eitaa logo
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
29 فایل
⁩•قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی بافق⁦⁦• اے‌که‌مرا‌خوانده‌ای‌راہ‌نشانم‌بده🪐🌱 ارتباط با مدیر↓ @Sadat6201 شرایط(تبادل)↓ @conditions_channel لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/1529948 شماره‌کارت: ۵۰۴۱_۷۲۱۱_۱۲۲۰_۳۰۰۶
مشاهده در ایتا
دانلود
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
❓ #کجای_قصۀ_ظهوری ؟!  4⃣ قسمت پنجم 🌷 تا چشامو وا می‌کنم، وسط مزار شهدام، اما برخلافِ روزای دیگه‌س
؟!  6⃣ قسمت ششم 🔍 حاجی ادامه می‌ده و می‌گه: مهدی! شما و بچه‌های غواص برین سمت دبیرستان، کلی اونجا کار داریم. هوای قلب بچه‌ها رو داشته باشین! یه از خدا بی‌خبر داره توی کلاس با‌شبهه، فکر بچه‌هامون رو خراب می‌کنه… کم‌کم دور و برمون خلوت می‌شه. من می‌مونم و حمید. می‌پرسم: راستی به مسجد ما هم سر می‌زنین؟ می‌گه: سید! ما همه‌جا هستیم، هر جا که لازم باشه میایم! کنارتون هستیم. توی شبای هیأت، توی سینه‌زدنتون، توی روضه ارباب... وقتی یادمون می‌کنین، توی روزایی که یادمون نمی‌کنین، ما هستیم. ❓ برمی‌گرده طرفم و با دلخوری می‌گه: گاهی ازتون دلخور می‌شیم، اما خراب‌کاری‌هاتون رو ردیف می‌کنیم. شمام که بی‌خبر از عالم، راست‌راست میاین و می‌رین، نه می‌پرسین چی شد که اوضاع یهویی باب دلتون شد! دستش رو می‌گیرم و می‌گم: نمی‌خوای جواب سوالمو بدی؟ چی شد راحت دل بریدین و رفتین؟! منو می‌کشه دنبال خودش و می‌گه: فعلاً بیا بریم، توی راه واست می‌گم. 📱 وارد کلاس می‌شیم. از دیدن فضای کلاس و خانم معلم و دخترا حسابی جا می‌خورم. می‌گه: دخترمه! همون که ندیدمش. معلم شده و هر وقت دلم واسش تنگ می‌شه، میام دیدنش! مگه نشنیدی دخترا بابائین؟! گاهی وقتی دخترا، با‌شبهه سوال‌پیچش می‌کنن، کمکش می‌کنم جواب شبهه رو پیدا کنه. واسه خودش یه افسر جنگ نرمه، همون که حضرت آقا می‌خواد، شبا توی فضای مجازی می‌جنگه، روزا سر کلاس از داشته‌هامون دفاع می‌کنه. می‌دونی که چی بهش می‌گن؟! تندی می‌گم: جهاد تبیین. ☀️ سری به نشونه تأیید تکون می‌ده. ذوق می‌کنم. ادامه می‌ده و می‌گه: سید! من با دخترم همیشه هستم، توی تنهایی‌هاش، پای اشک‌ریختناش… اما خوشحالم، همسرم خوب تربیتش کرده، می‌دونم دخترم می‌تونه معلم خوبی باشه. نه اینکه دخترمه! نه! هر کی دستشو بذاره توی دست اهل بیت، بدجور هواشو دارن. 🔔 صدای زنگ اومد. بچه‌ها از کلاس رفتن بیرون. من موندم و حمید که اونور نیمکت نشسته بود. خواستم بپرسم که پیشدستی کرد و گفت: خودت جواب سوالتو بده؛ فکر می‌کنی چرا ماها راحت دل بریدیمو و رفتیم؟ گفتم: باورهای دینی و ایمان و وطن‌پرستی و از اینجور حرفا... 🙂 خندید. صورتش گل انداخت و گفت: قشنگ حرف می‌زنی سید! همه اینا می‌تونه درست باشه، اما بگذار یه جواب بهت بدم که کل این جوابا توشه! تا حالا شنیدی می‌گن: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»… 🗣 ادامه دارد... 📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: رژیم صهیونسیتی از غزه بیرون بیاید شکست خورده، بیرون نیاید هم شکست خورده وضعیت رژیم صهیونسیتی برای همه روشن شد؛ معلوم شد این رژیم نه فقط برای حفاظت از خود دچار بحران است بلکه در بیرون‌‌آمدن خود از بحران هم دچار بحران است. در باتلاق گیر می‌کند و نمی‌تواند خودش را نجات دهد. تبیین 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
