eitaa logo
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
29 فایل
⁩•قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی بافق⁦⁦• اے‌که‌مرا‌خوانده‌ای‌راہ‌نشانم‌بده🪐🌱 ارتباط با مدیر↓ @Sadat6201 شرایط(تبادل)↓ @conditions_channel لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/1529948 شماره‌کارت: ۵۰۴۱_۷۲۱۱_۱۲۲۰_۳۰۰۶
مشاهده در ایتا
دانلود
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
پهلوان حسين الله کرم ســيد حسين طحامي (کشتيگير قهرمان جهان) به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها
حاج حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديم هاي اين تهرون، دو تا پهلوون بودند به نام هاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش، اونها خيلي با هم دوست و رفيق بودند. توي کشــتي هم هيچکس حريفشــان نبــود. اما مهمتر از همــه اين بود که بنده هاي خالصي براي خدا بودند. هميشه قبل از شروع ورزش کارشان رو با چند آيه قرآن و يه روضه مختصر و با چشمان اشــک آلود براي آقا اباعبدالله الحسین شروع ميکردند. نَفَس گرم حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض شفا ميداد. بعــد ادامه داد: ابراهيم، من تو رو يه پهلوون ميدونم مثل اونها! ابراهيم هم لبخندي زد و گفت: نه حاجي، ما کجا و اونها کجا. بعضــي از بچه ها از اينکه حاج حســن اينطور از ابراهيــم تعريف ميکرد، ناراحت شدند. فرداي آن روز پنج پهلوان از يکي از زورخانه هاي تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از ورزش با بچه هاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعداز ورزش کشتي ها شروع شد. چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتي را بچه هاي ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتي آخركمي شلوغ کاري شد! آنها سر حاج حسن داد ميزدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود. من دقت کردم و ديدم کشــتي بعدي بين ابراهيم و يکي از بچه هاي مهمان اســت. آنها هم که ابراهيم را خوب ميشناختند مطمئن بودند که ميبازند. براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور! همه عصباني بودند. چند لحظهاي نگذشــت که ابراهيم داخل گود آمد. با لبخندي که بر لب داشــت با همه بچه هاي مهمان دست داد. آرامش به جمع ما برگشت. 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @EBRAHIMHADI_BAFQ🌸🕊
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
حاج حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديم هاي اين تهرون، دو تا پهلوون بودند به نام هاي حاج سي
بعد هم گفت: من کشتي نميگيرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟ كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوســتي و رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرف ها وكارها ارزش داره! بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك صلوات پايان کشتي ها را اعلام کرد. شــايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم. اما برنده واقعي فقط ابراهيم بود. وقتي هم ميخواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم ابراهيم پهلوانه!؟ ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچه ها، پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد. ابراهيم امروز با نَفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد. ابراهيم به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي کينه و دعوا را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد. ٭٭٭ داستان پهلواني هاي ابراهيم ادامه داشت تا ماجراهاي پيروزي انقلاب پيش آمد. بعد از آن اکثر بچه ها درگير مســائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستاني خيلي کمتر شد. تا اينکه ابراهيم پيشــنهاد داد که صبح‌ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانيم و بعد ورزش کنيم و همه قبول کردند. بعد ازآن هر روز صبح براي اذان در زورخانه جمع ميشديم. نماز صبح را به جماعت ميخوانديم و ورزش را شروع ميکرديم. بعد هم صبحانه مختصري و به سر کارهايمان ميرفتيم. ابراهيم خيلي از اين قضيه خوشــحال بود. چــرا که از طرفي ورزش بچه‌ها تعطيل نشده بود و از طرفي بچه‌ها نماز صبح را به جماعت ميخواندند. 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @EBRAHIMHADI_BAFQ🌸🕊
