eitaa logo
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
2.9هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
45 فایل
⁩•قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی بافق⁦⁦• اے‌که‌مرا‌خوانده‌ای‌راہ‌نشانم‌بده🪐🌱 ارتباط با مدیر↓ @Sadat6201 شرایط(تبادل)↓ @conditions_channel لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/1529948 شماره‌کارت: #۵۰۴۱۷۲۱۱۱۲۲۰۳۰۰۶
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 نور امید نجات این عالم... 🔸رسید فصل بهار و بهار ما نرسید بهار عمر گذشت و نگار ما نرسید 🔸کجاست مرهم غم‌های بی‌شمار علی دوای زخم دل داغدار ما نرسید 🔸به شوق دیدن رویش به صبح خیره شدیم چقدر خیره شدیم و سوار ما نرسید 🔸کجاست نور امید نجات این عالم کجاست صبر و قراری، قرار ما نرسید 🔸چقدر چلّه گرفتیم تا ببینیمش ولی به منزل مقصود بار ما نرسید 🔸هزار حرف مگو بین سینه بود و کسی به داد این دل بیمار و زار ما نرسید 🔸چقدر گریه نوشتیم پای غربت او چقدر گریه نوشتیم... یار ما نرسید 🔸به جدّ بی‌کفنش می‌کنم توسل، چون به جز حسین کسی هم به کار ما نرسید 🔸فدای گریهٔ آن مادری که می‌فرمود: دو قطره آب به این شیرخوار ما نرسید ✍ وحید محمدی 📖 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
✘ معرفت (شناخت)، ارجحیت دارد بر ذکر! • هر چقدر هم اهل ذکر باشیم اما در شناخت نفس، کاهلی کنیم، محال است ذکر ما حتی پس از سالها استمرار، به «ذکر حقیقی» تبدیل شود! • میزان شناخت ما از حقیقت خودمان است که ذکر را در «قلب»مان نفوذ داده و آنرا به ذکر حقیقی تبدیل می‌کند. 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
استوری یاد خدا 18.jpg
313.1K
فایل مناسب استوری / پوستر جهت چاپ ۱۸ 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
یاد خدا ۱۸.mp3
11.75M
مجموعه ۱۸ | اگر اهل عبادت و ذکر گفتن هستیم؛ باید نتیجه‌‎ی ذکر گفتنمون بعد از یه مدت تمرین، برسه به ذکر واقعی! در این پادکست در مورد «ذکر واقعی و حالتهای یک ذاکر واقعی» خواهید شنید.
8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرمت نگه‌دار💔 مقابل خدا گردن‌کلفتی نکن😏👊🏻 بی ادبی کنی چوبشو میخوری☺️ استاد قرائتی😃 🌙 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پته و زیلو و عکس امام و‌ پرده و چفیه و میز و قاب و پرچم ایران و خودکار دست آقا همش تولید کارگران ایرانیه در صورتی که یک چیز تولید داخل در تصویر پهلوی نمیبینید کما اینکه در جشن‌ ۲۵۰۰ ساله بیش از ۲۰۰ملیون دلار کالای خارجی از جمله آشپز فرانسوی وارد کردند! فرق است بین ادا و عمل! 🗣 حسین صارمی 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️سومیـن شهیدی که قراره معرفی کنیم شهید محمد ابراهیم همت هست؛)!🫀 📌📌سلام با عرض معذرت قراری که داشتیم برای،معرفی شهدا بخاطر حجم پستها به عقب افتاد. ولی از این بعد جبران میکنم. ان شاءالله بخونین، از زندگینامهاشون. و هم از نحوه ی شهادتشون. و ان شاءالله که از یه گوشه ای از زندگینامشون یا وصیتنامهاشون. یه تلنگری و درسی واسه زندگیهامون باش. به امید موفقیت در زندگیهاتون..😊
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
با گسترده شدن امواج خروشان انقلاب، ابراهیم نیز فعالیتهای سیاسی خود را علنی کرد. حضور او در پیشاپیش ص
پس از انجام کارهای مقدماتی در دی ماه سال ۱۳۶۰ بود که ابراهیم با یک دست لباس سپاه و همسرش نیز با یک لباس ساده سر سفره عقد حاضر شدند و آقای روحانی امام جمعه اصفهان خطبه عقد آنها را خواند.با مهریه یک جلد کلام الله مجید یک جلد مفاتیح و بیست و هفت تومان پول. همان شب دست زنش ر گرفت و به خانه خودمان آورد. عجب شبی بود. من با پدرش توی اتاق نشسته بودیم که متوجه صدای گریه اش شدیم. زار زار گریه می کرد. با خودم گفتم:آخه چی شده مگه امشب شب زفاف نیست؟! به پدرش گفتم: چرا انقدر بی تابی می کند؟ او هم متحیر مانده بود. دلم طاقت نیاورد بلند شدم و رفتم از لای در نگاه کردم. دیدم رخت خواب را جمع کرده یک گوشه و سجاده اش پهن است  و مشغول راز و نیاز با خدای خویش است. خانمش هم کناری نشسته بود و نمی دانم قرآن یا مفاتیح بود که در دامنش بود. ساعت یازده شب بود. تا پنج صبح ناله میزد و من صدایش را می شنیدم که می گفت: العفو العفو الهی العفو. صدای زجه های او قلبم را می سوزاند. تا خود صبح گریه کرد طوری که صبح با چشمان قرمز و متورم آمد و صبحانه خورد. بعد هم با همسرش به گلزار شهدای شهرضا رفتند و پس از آنکه دیداری با شهدا تازه کردند  برای زیارت به قم و از آنجا به پاوه رفتند.زیرا عملیاتی در پیش بود و باید هرچه زود تر خودش را می رساند.
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
پس از انجام کارهای مقدماتی در دی ماه سال ۱۳۶۰ بود که ابراهیم با یک دست لباس سپاه و همسرش نیز با یک ل
شهید حاج ابراهیم همت با اینکه فرمانده بود، اما زندگی مشترکشان را در جایی شروع کردند که خانه هم نبود و یک مرغدانی بود. خاطره کوتاه همسر شهید همت درباره شروع زندگی‌مشترکشان را ـ که در کتاب نیمه پنهان ماه آمده است ـ می‌خوانیم. روی پشت بام خانه یکی از برادرهای بسیجی، اتاقی بود که آن را مرغدانی کرده بود، ولی به علت بمباران استفاده نمی‌شد. کف آن مرغدانی را آب انداختم و زمینش را با چاقو تراشیدم. حاجی هم یک ملحفه سفید آورد و با پونز پرده زدیم که بشود دو تا اتاق. بعد هم با پول تو جیبی‌ام کمی خرت و پرت خریدم؛ دو تا بشقاب، دو تا قاشق، دو تا کاسه. یک پتو هم از سپاه آوردیم. یادم هست حتی چراغ خوراک‌پزی نداشتیم؛ یعنی نتوانستیم بخریم و آن مدت اصلاً غذای پختنی نخوردیم. این شروع زندگی ما بود.