• پایان فعالیت|♡❀ • شبتون‌شهدایی|♡❀ • عاقبتتون‌امام‌زمانی|♡❀ • غیرتتون عَلوی|♡❀ • عشقتون‌زهرایی|♡❀ • التماس‌دعا،، یاعلی|♡❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 نور امید نجات این عالم... 🔸رسید فصل بهار و بهار ما نرسید بهار عمر گذشت و نگار ما نرسید 🔸کجاست مرهم غم‌های بی‌شمار علی دوای زخم دل داغدار ما نرسید 🔸به شوق دیدن رویش به صبح خیره شدیم چقدر خیره شدیم و سوار ما نرسید 🔸کجاست نور امید نجات این عالم کجاست صبر و قراری، قرار ما نرسید 🔸چقدر چلّه گرفتیم تا ببینیمش ولی به منزل مقصود بار ما نرسید 🔸هزار حرف مگو بین سینه بود و کسی به داد این دل بیمار و زار ما نرسید 🔸چقدر گریه نوشتیم پای غربت او چقدر گریه نوشتیم... یار ما نرسید 🔸به جدّ بی‌کفنش می‌کنم توسل، چون به جز حسین کسی هم به کار ما نرسید 🔸فدای گریهٔ آن مادری که می‌فرمود: دو قطره آب به این شیرخوار ما نرسید ✍ وحید محمدی 📖 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
✘ معرفت (شناخت)، ارجحیت دارد بر ذکر! • هر چقدر هم اهل ذکر باشیم اما در شناخت نفس، کاهلی کنیم، محال است ذکر ما حتی پس از سالها استمرار، به «ذکر حقیقی» تبدیل شود! • میزان شناخت ما از حقیقت خودمان است که ذکر را در «قلب»مان نفوذ داده و آنرا به ذکر حقیقی تبدیل می‌کند. 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
استوری یاد خدا 18.jpg
313.1K
فایل مناسب استوری / پوستر جهت چاپ ۱۸ 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
یاد خدا ۱۸.mp3
11.75M
مجموعه ۱۸ | اگر اهل عبادت و ذکر گفتن هستیم؛ باید نتیجه‌‎ی ذکر گفتنمون بعد از یه مدت تمرین، برسه به ذکر واقعی! در این پادکست در مورد «ذکر واقعی و حالتهای یک ذاکر واقعی» خواهید شنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرمت نگه‌دار💔 مقابل خدا گردن‌کلفتی نکن😏👊🏻 بی ادبی کنی چوبشو میخوری☺️ استاد قرائتی😃 🌙 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پته و زیلو و عکس امام و‌ پرده و چفیه و میز و قاب و پرچم ایران و خودکار دست آقا همش تولید کارگران ایرانیه در صورتی که یک چیز تولید داخل در تصویر پهلوی نمیبینید کما اینکه در جشن‌ ۲۵۰۰ ساله بیش از ۲۰۰ملیون دلار کالای خارجی از جمله آشپز فرانسوی وارد کردند! فرق است بین ادا و عمل! 🗣 حسین صارمی 𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️سومیـن شهیدی که قراره معرفی کنیم شهید محمد ابراهیم همت هست؛)!🫀 📌📌سلام با عرض معذرت قراری که داشتیم برای،معرفی شهدا بخاطر حجم پستها به عقب افتاد. ولی از این بعد جبران میکنم. ان شاءالله بخونین، از زندگینامهاشون. و هم از نحوه ی شهادتشون. و ان شاءالله که از یه گوشه ای از زندگینامشون یا وصیتنامهاشون. یه تلنگری و درسی واسه زندگیهامون باش. به امید موفقیت در زندگیهاتون..😊
