• پایان فعالیت|♡❀
• شبتونشهدایی|♡❀
• عاقبتتونامامزمانی|♡❀
• غیرتتون عَلوی|♡❀
• عشقتونزهرایی|♡❀
• التماسدعا،، یاعلی|♡❀
2.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق..
به نیابت از #ابراهیم_هادی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
『•🖤𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @EBRAHIMHADI_BAFQ
السلام علیک یا بقیة الله فی ارض💓
گل نرگس نظری کن که جهان بیتاب است
روز و شب چشم همہ منتظر ارباب است
مهدی فاطمہ پس کی بہ جهان می تابی؟
نور زیبای تو یک جلوه ای از محراب است
✨اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها🤲🏻✨
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
✧🪴❤✧
#چادرانه 🦋
دختران باحجاب جواهرن..
آری؛خواهرم!
جواهرات را فقط در پوششی
گرانبها میگذارند.
باور کن تو ارزشت زیاد بوده که الله متعال حجاب رابرایت لایق دیده است!
.
مروارید در صدف
گنج در گنجه
طلا در صندوق و
#دختر_پاک در چادر است.
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
2.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◖♥️🎞️◗
إنالإنسانلفيخسر،
إلّاعاشقالحسین((((:🤍🫀!"
#امام_حسین
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
🌺شهید محمدهادی ذوالفقاری🌺
تاریخ تولد : ۱۳۶۷/۱۱/۱۳
🌱محل تولد : تهران
تاریخ شهادت : ۱۳۹۳/۱۱/۲۶ (۲۶ سالگی)
🥀محل شهادت : سامرا
مزار : گلزار شهدای بهشت زهرای تهران
قطعهٔ ۲۶ ردیفِ ۱ شمارهٔ ۲۵(البته این مزار یادمانه ، مزار اصلیشون طبق وصیت نامه شون در وادی الاسلامِ نجف واقع در عمود ۳۹۴ هست)
ادامه دارد...📿
#معرفی_نامه_شهدا ✨
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری ✨
🌺شهید محمدهادی ذوالفقاری🌺
این شهیدِ عزیز ۱۳ بهمنِ سالِ ۱۳۶۷ توی تهران متولد شد🙂😍
روزِ تولدِ شهید ذوالفقاری درست مصادف بود با شهادتِ امام هادی(ع) به همین خاطر اسمِ داداشمون رو محمدهادی گذاشتن :)
علاوه بر اینها شهید ذوالفقاری عاشق و دلدادهٔ امام هادی(ع) بود و باید این نکتهٔ قشنگ روهم بدونیم که در اخر توی شهری که امام هادی داخلش به شهادت رسیدن یعنی سامرا به شهادت رسید...🙃❤️🩹
(پ.ن: تصویر متعلق به کودکیِ شهید هست
که کنارِ برادرِ بزرگترشون هستن )
ادامه دارد...📿
#معرفی_نامه_شهدا ✨
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری ✨
#رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #پنجم
می خواهم درس بخوانم
اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ...
مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ...
نعره می کشید و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ...
چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ...
مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ...🙁
_ شرمنده، نظر دخترم عوض شده ...
چند روز بعد دوباره زنگ زد ...
من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم ...
علی گفت:
_دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ...
بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد ...😠
- بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد ...
_هانیه🗣 ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ...
ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم ...
به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ...
- یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی