eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
1.6هزار دنبال‌کننده
681 عکس
317 ویدیو
1 فایل
💠اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ💠 سلام بر ابراهیم... «امروزه،زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از خود شهادت نیست» حضرت امام خامنه‌ای 📌مشکل کار های ما اینه که برای همه کار میکنیم به جز خدا... «کاری کن خدا خوشش بیاد» #هادی_دلها تبادلات: @admin_tb_E
مشاهده در ایتا
دانلود
مادربزرگ‌شھید‌مغنیھ‌ میگفت؛ مدتِ‌طولانےبعد‌شھادتش‌اومد‌به‌خوابم بھش‌گفتم:چرا‌دیرڪردۍ!؟منتظرت‌بودم! گفت:چون‌طول‌ڪشیداز‌بازرسےها‌رد‌شدیم گفتم‌:چه‌بازرسے؟! گفت:بیشتراز‌همه‌سرِبازرسے"نماز"وایستادیم.. بیشتراز‌همه‌درباره‌ۍ"نمازصبح"می‌پرسند! نذاریم‌تنبلےمانع‌سعادت‌ما‌بشھ:)!♥️ 🆔@E313_hadi
می‌گفت حرم امـام‌رضــا جاییه که هرچی بخوای رو برات خیر میکنن حتی اگه خیر نباشه..! 🆔@E313_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠شهرداری که رفتگر شد! اوایل انقلاب بود و مهدی باکری شهردار ارومیه. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است... +آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ - آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. +ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ - خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن میگفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن، رفتگر آن روز محله ما، شهردار ارومیه بود. 🆔@E313_hadi
💠این دنیا با تمامیِ زیبایی‌ ها و انسان‌ های خوب و نیکوی آن محل گذراست نه وقوف و ماندن! تمامی ما باید برویم؛ دیر یا زود فرقی نمی‌کند اما چه بهتر که زیبا برویم... 🆔@E313_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به یکی از دوستانِ شهید ابراهیم هادی گفتم: خاطره‌ای از ابراهیم به یاد دارید؟ گفت: یکبار که جلـویِ دوستـانم قیافه گرفته بودم، ابراهیم آمد کنارم و آرام گفـت: نعمتـی که خدا به تو داده را به رخِ دیگران نکش !(: 🆔@E313_hadi
💠یک روز ابراهیم را دیدم که با عـصای زیر بغل در کـوچه راه می‌رفت چند دفعـه‌ای به آسمان نگاه کرد و سـرش را پایین انداخت، رفتم جلو و پرسیدم:چیزی شده آقا ابرام اول جـواب نمـی‌داد ولـی با اصـرار من گـفت: "هـر روز تا ایـن مـوقـع حـداقل یکی از بنـده‌های خـدا به ما مراجعه می‌کرد و هر طـور شده بود مشـکلش رو حـل مـی‌کردیم. اما امـروز از صبـح تا حالا کسـی به مـن مراجـعه نکـرده. مـی‌ترسم نکـنه کاری کـرده باشم کـه خدا توفیق خـدمت رو از من گرفته باشه" 🆔@E313_hadi
از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حضرت زهرا(س) رعایت کنند نه مثل حجاب های امروز؛ چون حجابهای امروزی بوی حضرت زهرا نمیدهد. 🆔@E313_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌کنارش ایستاده بودم، شنیدم که می‌گفت: 《صلی‌الله‌علیک‌یا‌صاحب‌الزمان》 بهش گفتم: چرا الان به امام‌ زمان سلام دادی..؟! گفت: شاید‌ این وزش‌ِ باد‌ و‌ نسیم‌ سلام منو به امام ‌زمانم برساند! 🆔@E313_hadi
دوران دبيرســتان بود. ابراهيم عصرها در بازار مشــغول به کار می شد و براي خودش درآمد داشت. متوجه شد يکي از همسايه ها مشکل مالي شديدي دارد.آنها عليرغم از دست دادن مرد خانواده، کسي را براي تأمين هزينه ها نداشتند. ابراهيم به كســي چيزي نگفت. هر ماه وقتي حقوق مي ِ گرفت، بيشتر هزينه‌آن خانــواده را تأمين ميکرد! هر وقت در خانه زياد غذا پخته ميشــد، حتمًا‌ براي آن خانواده ميفرستاد. اين ماجرا تا سالها و تا زمان شهادت ابراهيم ادامه داشت و تقريبًا کسي به جز مادرش از آن اطلاعی نداشت. 🆔@E313_hadi