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
بعد هم گفت: من کشتي نميگيرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟ كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوســتي و رفاق
هميشــه هم حديث پيامبر گرامي اســلام را ميخواند:(( اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داري تا صبح محبوبتر است.)) با شروع جنگ تحميلي فعاليت زورخانه بسيار کم شد. اکثر بچه ها در جبهه حضور داشتند. ابراهيم هم کمتر به تهران مي‌آمد. يکبار هم که آمده بود، وســائل ورزش باســتاني خــودش را برد و در همان مناطق جنگي بســاط ورزش باســتاني را راهاندازي کرد. زورخانه حاج حســن تــوکل، در تربيت پهلوان هاي واقعــي زبانزد بود. از بچه‌هاي آنجا به جز ابراهيم، جوان‌های بســياري بودند که در پيشگاه خداوند پهلوانيشان اثبات شده بود! آنها با خون خودشان ايمانشان را حفظ کردند و پهلوان هاي واقعي همين‌ها هستند. دوران زيبا و معنوي زورخانه حاج حسن در همان سال هاي اول دفاع مقدس، با شهادت شهيد حسن شهابي(مرشــد زورخانه) شهيد اصغررنجبران(فرمانده تيپ عمار) و شــهيدان ســيدصالحي، محمدشــاهرودي، علي خرمدل، حسن زاهدي، ســيد محمد سبحاني، سيد جواد مجد پور، رضاپند، حمدالله مرادي، رضا هوريار، مجيد فريدوند، قاســم كاظمي و ابراهيم و چندين شهيد ديگر و همچنين جانبازي حاج علي نصرالله، مصطفي هرندي وعلي مقدم و همچنين درگذشت حاج حسن توکل به پايان رسيد. مدتــی بعد با تبديل محل زورخانه به ســاختمان مســکوني، دوران ورزش باستانی ما هم به خاطره‌ها پيوست. 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @EBRAHIMHADI_BAFQ🌸🕊
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
هميشــه هم حديث پيامبر گرامي اســلام را ميخواند:(( اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عباد
واليبال تک نفره جمعي از دوستان شهيد بازوان قوي ابراهيم از همان اوايل دبيرســتان نشــان داد که در بســياري از ورزشها قهرمان اســت. در زنگ هاي ورزش هميشــه مشــغول واليبال بود. هيچکس از بچه ها حريف او نميشد. يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همه ما از جمله معلم ورزش، شــاهد بوديم که چطور پيروز شد. از آن روز به بعد ابراهيم واليبال را بيشتر تک نفره بازي ميکرد. بيشتر روزهاي تعطيل، پشت آتش نشاني خيابان 17 شهريور بازي ميکرديم. خيلي از مدعي ها حريف ابراهيم نميشدند. اما بهترين خاطره واليبال ابراهيم بر ميگردد به دوران جنگ و شهر گيالنغرب، در آنجــا يک زمين واليبال بود که بچه هاي رزمنــده در آن بازي ميکردند. يک روز چند دســتگاه ميني بوس براي بازديــد از مناطق جنگي به گیلانغرب آمدند که مســئول آنها آقاي داودي رئيس ســازمان تربيت بدني بود. آقاي داودي در دبيرستان معلم ورزش ابراهيم بود و او را کامل می شناخت. ايشان مقداري وسائل ورزشي به ابراهيم داد و گفت: هر طور صالح ميدانيد مصرف کنيد. بعد گفت: دوســتان ما از همه رشته هاي ورزشي هستند و براي بازديد آمده اند. 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @EBRAHIMHADI_BAFQ🌸🕊
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
واليبال تک نفره جمعي از دوستان شهيد بازوان قوي ابراهيم از همان اوايل دبيرســتان نشــان داد که در
ابراهيم کمي براي ورزشــکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شــهر را به آنها نشان داد. تا اينکه به زمين واليبال رسيديم. آقــاي داودي گفت: چند تــا از بچه هاي هيئت واليبال تهران با ما هســتند. نظرت برای برگزاري يك مسابقه چيه؟ ســاعت ســه عصر مسابقه شروع شــد. پنج نفر که سه نفرشــان واليباليست حرفــهاي بودند يک طــرف بودند، ابراهيم به تنهائــي در طرف مقابل. تعداد زيادي هم تماشاگر بودند. ابراهيم طبق روال قبلي با پاي برهنه و پاچه هاي بالا زده و زير پيراهني مقابل آنها قرار گرفت. به قدري هم خوب بازي کرد که کمتر کسي باور ميکرد. بازي آنها يک نيمه بيشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهيم تمام شد. بعد هم بچه‌هاي ورزشکار با ابراهيم عکس گرفتند. آنها باورشان نميشــد يک رزمنده ساده، مثل حرفه ای ترين ورزشکارها بازي كند. يكبــار هم در پادگان دوكوهــه براي رزمنده‌ها از واليبــال ابراهيم تعريف كردم. يكي از بچه‌ها رفت وتوپ واليبال آورد. بعد هم دو تا تيم تشــكيل داد و ابراهيم را هم صدا كرد. او ابتدا زير بار نميرفت و بازي نميكرد اما وقتي اصرار كرديم گفت: پس همه شما يكطرف، من هم تكي بازي ميكنم! بعــد از بازي چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حــالا اينقدر نخنديده بوديم، ابراهيم هر ضربه‌ای كه ميزد چند نفر به سمت توپ ميرفتند و به هم برخورد ميكردند و روي زمين ميافتادند! ابراهيم درپايان با اختلاف زيادي بازي را برد. 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @EBRAHIMHADI_BAFQ🌸🕊
شرط بندي مهدي فريدوند، سعيد صالح تاش تقريبا سال ۱۳۵۴ بود. صبح يک روز جمعه مشغول بازي بوديم. سه نفرغريبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچه‌هاي غرب تهرانيم، ابراهيم کيه!؟ بعد گفتند: بيا بازي سر ۲۰۰ تومان. دقايقي بعد بازي شروع شد. ابراهيم تک و آنها سه نفر بودند، ولي به ابراهيم باختند. همان روز به يكي از محله هاي جنوب شــهر رفتيم. ســر ۷۰۰ تومان شــرط بستيم. بازي خوبي بود و خيلي سريع برديم. موقع پرداخت پول، ابراهيم فهميد آنها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور كنند. يكدفعه ابراهيم گفت :آقا يكي بياد تكي با من بازي كنه. اگه برنده شــد ما پول نميگيريم. يكي از آنها جلو آمد و شــروع به بازي كرد. ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد. آنقدر ضعيف كه حريفش برنده شد! همه آنها خوشحال از آنجا رفتند. من هم كه خيلي عصباني بودم به ابراهيم گفتم:آقا ابــرام، چرا اينجوري بازي كردي؟! باتعجــب نگاهم كرد وگفت: ميخواستم ضايع نشن! همه اينها روي هم صد تومن تو جيبشون نبود! هفتــه بعد دوباره همان بچه هاي غرب تهران با دو نفر ديگر از دوستانشــان آمدند. آنها پنج نفره با ابراهيم سر ۵۰۰ تومان بازيکردند. ابراهيم پاچه هاي شلوارش را بالا زد و با پاي برهنه بازي ميکرد. آنچنان به توپ ضربه ميزد که هيچکس نميتوانست آن را جمع کند! 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @EBRAHIMHADI_BAFQ🌸🕊
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
شرط بندي مهدي فريدوند، سعيد صالح تاش تقريبا سال ۱۳۵۴ بود. صبح يک روز جمعه مشغول بازي بوديم. سه نف
آن روز هم ابراهيم با اختلاف زياد برنده شد. شــب با ابراهيم رفته بوديم مسجد. بعد از نماز، حاج آقا احکام ميگفت. تا اينكه از شرط بندي و پول حرام صحبت کرد و گفت: پيامبر (ص) ميفرمايد: ((هر کس پولي را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست ميدهد)) و نيز فرمودهاند:((کسي که لقمه اي از حرام بخورد نماز چهل شب و دعاي چهل روز او پذيرفته نميشود)). ابراهيــم با تعجب به صحبتها گــوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش حاج آقا وگفت: من امروز ســر واليبال ۵۰۰ تومان تو شــرط بندي برنده شدم. بعد هم ماجــرا را تعريف کرد و گفت: البته اين پول را به يك خانواده مســتحق بخشيدم! حاج آقا هم گفت: از اين به بعد مواظب باش ، ورزش بکن اما شرط بندي نکن. هفته بعد دوبــاره همان افراد آمدند. اين دفعه با چند يار قوي‌تر، بعدگفتند: اين دفعه بازي سر هزارتومان! ابراهيم گفت: من بازي ميکنم اما شــرط بندي نميکنم. آنها هم شــروع کردند به مســخره کردن و تحريک کردن ابراهيم و گفتند: ترسيده، ميدونه ميبازه. يکي ديگه گفت: پول نداره و... ابراهيم برگشت وگفت: شرط بندي حرومه، من هم اگه ميدونستم هفته‌هاي قبل با شــما بازي نميکردم، پول شما رو هم دادم به فقير، اگر دوست داريد، بدون شرط بندي بازي ميکنيم. که البته بعد از کلي حرف و سخن و مسخره کردن بازي انجام نشد. 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @EBRAHIMHADI_BAFQ🌸🕊
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