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
با گسترده شدن امواج خروشان انقلاب، ابراهیم نیز فعالیتهای سیاسی خود را علنی کرد. حضور او در پیشاپیش ص
پس از انجام کارهای مقدماتی در دی ماه سال ۱۳۶۰ بود که ابراهیم با یک دست لباس سپاه و همسرش نیز با یک لباس ساده سر سفره عقد حاضر شدند و آقای روحانی امام جمعه اصفهان خطبه عقد آنها را خواند.با مهریه یک جلد کلام الله مجید یک جلد مفاتیح و بیست و هفت تومان پول. همان شب دست زنش ر گرفت و به خانه خودمان آورد. عجب شبی بود. من با پدرش توی اتاق نشسته بودیم که متوجه صدای گریه اش شدیم. زار زار گریه می کرد. با خودم گفتم:آخه چی شده مگه امشب شب زفاف نیست؟! به پدرش گفتم: چرا انقدر بی تابی می کند؟ او هم متحیر مانده بود. دلم طاقت نیاورد بلند شدم و رفتم از لای در نگاه کردم. دیدم رخت خواب را جمع کرده یک گوشه و سجاده اش پهن است  و مشغول راز و نیاز با خدای خویش است. خانمش هم کناری نشسته بود و نمی دانم قرآن یا مفاتیح بود که در دامنش بود. ساعت یازده شب بود. تا پنج صبح ناله میزد و من صدایش را می شنیدم که می گفت: العفو العفو الهی العفو. صدای زجه های او قلبم را می سوزاند. تا خود صبح گریه کرد طوری که صبح با چشمان قرمز و متورم آمد و صبحانه خورد. بعد هم با همسرش به گلزار شهدای شهرضا رفتند و پس از آنکه دیداری با شهدا تازه کردند  برای زیارت به قم و از آنجا به پاوه رفتند.زیرا عملیاتی در پیش بود و باید هرچه زود تر خودش را می رساند.
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
پس از انجام کارهای مقدماتی در دی ماه سال ۱۳۶۰ بود که ابراهیم با یک دست لباس سپاه و همسرش نیز با یک ل
شهید حاج ابراهیم همت با اینکه فرمانده بود، اما زندگی مشترکشان را در جایی شروع کردند که خانه هم نبود و یک مرغدانی بود. خاطره کوتاه همسر شهید همت درباره شروع زندگی‌مشترکشان را ـ که در کتاب نیمه پنهان ماه آمده است ـ می‌خوانیم. روی پشت بام خانه یکی از برادرهای بسیجی، اتاقی بود که آن را مرغدانی کرده بود، ولی به علت بمباران استفاده نمی‌شد. کف آن مرغدانی را آب انداختم و زمینش را با چاقو تراشیدم. حاجی هم یک ملحفه سفید آورد و با پونز پرده زدیم که بشود دو تا اتاق. بعد هم با پول تو جیبی‌ام کمی خرت و پرت خریدم؛ دو تا بشقاب، دو تا قاشق، دو تا کاسه. یک پتو هم از سپاه آوردیم. یادم هست حتی چراغ خوراک‌پزی نداشتیم؛ یعنی نتوانستیم بخریم و آن مدت اصلاً غذای پختنی نخوردیم. این شروع زندگی ما بود.
• پایان فعالیت|♡❀ • شبتون‌شهدایی|♡❀ • عاقبتتون‌امام‌زمانی|♡❀ • غیرتتون عَلوی|♡❀ • عشقتون‌زهرایی|♡❀ • التماس‌دعا،، یاعلی|♡❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت مگر میشود ندیده عاشق شد گفتم ما ندیده عاشقش شدیم🤍🌱
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
یا این دل شکسته‌ی ما را صبور کن یا لااقل به خاطر زینب ظهور کن...
