eitaa logo
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
2.9هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
35 فایل
⁩•قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی بافق⁦⁦• اے‌که‌مرا‌خوانده‌ای‌راہ‌نشانم‌بده🪐🌱 ارتباط با مدیر↓ @Sadat6201 شرایط(تبادل)↓ @conditions_channel لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/1529948 شماره‌کارت: #۵۰۴۱۷۲۱۱۱۲۲۰۳۰۰۶
مشاهده در ایتا
دانلود
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #یازدهم فرزند کوچک من هر روز که می گذشت علاقه م بهش بیشتر می شد… لقبم “
🌾 🌾قسمت زینت علی مادرم بعد کلی دل دل کردن...حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره،… من رو آماده کنه… که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ... هنوز توی شوک بودم … که دیدم علی توی در ایستاده ... تا خبردار شده بود، … سریع خودش رو رسونده بود خونه ... چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت ... نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ...  خنده روی لبش خشک شد ... با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت؟ نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین ... - شرمنده ام علی آقا ... دختره ...😞😓 نگاهش خیلی جدی شد ... هرگز اون طوری ندیده بودمش ... با همون حالت، رو کرد به مادرم ... _حاج خانم، عذرمی خوام… ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید ...  مادرم با ترس ... در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد … رفت بیرون ...  اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه ... بدجور دلم سوخته بود ... - خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟ ...😊 ... زندگیه ... خدا به هر کی کنه بهش دختر میده ... و هم دختر بود ...😊 و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... 😩😭 با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق ... با شنیدن صدای من … داره از ترس سکته می کنه ... 👶💞👶💞 بغلش کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، … پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد ... چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... دانه های اشک از چشمش سرازیر شد ...  - بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ... حق خودته که اسمش رو بزاری ... اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... _زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید ... خوش آمدی زینب خانم ...😍😘 و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی😢 ادامه دارد... ✍نویسنده:
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
🌺شهید محمدهادی ذوالفقاری🌺 شهیدِ عزیزمون دوران دبستان به مدرسهٔ شهید سعیدی توی میدان آیت الله سعیدی ر
🌺شهید محمدهادی ذوالفقاری🌺 توی‌ جریان اغتشاشاتِ سالِ ۸۸ شهیدِ بزرگوار حضورِ فعالی برای مقابله با اغتشاشگران داشت شهید ذوالفقاری بسیار شجاع بود و به دنبالِ امکانات وتجهیزات برای مقابله با اغتشاشات نبود همچنین در بسیاری از مواقع که دیگران پا پس میکشیدن این شهیدِ بزرگوار به تنهایی با موتورِ شخصی وارد میدون میشد و از به اشوب کشیده شدنِ کشور‌ جلوگیری میکرد :) طیِ همین جریانِ سالِ ۸۸ یکی از اغتشاشگران سنگ بزرگی رو به سمت داداش محمدهادی پرت میکنه و جراحت عمیقی از اون ضربه برای این شهید باقی میمونه درحدی که تا مدت ها بعد اون قسمتِ ضربه دیده(کمی پایین تر از چشمِ شهید) بی حس میمونه💔 به همین دلیل هم توی اعلامیهٔ شهادت عنوانِ جانباز رو کنارِ اسمشون زدن🥀 هرچند خودِ شهید هیچوقت هیچ جا داستانِ جانبازی شون رو تعریف نمیکردن ادامه دارد...📿
‌ یه جوری زندگی کن 🪐✨ که وقتی صبح،پاهات زمین رو لمس می‌کـنـه، شیــطــون بـگــه اَه این لــعــنتـــی بـاز بیدار شد :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق.. به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 『•🖤𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @EBRAHIMHADI_BAFQ
🌱سلام بر تو ای مولایی که همه مظلومان تاریخ به ظهور تو چشم دوخته اند. سلام بر تو و بر روزی که درخت ستم و دشمنی را از ریشه خواهی خشکاند! ♥️ ...🕊🍃
‌ ‌ ⚠️ تعادل همیشه جـــــــوابـــــــه✔️ متاسفانه ما گاهی از افراط و تفریط ضربه میخوریم و حواسمون نیست😑 باور کنین من اینجا جرات نمیکنم زیاد از اهمیت مبارزه با هـوای نفــس پــسـت بزارم ، چون نگرانم زیاد تاکید کردن روی ایـــن موضـوع باعــث افـــراط بشه و کــل لـذتــهـای حــلـال دنــیـا رو به خــودتــون حروم کنین😭😂 { دیدم که میگم 😬} درست مثل اون بچه مذهبی هایی که به خاطر جهاد علمی از حالت طبیعی خارج شدن و دارن خودشونو با درس خوندن خفه میکنن😐👌 ‌‌‌ درصورتی جهاد علمی ارزشمنده که به بقیه جنبه های زندگیت هم توجه کنی ❤️‍🩹 .
⚠️ تک بُعدی خودسازی نکن !🤦🏻 همه اون مذهبی هایی که با دینداری شون به دین آسیب زدن خودسازی‌شون کاریکاتوری بوده ‌از اون مذهبی‌هایی نباش فقط زوم کرده رو معنویت و برای بقیه ابعاد زندگیش وقت نمیزاره ! البته قرار نیست یک شبه تبدیل به یک مذهبی همه فن حریف بشی و به خودت سخت بگیری برای شروع همین کافیه که بدونی در کنار انجام واجبات و ترک محرمات بهتره برای مواردی که تو عکس بالا نوشتم وقت بزاری 😇🌱 ‌ ‌𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
🌾#رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #دوازدهم زینت علی مادرم بعد کلی دل دل کردن...حرف پدرم رو گفت ... بیشتر
🌾 🌾قسمت تو عین طهارتی بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ...  خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ... اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...  - چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ...😟 تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ...  - چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... 😭 - تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ...  من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ... ادامه دارد.... ✍نویسنده: