eitaa logo
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
29 فایل
⁩•قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی بافق⁦⁦• اے‌که‌مرا‌خوانده‌ای‌راہ‌نشانم‌بده🪐🌱 ارتباط با مدیر↓ @Sadat6201 شرایط(تبادل)↓ @conditions_channel لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/1529948 شماره‌کارت: ۵۰۴۱_۷۲۱۱_۱۲۲۰_۳۰۰۶
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼 ؛ ۷ 📖 ...بِتَوْفیقِکَ یا هادِىَ الْمُضِلّینَ... ...به توفیق خود، اى راهنماى گمراهان... 🌷 خدای من، این روزها که به مهمانی‌ات آمده‌ام و مرا بر سفرهٔ کَرمت نشانده‌ای، دستم را رها نکن که عمری گرفته‌ای. سال‌هاست راه را گم کرده‌ام. جا مانده‌ام از قافلهٔ شهدا. اگر نفسی می‌آید و می‌رود، به عشق مهدی فاطمه است که شاید این جان بی‌قرار، در قربانگاه عشق، در راهش قربانی شود. 7⃣ فرازی از دعای روز هفتم ماه مبارک 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
✘ رفاقت با خدا، هر چه بیشتر می‌شود، تداوم یاد او نیز در انسان بیشتر می‌شود! یعنی: • تعداد لحظه‌هایی که انسان در شلوغی روز به یاد خدا هست و از او غافل نمی‌شود هم ذره ذره زیاد می‌شود. • و این رشد آنقدر ادامه می‌یابد تا رویِ قلب انسان، کاملاً و بی‌هیچ انقطاعی متوجه خدا می‌گردد: «و إلیٰ ربّک فَارْغَب» 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
استوری یاد خدا 17.jpg
325.9K
فایل مناسب استوری / پوستر جهت چاپ ۱۷ 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
یاد خدا ۱۷.mp3
10.78M
مجموعه ۱۷ | √ همه‌ی رفیق‌های صمیمیِ خدا، از «دو تا مرحله» عبور می‌کنند، تا به رفاقت می‌رسند! ✘ این دو مرحله برای همه یکسانه، اول باید بشناسیش، بعد با اراده جدی، شروع کنی!
• پایان فعالیت|♡❀ • شبتون‌شهدایی|♡❀ • عاقبتتون‌امام‌زمانی|♡❀ • غیرتتون عَلوی|♡❀ • عشقتون‌زهرایی|♡❀ • التماس‌دعا،، یاعلی|♡❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️آیت‌الله بهجت(ره): برای دیدن حقیقت قرآن با قرآن و در قرآن، باید باطن ما کدورت و تیرگی، و چشم بصیرت ما آفت نداشته باشد. باید هم چشم و عینکمان قوی، و هم مزاج روحی‌مان سالم باشد، تا بتوانیم از قرآن درست برداشت نماییم.📚 در محضر بهجت،
همه‌ی‌مردم دنیا سهمی دارند از نداشتن تو ‏و بیشترین سهم‌مال من است...😔 ♥️ ..🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
❓ #کجای_قصۀ_ظهوری ؟!  3⃣ قسمت سوم 💤 هنوز چشام گرمِ خواب نشده بود که سلام کرد. اونم چه سلامی! گرم
؟!  4⃣ قسمت چهارم ⏰ منتظر جوابم نموند. دستش رو به طرفم دراز کرد و گفت: یه یاعلی بگو پاشو، پاشو سیّد! دستامون به هم گره خورد. خیلی وقت بود کسی دستمو اینجور محکم فشار نداده بود. با تبسم گفتم: یاعلی... همه‌جا روشن بود، یه نور ملایم، مگه من چند ساعته خوابیدم؟ نمی‌دونم چرا نپرسیدم: الان ساعت چنده؟! گفتم: به سلامتی کجا حاجی؟! برگشت نگاهم کرد با همون هیبت، سگرمه‌هاش گره خورد و گفت: دنبال جواب سوالت؟! مگه نمی‌خواستی جواب سوالتو بفهمی؟! 🛵 وقتی گیج می‌زنم و موتورم دیر روشن می‌شه، از خودم بدم میاد. کدوم سوال؟! نپرسیده، ذهنمو می‌خونه و می‌گه: اخوی! داداش! یادت نیست دیشب جلو مسجد گیر دادی به عکس دختر کوچولومو، مدام با رفیقت فلسفه‌بافی می‌کردین و داشتی از طرف من، جواب می‌دادی که چی شد اینا قید زندگی و زن و بچه رو زدن و رفتن؟! تازه یادم افتاد. یکّه خوردم. آب دهنمو قورت دادم و با خودم گفتم: یا خدا... این دیگه کیه؟! من داشتم در مورد فلان شهید... 📸‌ برگشتم طرفش، توی صورتش ریز شدم، به چشاش که گیرایی عجیبی داشت، خیره شدم. یهو بلند زدم زیر خنده و گفتم: وای خدای من... چقدر چهره‌ت آشناس! شما آقا حمید هستین؟ شک ندارم! خیلی شبیه عکستون هستینا! خندید و گفت: من شبیه عکسمم یا عکسم شبیه منه؟! دوتایی خندیدیم. گفتم: آخه آقا حمید، شما کجا، اینجا کجا؟! شنیدم توی عملیات کربلای ۵ شهید شدین… 🤝 دستمو فشار داد و گفت: مومن! درست شنیدی! اما اینم شنیدی شهدا زنده‌ن! اومدیم یه چرخی توی شهرتون بزنیم تا هم جواب سوالتو بدم و هم بدونی خودت و رفقات، کجای قصه هستین… 🗣 ادامه دارد... 📖