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
شهید حاج ابراهیم همت با اینکه فرمانده بود، اما زندگی مشترکشان را در جایی شروع کردند که خانه هم نبود
همسر شهید همت، داستان ازدواج با او را اینچنین شرح می دهد: «با یکی دو نفر از دوستان خود عازم کرمانشاه شدیم، آموزش و پرورش آن‌جا ما را به پاوه فرستاد. وقتی وارد شهر شدیم هوا تاریک شده بود. باران می‌بارید. یک‌راست به ساختمان روابط عمومی سپاه رفتیم. همت آن ‌جا نبود. گفتند به سفر حج رفته است. در اتاق خواهران مستقر شدیم و از روز بعد کار خود را در مدارس پاوه آغاز کردیم. آن زمان شهر رونق بیشتری پیدا کرده بود و بخش عمده‌ای از منطقه پاک ‌سازی شده بود و تعداد زیادی از نیروهای بومی توسط شهید ناصر کاظمی و همت، جذب کانون فرهنگی جهاد و سپاه شده بودند. سفر حج ایشان حدود بیست روز به طول انجامید. در این فاصله به اتفاق خواهران اعزامی خانه‌ای برای سکونت خود در شهر اجاره کردیم. یک شب پیش از آمدن حاجی به پاوه خواب عجیبی دیدم. او بالای قله‌ای ایستاده بود و من از دامنه قله او را تماشا می‌کردم. خانه سفیدی را به من نشان داد و گفت: ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
❓ #کجای_قصۀ_ظهوری ؟!  6⃣ قسمت ششم 🔍 حاجی ادامه می‌ده و می‌گه: مهدی! شما و بچه‌های غواص برین سمت د
؟!  7⃣ قسمت هفتم 🔸 دستمو زیر چونه‌م زدم و گفتم: آره... گفت: به معنیش فکر کردی ینی چی؟ کمی جابه‌جا شدم و گفتم: خب معلومه، ینی همهٔ روزا عاشوراس… اونم خندید و ادامه داد: حتماً همهٔ زمینا هم کربلا... از حاضر‌جوابیش خندم گرفت. اما چهره‌ش یهویی جدی شد و گفت: سید! اگه جواب این سوال رو بفهمی، مسیر زندگیت عوض می‌شه، اون‌وقت شک نکن شهید می‌شی یا می‌میری یا لااقل از غصه، دق می‌کنی! 🔹 سکوت می‌کنه، نمی‌تونم صبر کنم، منتظر شنیدنم، صدای نفس کشیدنم رو می‌شنوم. اشکش رو که می‌بینم، می‌فهمم کلی حرف واسه گفتن داره. آهی می‌کشه و می‌گه: هزار و اندی سال پیش توی کربلا، امام حسین که امام‌زمان‌شون بود، اومد مقابل لشکر دشمن، یه ندا داد که تا روز قیامت واسه مظلومیتش می‌شه خون گریه کرد. 🔸 آقا فرمود: هل من ناصر ینصرنی؟ کسی هست یاریم کنه؟ بعضیا هلهله کردن! بعضیا نشنیدن، چون مال حرام نمی‌گذاشت بشنون! بعضیا شنیدن، اما مزه گندم ری زیر دندوناشون بود! بعضیا هم صدای سکه‌های یزید رو واضح‌تر شنیدن تا صدای مظلومیت فرزند رسول خدا که میون معرکه، یاری‌کننده طلب می‌کرد... از اون زمون تا حالا، هر سال، هر ماه، هر هفته، هر روز، اسم آقای مظلوممون که میاد، بی‌اختیار اشک همه در میاد. 🔹 چشاش رو دوخت به من و پرسید: چقدر شده با خودت بگی کاش منم کربلا بودم؟ غافلگیر شدم. اما محکم و با‌هیجان گفتم: خودت که خوب می‌دونی بیشتر عصرا پاتوقم کجاس؟! یه عهد قدیمیه که هر روز اونجا زیارت عاشورا بخونمو مدام به خودم بگم: کاش کربلا بودم و جونمو فدای مولا می‌کردم! با لحنی خاص و کشدار گفت: مطمئنی؟! 🗣 ادامه دارد... 📖