•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟! 0⃣2⃣ قسمت بیستم ⛅️ حرفاش بارها توی ذهنم بالا و پایین میشد. از مراسم زدیم بی
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟!
1⃣2⃣ قسمت بیست و یکم
🔇 بحث بالا گرفت. هیچکس چشم دیدن هیأت دیگه رو نداشت. مرتضی گفت: بچهها یه پیشنهاد دارم! بیایم امسال همه دستهجات رو یکی بکنیم. اینجوری عظمت عزاداری زیاد میشه و اختلافات تموم میشه.
آنچنان به مرتضی تاختند و کلی دلیل ریز و درشت آوردن! مثلاً اینکه هیئات محلات، رقیب ما هستن، مگه یادتون نیست اونا پارسال با ما چیکار کردن؟ ما آبمون با اونا توی یه جوب نمیره!
مرتضی ساکت شد؛ درست مثل من، درست مثل حمید... هوای داخل هیأت، سنگین شده بود. احساس خفگی میکردم.
🌷 زدیم بیرون، کلی حرف و گلایه واسه زدن داشتم، اما خجالت میکشیدم از حمید، از تموم شهدا که عکسهای قشنگشون روی تابلوی هیأت قاب گرفته شده بود، از صاحب عزا، از مادر سادات...
حمید با صدای گرفته گفت: چقدر حالت گرفت وقتی دیدی ما هیأتیها هنوز کار گروهی و تشکیلاتی بلد نیستیم؟ چقدر غصه خوردی هنوز به جای رفاقت، رقابت داریم؟ چشم دیدن همدیگه رو نداریم؟!
نفسمو بیرون دادم و گفتم: اگه یه دل سیر بشینم زار بزنم، گریه کنم، خدایی جا داره! چون دشمن در خباثت خودش متحده، اما ما در مسیر حق دچار چنددستگیِ این هیأت و اون هیأت هستیم.
🤲 حمید چیزی گفت که تنم لرزید.
- سیّد! یه لحظه فکر کن امامزمان همه این اتفاقات رو از نزدیک داره میبینه، دلش رو به این جوونا خوش کرده، به این هیأتیها، به این مسجدیها، اونوقت وقتی این اختلافات رو میبینه، چقدر غصه میخوره… چقدر دست به دعا برمیداره و واسهمون دعا میکنه… در حالی که ما بیدار نمیشیم و همین رویه رو ادامه میدیم!
🍂 دلم گرفته بود. با اینکه عاشق پاییزم، کنار حمید چیزایی رو دیده بودم که دوست داشتم به عادت دلتنگی روزای پاییز، زیر بارون، بدون چتر قدم بزنم. گاهی قدمزدن و خیسشدن زیر بارون میتونه تسکیندهندهٔ خوبی باشه. دوشادوش حمید، قدمزنان طرف بلوار رفتیم. پر بود از دختر و پسرایی که رو نیمکتها، یه جای دنج گیر آورده بودن و داشتن دل میدادن و قلوه میگرفتن و عابرایی که بیتفاوت سرشون توی گوشی بود و بیخیال عبور میکردند.
🚘 پیرمردی در انتظار ماشین، رو عصاش تکیه داده بود و هیچکس سوارش نمیکرد. اما کمی جلوتر، واسه یه دختر جوون چند تا ماشین، زدن کنار و بوق زدن.
به حمید گفتم: تا حالا اینجوری مسائل رو ندیده بودم. فکر میکردم امامزمان کلی عاشق سینهچاک داره و همهش برام سوال بود: چرا آقامون نیاد؟
هروقت اربعین با رفقا به جاده میزدم، میگفتم: ببین اینجا بالای ۲۲ میلیون عاشق اباعبدالله پای پیاده توی مشایه حرکت میکنن. اینا همهشون عاشق امام زمانن، اما چرا بازم آقا نیومد؟!
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
رابطه شهیده راضیه کشاورز با درس: خیلی راحت می تونست برای خوندن درسهاش و انجام کارهاش از سرگرمی هایی
*« نامه شهیده راضیه کشاورز به آقا امام زمان (عج) در 13 سالگی »
نشانی گیرنده : نمی دانم کجایی یا مهدی ؟! شاید در دلم باشی و یا شاید من از تو دورم . کوچه انتظار، پلاک یا مهدی!
