «تمام شد. چیزی نداریم!» حرف آنها را باور نکردم. با خودم گفتم که شاید می‌خواهند سر به سرم بگذارند. سیم تلفن را از پایم جدا کردم و به سمت بچه‌ها رفتم که جعبه‌های مهمات را نشان‌شان بدهم، اما ناگهان سرم گیج رفت و روی زمین افتادم ... 📚 کتاب 🎙خاطرات 📘چاپ اول : سال ۱۳۹۸ 📒انتشارات 📍موضوع : 🗓بزودی وارد بازار نشر کتاب خواهد شد ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi 📲💻 dooshkachi.ir ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
📸 پایی که بسته شد تا بماند و بایستد و بجنگد 📖 رزمنده دلاور کرمانشاهی در ظهر یکی از روزهای مهرماه ۱۳۶۳ در منطقه در بحبوحه ، زمانی که نیروهای خودی در محاصره دشمن بعثی قرار گرفته بودند و آتش دشمن از هر طرف بر روی آنها باریدن گرفته بود، تصمیمی سرنوشت‌ساز و در عین حال خطرناک گرفت. او پایش را با سیم تلفن صحرایی به پایه دوشکا بست تا بماند و بایستد و بجنگد. تیراندازی‌های مداوم او با دوشکا باعث شد تا ... 👌🏻شرح ماجرای جذاب او را از کتاب دنبال کنید. 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇🏼 www.sooremehr.ir/fa/book/3321 📒انتشارات 📍 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi 📲💻 dooshkachi.ir ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
✊ ما تا آخر ایستاده‌ایم 📖 نیروهای ما در عملیات عاشورا در محاصره بودند. وقتی همه راه‌ها و تلاش‌ها برای نجاتشان به بن‌بست ختم شد، فرمانده تیپ با بیسیم به آنها اعلام کرد: «ما دیگه نمی‌تونیم برای شما کاری کنیم. خودتون هر طور صلاح می‌دونید اقدام کنید ...» شاید این بدین معنی بود که بروید اسیر شوید تا جان خود را حفظ کنید. نمی‌دانستم بچه‌ها با شنیدن این پیام، چه واکنشی از خودشان نشان خواهند داد. چند لحظه بعد، از کنار سنگر دوباره صدای بیسیم را شنیدم: «ما مقاومت می‌کنیم و هرگز تسلیم نمی‌شیم.» بعد هم صدای بیسیم قطع شد. برای یک لحظه سکوت مرگباری در سنگر حاکم شد و انگار پیام آخر بچه‌ها مرتب توی گوشم تکرار می‌شد. زمان زیادی نگذشت که صدای شلیک‌های پیاپی دشمن به گوشمان رسید. ... بی‌رحمانه به بچه‌های ما حمله کردند، ولی دیگر بچه‌ها نه آبی داشتند، نه غذایی و نه مهماتی. تاب مشاهده شهادت بچه‌های لب‌تشنه را نداشتم ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
35.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 روایت "پایی که بسته شد" از زبان دوشکاچی 📘 کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 (ص) 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
📍 به یاد خوشراه 📖 ... چند گونی پُر از خاک هم روی پایه قبضه قرار دادیم تا در حین تیراندازی، تکان نخورد. بعد به رضا گفتم: «خوشراه! اینجا دیگه تانکی مقابلت نیست، نیروهای دشمن رو بزن. اونا از روی اون یال، پشت بچه‌های ما رو بستن و بهشان اجازه نمیدن که از محاصره خارج بشن.» او هم سریع رفت و شروع به تیراندازی کرد. به محض تیراندازی، گرد و خاکی از کنار قبضه بلند شد. یک نوار تمام شلیک کرد. بعد هم چند قدمی از کنار قبضه به عقب برگشت تا نوار بعدی را ببرد. با گرد و خاکی که بلند شده بود، موقعیت سنگر دوشکا لو رفت. این بار دشمن با تیربارهایش به سمت قبضه شروع به تیراندازی کرد. تیرهای آنها به گونی‌ها و اطراف سنگر می‌خورد، ولی هر طور که شد، رضا نوار دوم را هم روی قبضه گذاشت و تیراندازی کرد. کمی به عقب برگشت تا نوار سوم را هم ببرد، اما ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 (ص) 