خواهران‌؛ سعی کنید‌ سر به‌ زیر‌ باشید اگر با نامحرم‌ زیاد‌ و‌ بی‌دلیل‌ صحبت‌ کنید حیا‌ و‌ عفت‌‌ از‌ دست‌ میرود... 🍂 🆔@E313_hadi
💠وسیله به درگاه خدا او هر جا می رفت هیئت و جلسه دینی راه می انداخت. از جیب خودش خرج می کرد تا جوانان به سوی خدا و اهل بیت علیهم السلام گرایش پیدا کنند. ابراهیم می دانست برای نزدیک شدن به خدا، وسیله ای بهتر از اهل بیت علیهم السلام نیست. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ای کسانی که ایمان آورده اید! (از مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید و وسیله ای برای تقرب به او بجویید. و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید. (ما‌ئده/۳۵) 🆔@E313_hadi
عاشق محرم و سینه‌زنی بود، مخصوصاً که لشکر او به نام مقدس امام حسین علیه السلام بود، ایام محرم شور و حال دیگری در آن پیدا می‌شد و گردان‌ها به روش سنتی عزاداری می‌کردند. بعضی وقت‌ها که دوستان نزدیک در سنگر جمع می‌شدند، حسین با بازوی قطع شده دستش سینه‌زنی می‌کرد. حاج‌حسین تا نامی از سیدالشهدا علیه السلام می‌آمد، به پهنای صورت اشک می‌ریخت و از شدت گریه شانه‌هایش می‌لرزید. 🆔@E313_hadi
مهربان بود، به همه برادر و خواهرهایش احترام می گذاشت. خیلی هوای من و پدرش را داشت. وقتی از بیرون به خانه می آمدم ، سریع بلند می شد و دائم دست و صورت من را می بوسید. آنقدر دور و بر من می گشت که دخترها می گفتند: اینقدر خودت را برای مادر لوس نکن. ساده بود و دوست داشتنی... 🆔@E313_hadi
یکی از همرزم های ابراهیم تعریف میکرد میگفت: اوایل جنگ بودو مرزها دست عراق افتاده بود در ارتفاعات گیلان غرب بودیم، باحسرت به ابراهیم گفتم یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشون برن؟! ابراهیم گفت: چی میگی روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر میکنن🖤 🆔@E313_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹یادی از امیر خلبان شهید عباس بابایی فرمانده پایگاه پای برهنه در میان عزاداران... ✳️ در یکی از روزهای ماه محرم همراه عباس و چند تن از خلبانان ماموریت حساس و مشکلی را انجام داده و به پایگاه برگشته بودیم... عباس برای اینکه بقیه در مضیقه نباشند به راننده گفت: پیاده می‌رویم شما بقیه بچه ها را برسانید... 🌷من وعباس سوار نشدم و هر دو پیاده به راه افتادیم پس از دقایقی به یکی از خیابان ها رسیدیم. صدای جمعیت عزادار از دور به گوش می‌رسید عباس به من گفت بریم به طرف دسته عزادار...برسرعت قدم هایمان افزودیم .. پرچم‌های دسته عزاداراز دور پیدابود...خوب که دقت کردم دیدم عباس کنارم نیست... ✳️ وقتی برگشتم اطراف و پشت سرم را نگاه کردم دیدم عباس مشغول در آوردن پوتین‌هایش است... به آرامی پوتین و جوراب را از پا در آورد و بندهایش را به همدیگر گره زد و آن را به گردن اویخت... سپس بی اعتنا از کنار من عبور کرد... با دیدن این صحنه بی اختیار به یاد حر بن یزید ریاحی هنگامی که به حضور امام شرفیاب میشود افتادم... چند لحظه بعد عباس میان انبوه عزاداران بود و با صدای زیبایش نوحه می‌خواند و جمعیت سینه زنان و زنجیر زنان به طرف مسجد می‌رفتند. من تا آن روز گاهی در ایام محرم دیده بودم که بعضی با پای برهنه عزاداری کنند ولی ندیده بودم که فرمانده کل پایگاهی با پای برهنه در میان سربازان و پرسنل عزاداری ونوحه خوانی کند... 🏴السَّلامُ عَلَیْکَ یٰا اَباعَبْدِاللَّهِ الحسین🏴 🆔@E313_hadi