به نام خداوند بخشنده ومهربان
سلام من به یوسف گمگشته ی دل زهرا و گل خوشبوی گلستان انتظار
ای دریای بیکران ، آفتاب روشنی بخش زندگی من که از تلالو چشمانت که همانند خورشید صبحدم از درون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند . تو کلید درِ تنهایی من ! من تورا محتاجم . بیا ای انتظار شبهای بی پایان ، بیا ای الهه ی ناز من ، که من از نبودن تو هیچ و پوچم . بیا و مرا صدا کن ، دستهایم را بگیر و بلند کن مرا . مرا با خود به دشتِ پر گلِ اقاقیا ببر . بیا و قدمهای مبارکت را به روی چشمانم بگذار . صدایم کن و زمزمه ی دل نواز صدایت را در گوشهایم گذرا کن ، من فدای صدایت باشم . چشمان انتظار کشیده من هر جمعه به یادت اشک می ریزند و پاهایم سست می شوند تا به مهدیه نزدیک خانه مان روم و اشک هایم هر جمعه صفحات دعا ندبه را خیس می کند . من آنها را جلو پنجره اتاقم می گذارم تا بخار شود و به دیدار خدا رود . به امید روزی که شمشیرم با شما بالا رود و برسر دشمنانتان فرود آید .
یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک
دوستدار عاشقانه شما راضیه
• پایان فعالیت|♡❀
• شبتونشهدایی|♡❀
• عاقبتتونامامزمانی|♡❀
• غیرتتون عَلوی|♡❀
• عشقتونزهرایی|♡❀
• التماسدعا،، یاعلی|♡❀
نماز را با آدابش بخوانید
و صدقه بدهید، هر کاری که
برای خودتان جلو جلو بفرستید،
آن را پیشِ خدا خواهید دید
بله؛ خدا کارهایتان را میبیند..
[ سوره بقره، آیه ۱۱۰ ]
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
بچههایجهادی
قدرلحظاتجوانیخودرابدانید
ومراقبباشیدجزبـرایخداکارنکنید..!
#حضرتآقا🌱
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
♥️پنجمینشهیدی که قراره معرفی کنیم شهیدمحمدرضا دهقانامیریهستن)🕊🫀
شهید محمدرضا دهقان امیری، در خانواده ای مذهبی در سال 1374 در تهران به دنیا آمد. حضوردر خانواده ای متدین و معتقد باعث شد تعصب و غیرت خاصی نسبت به اهل بیت (ع) و سیدالشهدا (ع) پیدا کند. نمی توانست ببیند خواهر و مادرش در امنیت زندگی کنند اما حرم خواهر سیدالشهدا (ع) مورد حمله ی دشمنان و متجاوزان قرار بگیرد و به همین خاطر راهی سوریه شد. او از پایان دوره ابتدایی وارد بسیج شد و با پدر خود در مجالس مذهبی و هیئت های عزاداری و اردوهای راهیان نور شرکت می کرد. علاقه به معارف و تحصیلات خوزوی باعث شد رشته معارف را انتخاب کرده و در دانشگاه عالی شهید مطهری ادامه تحصیل دهد و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق دانشگاه بود که عازم سوریه شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدتووووون مبارک😁
نماز و روزهاتون قبول درگاه حق تعالٰــی
• پایان فعالیت|♡❀
• شبتونشهدایی|♡❀
• عاقبتتونامامزمانی|♡❀
• غیرتتون عَلوی|♡❀
• عشقتونزهرایی|♡❀
• التماسدعا،، یاعلی|♡❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق..
به نیابت از #ابراهیم_هادی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
『•🖤𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ @EBRAHIMHADI_BAFQ
ایطبیبدلبیمارجهان،تعجیلی
دردمندانتوراحسرتدرمانتاچند..!🌱💚
#امام_زمان
اکثریتمانآرزویشهادتداریم
امابازهم ..