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌷 الله اکبر جانم فدای رهبر 📖 ... حسین همه آتش‌ها را رصد می‌کرد؛ آتش خمپاره، مینی‌کاتیوشا، توپخانه و ... به یکی می‌گفت چپ بزن، به دیگری می‌گفت راست بزن، از یکی می‌خواست بُرد را اضافه کن و به دیگری می‌گفت همین حالت خوبه، آتش‌باری را زیاد کن. خیلی خوب تک‌تک گلوله را رصد می‌کرد. به محض این که فرمانده گروهان‌ها به قبضه‌چی‌ها اجازه شلیک می‌دادند، با هر شلیک، ندای «الله‌اکبر» قبضه‌چی بلند می‌شد و این طور به بیسیم‌چیِ دیده‌بان اطلاع می‌داد که گلوله شلیک شده را رصد کند. این کار بارها تکرار شد و این حسین بود که در جواب می‌گفت: «جانم فدای رهبر» با شلیک هر گلوله، الله‌اکبر و جانم فدای رهبر، بین نیروهای آتش‌بار و دیده‌بان رد و بدل می‌شد ... نگرانی از وضعیت بچه‌های محاصره شده، در چهره همه بچه‌ها نمایان بود. همگی تلاش می‌کردند و با نهایت سرعت و دقت مشغول مبارزه بودند. این وضعیت تا شب ادامه پیدا کرد ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 (ص) 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌷 غرّش غیرت 📖 ... اهداف مد نظر فاصله نسبتاً دوری با ما داشتند و برادر «محمدرضا ضیایی»، یکی از خدمه‌های توپ ۱۰۶ م.م مجبور شد قبضه را تا جایی که ممکن بود جلو بیاورد. بعد هم لوله آن را تا حد امکان بالا برد تا قبضه در آخرین بُرد ممکن‌اش شلیک کند. با این کار او، این سلاح از حالت تیرمستقیم خارج می‌شد و شبیه سلاح منحنی‌زن کار می‌کرد و گلوله‌اش تا اهداف دورتر هم می‌رفت ... در کنار سنگر دوشکا محمدرضا مشغول کار بود و همچنان شلیک می‌کرد. این توپ صدای خشک و خشنی داشت و در کنار صدای انفجار سایر گلوله‌ها، انسان را عصبی می‌کرد و به مرور زمان اثرات مخربی بر روح و روان خدمه‌اش باقی می‌گذاشت؛ اما وقتی به چهره محمدرضا نگاه کردم، اثری از خستگی در او ندیدم و روحیه‌اش طوری بود که اصلاً خم به ابرو نمی‌آورد و همچنان به کارش ادامه می‌داد. او تا آن لحظه چیزی حدود ۲۰۰ گلوله شلیک کرده بود. در همین هنگام دیدم که گلوله دیگری را برداشت تا شلیک کند که ناگهان ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 (ص) 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
26.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷نفیر نی‌زار 📹به یاد شهدای عملیات عاشورا در منطقه میمک - مهرماه سال ۱۳۶۳ - خاطره ایستادگی و مقاومت حماسی رزمندگان دلاور تیپ نبی اکرم(ص) کرمانشاه که در محاصره دشمن بعثی قرار گرفتند و لب تشنه و مظلومانه به شهادت رسیدند را از کتاب دوشکاچی با روایت آقای علی‌حسن احمدی دنبال کنید. 📒انتشارات 📍 (ص) 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
⁉️ کی میشه من هم برم سربازی؟! 📖 رفته‌رفته علاقه‌ام به حضور در بسیج بیشتر شد. این علاقه ادامه پیدا کرد تا اینکه «رمضان احمدی»، همسایه دیوار به دیوارمان به سربازی رفت. او خدمت سربازی‌اش را در ارتش و در منطقه «میمک» ایلام می‌گذراند. زمانی که به مرخصی می‌آمد، من و چند نفر از دوستانم به خانه‌شان می‌رفتیم و او از سربازی‌اش در منطقه جنگی برای‌مان تعریف می‌کرد و من از ته دل حسرت می‌خوردم و می‌گفتم: «خدایا! کی میشه من هم برم سربازی؟!» جرأت این را نداشتم که از پدرم بخواهم اجازه دهد تا به جبهه بروم، چون پدرم اجازه نمی‌داد. در روستای ما هم کسی نبود که با سن کم به جبهه رفته باشد؛ همین طور مانده بودم و نمی‌توانستم به پدرم چیزی بگویم. بیشتر کسانی که به جبهه اعزام می‌شدند، یا کسانی بودند که سن بالایی داشتند و یا پاسداران و بسیجیانی بودند که سابقه قبلی حضور در جبهه را داشتند ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 روستای 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