آن روز هم ابراهيم با اختلاف زياد برنده شد. شــب با ابراهيم رفته بوديم مسجد. بعد از نماز، حاج آقا ا
دوســتش می گفت: بــا اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بســيار توصيه كرد كه شــرطبندي نكنيد. امــا يكبار با بچه هاي محله نازی‌آباد بــازي كرديم و مبلغ ســنگيني را باختيم! آخــرای بازي بود كه ابراهيم آمد. به خاطر شــرط بندي خيلي از دست ما عصباني شد. از طرفي ما چنين مبلغي نداشــتيم كه پرداخت كنيم. وقتي بازي تمام شــد ابراهيم جلو آمد وتوپ را گرفت. بعدگفت: كســي هســت بياد تك به تك بزنيم؟ از بچههاي نازی‌آباد كســي بود به نام ح.ق كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم َ برق بود. با غرور خاصي جلو آمد وگفت: سرچي!؟ ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه‌ها پول نگيري. او هم قبول كرد. ابراهيــم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم. او با اختلاف زياد حريفش را شكست داد. اما بعد ازآن حسابي با ما دعوا كرد! ٭٭٭ ابراهيم به جز واليبال در بســياري از رشــته هاي ورزشي مهارت داشت. در کوهنوردي يک ورزشکار کامل بود. تقريبا از سه سال قبل از پيروزي انقلاب تا ايام انقلاب هر هفته صبح هاي جمعه با چندنفر از بچه‌هاي زورخانه ميرفتند تجريش. نماز صبح را در امامزاده صالح ميخواندند، بعد هم به حالت دويدن از کوه بالا ميرفتند. آنجا صبحانه ميخوردند و برميگشتند. فراموش نميكنم. ابراهيم مشغول تمرينات كشتي بود و ميخواست پاهايش را قوي كند. از ميدان دربند يكي از بچه‌ها را روي كول خود گذاشــت و تا نزديك آبشار دوقلو بالا برد! اين کوهنوردي در منطقه دربند و کولکچال تا ايام پيروزي انقلاب هر هفته ادامه داشت. ابراهيم فوتبال را هم خيلي خوب بازي ميكرد. در پينگ پنگ هم استاد بود و با دو دست و دو تا راكت بازي ميكرد وكسي حريفش نبود. 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @EBRAHIMHADI_BAFQ🌸🕊
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
دوســتش می گفت: بــا اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بســيار توصيه كرد كه شــرطبندي نكنيد. امــا يكبار
کشتي برادران شهيد هنوز مدتي از حضور ابراهيم در ورزش باســتاني نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ کشتي رفت. او در باشگاه ابومسلم در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را با وزن 53 کيلو آغاز کرد. آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب ابراهيم درآن دوران بودند. آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر اخلاق و رفتارش خيلي دوســت داشــت. آقاي گودرزي خيلي خوب فنون کشتي را به ابراهيم ميآموخت. هميشــه ميگفت: اين پســر خيلي آرومه، اما تو کشتي وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و قوي داره مثل پلنگ حمله ميکنه! او تا امتياز نگيره ول کن نيست. براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود پلنگ خفته! بارها ميگفت: يه روز، اين پسر رو تو مسابقات جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد! سالهاي اول دهه 50 در مســابقات قهرماني نوجوانان تهران شرکت کرد. ابراهيم همه حريفان را با اقتدار شکســت داد. او در حالي که 15 ســال بيشتر نداشت براي مسابقات کشوري انتخاب شد. مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين مسابقات شرکت نکرد! 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @EBRAHIMHADI_BAFQ🌸🕊
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
کشتي برادران شهيد هنوز مدتي از حضور ابراهيم در ورزش باســتاني نگذشته بود که به توصيه دوستان و ش