خیلیهایماننمیدانیمواینرادرکنکردهایمکه ؛
شهادترابهکسیکهاهلدلنیست
نِمیدَهند!'
بهکسیکهنمازهایشراسبکمیشماردنِمیدَهند!'
بهکسیکه ..
بهدنبالرضایتخداست
شهادتمیدَهند🌿!'
#شهیدانه
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
.
در کنار اعمال ِصالحتان،
خالی کردن ِقلبتان را از
مادیات در توجه قرار دهید ؛
یکی از راه های رسیدن به
دیدار حضرت عصر عج همین است .
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
شهید محمدرضا دهقان امیری، در خانواده ای مذهبی در سال 1374 در تهران به دنیا آمد. حضوردر خانواده ای مت
یک بار که از قم به تهران می آمدیم، محمدرضا تمام این دو ساعتی که در راه بودیم، با پدرش صحبت کرد که می خواهم زن بگیرم و شما تلاش کنید که دختر خوبی را برای من پیدا کنید...
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟! 1⃣2⃣ قسمت بیست و یکم 🔇 بحث بالا گرفت. هیچکس چشم دیدن هیأت دیگه رو نداشت. م
❓ #کجای_قصهی_ظهوری؟!
2⃣2⃣ قسمت بیست و دوم
🚩 حمید سری تکون داد و گفت: برکات پیادهروی اربعین خیلی زیاده، کاش میدیدی نقش شهدا در ایجاد امنیت، در نزدیکی قلوب مومنین و عاشقای اباعبدالله و ایجاد شور و شعور حسینی چقدر زیاده! اگه این جمعیت میلیونی کمکم با فرهنگ انتظار آشنا بشن و بزرگترین هدفشون یاری امام منصور باشه، چشم جهانیان به جمال نورانی «منتقم کربلا» روشن میشه. اگه همه کار فرهنگی کنن، این قدمها میتونه فرهنگساز مهدویت بشه و همه دغدغهای جز ظهور نداشته باشن. اونوقت همه دعاها یکی میشه: اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب سلام الله علیها.
💊 دستمو زدم رو شونهاش و گفتم: اخوی، جایی مونده منو ببری؟!
یه لحظه فکر کرد و گفت: بیا بریم عیادت یه شهید زنده که چهلساله توی بستر خوابیده.
چشام گرد شد و ناخودآگاه گفتم: شهید زنده؟! چهلسال توی بستر؟!
یه لحظه دیدم توی یه اتاق محقر و سادهایم. وسط اتاق یه تُشک پهنه و یه نفر دراز کشیده و کلی دارو و قرص دور و برشه و کمی دورتر کپسول اکسيژن دیده میشه. از عکسهای روی دیوار میشه فهمید زمان جنگ، از بچههای اطلاعات و عملیات بوده، کنار موتور تریل عکسشو میبینم، جوون خوشقد و قامتی بوده که تازه محاسنش رشد کرده بوده، جلوش چندنفری پشت دوربین نشستن و ازش میخوای یه خاطره از این چهل سال دوران مجروحیتش بگه.
📻 اشتیاقی واسه گفتن نداره، اما اصرار خبرنگار کار خودشو میکنه و به گفتن یه خاطره اکتفا میکنه. هر چند مجبورن بارها ضبط رو نگهدارن تا بتونه به کمک کپسول اکسیژن، نفسی تازه کنه.
من و حمید به دیوار تکیه میزنیم. مرور خاطره، اذیتش میکنه، اینو از بغض صداش میشه به خوبی حس کرد. با صدای خسدار گفت: من سالهاست جانباز قطع نخاعی از ناحیه گردنم، این نوع جانبازها، فقط گردنشون حرکت داره و دستاش و پاهاش کاملاً بیحرکته.
🗣 ادامه دارد...
📖 #داستان_کوتاه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮فرزندآوریت رو جوری طراحی کن که
خدا سه فرزند رو بهت بده
#دکتر_سعید_عزیزی
𝐣𝐨𝐢𝐧→@EBRAHIMHADI_BAFQ🕊✨