📸 دیدگاه خالق عکس دوشکاچی ✍️ آقای از عکاسان دفاع مقدس درخصوص لحظه خلق تصویر ماندگار دوشکاچی می‌گوید : ایشان مرا ندید، ولی من غرق تماشایش بودم. وقتی شما این عکس را نگاه می‌کنید، این حسی که در آنجا در خود من بود، مرا یاد فیلم «عمر مختار» انداخت که در آن صحنه آخر برای این که وفاداری خودشان را ثابت کنند، همگی زانوهایشان را می‌بندند. 🎙خاطرات 📚انتشارات 📍 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب 👇 https://bistoonart.com https://sooremehr.ir/book/3321 🇮🇷 @dooshkachi
🌷ما از نسل عاشورائیان میمک هستیم ▫️روایتگری جناب آقای راوی کتاب در مسجد 🔺در یکصد و یازدهمین جلسه پیشکسوتان جهاد و شهادت که در تاریخ 27 مهرماه 1401 در مسجد شهید علیرضا عاصمی کرمانشاه برگزار شد، راوی کتاب دوشکاچی به تشریح عملیات عاشورا پرداخت و از مقاومت نیروهای در محاصره شیار نی‌خزر گفت. وی بیان داشت: «رزمندگان ما به مدت چند روز بدون آب و غذا ماندند و با تنی زخمی در محاصره دشمن مقاومت کردند. وقتی تمام راه‌ها برای نجات‌شان به بن‌بست منتهی شد و به آنها گفته شد که ما دیگر نمی‌توانیم کاری برای شما بکنیم و هر طور خودتان صلاح می‌دانید تصمیم بگیرید، آخرین پیام بیسیم‌شان این بود: «ما مقاومت می‌کنیم، ما هرگز تسلیم نمی‌شویم.» تا آخرین نفر جنگیدند و بعد از 13 سال پیکرهایشان که همه تیر خلاص خورده بود یکجا تفحص شد. حال دشمنان خارجی و مزدوران داخلی بدانند ما از همان نسل هستیم و هیچ حیله، نیرنگ و فشاری نمی‌تواند ما را به تسلیم شدن وادار کند و پوزه بدخواهان را به خاک خواهیم مالید.» 📍 (ص) 🌐 خرید اینترنتی کتاب👇 https://bistoonart.com https://sooremehr.ir/book/3321 🇮🇷 @dooshkachi
19.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 به یاد عاشورائیان محاصره شده در معرکه 📍روایتی از حماسه ایستادگی رزمندگان اسلام در عملیات عاشورا در منطقه میمک، مهرماه سال ۱۳۶۳ 🔺خاطره‌ای از دوشکاچی کرمانشاهی که تازه‌داماد بود و در مواجهه با دشمن مسلح، با امتحان سختی مواجه شد و آخر سر با بستن پایش به قبضه تیربار، تصمیمی عاشورایی گرفت و ... 🔸 (ص) 🇮🇷 @dooshkachi
هدایت شده از دوشکاچی
⁉️ کی میشه من هم برم سربازی؟! 📖 رفته‌رفته علاقه‌ام به حضور در بسیج بیشتر شد. این علاقه ادامه پیدا کرد تا اینکه «رمضان احمدی»، همسایه دیوار به دیوارمان به سربازی رفت. او خدمت سربازی‌اش را در ارتش و در منطقه «میمک» ایلام می‌گذراند. زمانی که به مرخصی می‌آمد، من و چند نفر از دوستانم به خانه‌شان می‌رفتیم و او از سربازی‌اش در منطقه جنگی برای‌مان تعریف می‌کرد و من از ته دل حسرت می‌خوردم و می‌گفتم: «خدایا! کی میشه من هم برم سربازی؟!» جرأت این را نداشتم که از پدرم بخواهم اجازه دهد تا به جبهه بروم، چون پدرم اجازه نمی‌داد. در روستای ما هم کسی نبود که با سن کم به جبهه رفته باشد؛ همین طور مانده بودم و نمی‌توانستم به پدرم چیزی بگویم. بیشتر کسانی که به جبهه اعزام می‌شدند، یا کسانی بودند که سن بالایی داشتند و یا پاسداران و بسیجیانی بودند که سابقه قبلی حضور در جبهه را داشتند ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 روستای 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