مربي‌ها خيلي از دست او ناراحت شدند. بعدها فهميديم مسابقات در حضور وليعهد برگزار ميشد و جوايز هم توسط او اهداء شده. براي همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود. ســال بعد ابراهيم در مسابقات قهرماني آموزشگاه‌ها شرکت کرد و قهرمان شد. همان سال در وزن ۶۲ کيلو در قهرماني باشگاه‌هاي تهران شرکت کرد. در ســال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشــگاه‌ها وقتي ديد دوست صميمي خودش در وزن او، يعني ۶۸ کيلو شــرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در ۷۴ کيلو شرکت کرد. در آن ســال درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان ۱۸ ساله، قهرمان ۷۴ کيلو آموزشگاه ها شد. تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري تمام عيار تبديل شود. ٭٭٭ صبح زود ابراهيم با وســائل کشتي از خانه بيرون رفت. من و برادرم هم راه افتاديم. هر جائي ميرفت دنبالش بوديم! ِ تا اينکه داخل ســالن هفت ِ تيــر فعلي رفت. ما هم رفتيم توي ســالن و بين تماشاگرها نشستيم. سالن شلوغ بود. ساعتي بعد مسابقات کشتي آغاز شد. آن روز ابراهيــم چندکشــتي گرفت و همه را پيروز شــد. تا اينکه يکدفعه نگاهش به ما افتاد. ما داخل تماشــاگرها تشويقش ميکرديم. با عصبانيت به سمت ما آمد. گفت: چرا اومديد اينجا !؟ گفتيم: هيچي، دنبالت اومديم ببينيم کجا ميري. بعد گفت: يعني چي !؟ اينجا جاي شما نيست. زود باشين بريم خونه بــا تعجب گفتم: مگه چي شــده!؟ جواب داد: نبايد اينجا بمونين، پاشــين، پاشين بريم خونه.
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
مربي‌ها خيلي از دست او ناراحت شدند. بعدها فهميديم مسابقات در حضور وليعهد برگزار ميشد و جوايز هم توسط
همينطور کــه حرف ميزد بلندگو اعلام کرد: کشــتي نيمه نهائي وزن ۷۴ کيلو آقايان هادي و تهراني. ابراهيم نگاهي به ســمت تشــک انداخت و نگاهي به سمت ما. چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک. ما هم حسابي داد ميزديم و تشويقش ميکرديم . مربــي ابراهيم مرتب داد ميزد و ميگفت كه چه کاري بکن. ولي ابراهيم فقط دفاع ميکرد. نيــم نگاهي هم به ما ميانداخت. مربي که خيلي عصباني شده بود داد زد: ابرام چرا کشتي نميگيري؟ بزن ديگه. ابراهيــم هم با يك فن زيبــا حريف را از روي زمين بلند کرد. بعد هم يک دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد. هنوز كشتي تمام نشده بود كه از جا بلند شد و از تشک خارج شد. آن روز از دست ما خيلي عصباني بود. فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم ناراحت شده، وقتي در راه برگشت صحبت ميکرديم گفت: آدم بايد ورزش را براي قوي شدن انجام بده، نه قهرمان شدن. من هم اگه تو مسابقات شركت ميكنم ميخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم. هدف ديگه‌ای هم ندارم. گفتم: مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟! بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از مشهور شدن مهمتر اينه که آدم بشيم. آن روز ابراهيم به فينال رســيد. اما قبل از مســابقه نهائــي، همراه ما به خانه برگشت! او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد. ابراهيم هميشه جمله معروف امام راحل را ميگفت:(( ورزش نبايد هدف زندگي شود.)) 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @EBRAHIMHADI_BAFQ🌸🕊
•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
همينطور کــه حرف ميزد بلندگو اعلام کرد: کشــتي نيمه نهائي وزن ۷۴ کيلو آقايان هادي و تهراني. ابراهي
قهرمان حسين الله کرم مسابقات قهرماني ۷۴ کيلو باشگاه‌ها بود. ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب تمرين کرده بود. اکثر حريف‌ها را با اقتدار شکست داد. اگر اين مســابقه را ميزد حتماً در فينال قهرمان ميشــد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت. بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد! آن ســال ابراهيم مقام سوم را کســب کرد. اما سال‌ها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند. آن آقــا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکــرد. همه ما هم گوش ميکرديم. تا اينکه رســيد به ماجراي آشــنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاه‌ها در وزن ۷۴ کيلو، قرار بود من با ابراهيم کشتي بگيرم. اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد! آخر هم نگذاشــت كه ماجرا تعريف شود! روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشــيد وگفت: آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً آسيب ديد. 『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _ •⌈↝‌ @EBRAHIMHADI_BAFQ🌸🕊