باسلام وادب ضمن عرض تسلیتبه مناسبت ایام شهادت حضرت صدیقه طاهره زهرای مرضیه سلام اله علیها امشب مورخه پنجم بهمن ماه۹۸
ضمن بهره گیری از سخنران مدعو در حسینیه المهدی به شرط حیاط وتوفیق.
در خدمت سینه سوختگان زهرایی هستیم و چند دقیقه ای بعد از سخنرانی عزارادری خواهیم کرد امید که در مراسم سوگ مادر سرفرازمان کنید
#یا_زهرا
#یا_حضرت_مادر
آدرس حسینیه:
کوی شهید کشوری .بلوار گلستان.خ گلستان چهارم. بعد از بانک حکمت ایرانیان
سروش
@halmahdik
ایتا
@halmahdik
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 در تبیین حجاب ضعیفیم‼️
🔻اگر خانم ها از وضعیت زن
در کشورهای اروپایی و آمریکایی باخبر بشوند پوشیه هم میزنند❕
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷
🇮🇷 https://splus.ir/joinchannel/lTu9fqQzDKIVGbJXc3d7PoLZ 🇮🇷
13.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دخترااا ببینند / افترکات ❌
دوستیدختروپسر
ازنظردخترامقدمهازدواجِ
وازنظرپسراجایگزین
ازدواج !
همینقدرتفاوت ..
حالاهیتوجیهکنکهدوستمدارهواسم میمیره😀
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷
🇮🇷 https://splus.ir/joinchannel/lTu9fqQzDKIVGbJXc3d7PoLZ 🇮🇷
جعفری:
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🔴عباسقلی خان و طلبهای که مشروب خورد😰
🍃عباسقلی خان در مشهد، بازار معروفی دارد. مسجد، مدرسه، آب انبار، پل و دارالایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است. واقف بر خیر، و واقف در خیر.
🍃به او خبر داده بودند در حوزه علمیه ای كه با پول او ساخته شده، طلبه ای شراب می خورد!! روزی ناگهان همهمه ای در مدرسه پیچید. طلاب صدا می زدند حاج عباسقلی است. در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است.
🍃عباسقلی خان یكسره به حجره ی من آمد و بقیه هم دنبالش. داخل حجره همه نشستند. ناگهان عباسقلی خان به تنهایی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت. رو به من كرد و گفت: لطفا بفرمایید نام این کتاب قطور چیست؟
گفتم: شاهنامه فردوسی!
🍃دلم در سینه بدجوری می زد. سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است. بدنم می لرزید. اگر پشت آن کتاب را نگاه کند، چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتاب های دیگر دراز کرد. ببخشید، نام این کتاب چیست؟
بحارالانوار!
🍃عجب...! این یکی چطور؟ گلستان سعدی. چه خوب...! این یکی چیست؟ حلیه المتقین و این یکی؟! ...
لحظاتی بعد، آن چه نباید بشود، به وقوع پیوست. عباسقلی خان، آن چه را که نباید ببیند، با چشمان خودش دید. کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد. سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت: این چه نوع کتابی است، اسمش چیست؟
🍃معلوم بود. عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود.
برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید، چشم هایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد، آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود. چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن، نفهمیدم، اشتباه کردم...
🍃خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمی دیدند، اما با خود او که آن را در اینجا دیده بود چه باید کرد؟
بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟
چرا آقا، الان می گم!
داشتم آب می شدم. خدایا! دستم به دامنت.
در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه برزبان راندم: یا ستار العیوب، و گفتم:نام این کتاب، «ستارالعیوب» است آقا!
🍃فاصله سوال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماس آمیز من چند لحظه بیشتر نبود. شاید اصلا انتظار این پاسخ را نداشت. دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان و متنبه شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود. حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود. احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد. طوری که انگار برق گرفته باشدش.
🍃شاید انتظار این پاسخ را نداشت. چشم هایش را بر هم نهاد. چند قطره اشک از لابلای پلک هایش چکید. ایستاد و سکوت کرد. ساکت و صامت و یکباره کتاب ستار العیوب!!! را سرجایش گذاشت و از حجره بیرون رفت. همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند، حتی آنها هم از این موضوع سر درنیاوردند، و هیچ گاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است. اما محصل آن مدرسه، هماندم عادت را به عبادت مبدل کرد. سر بر خاک نهاد و اشک ریخت.
🍃سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت، محصل آن روز ، بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم، قصه زندگی اش را برای شاگردانش تعریف کرد: «زندگی من معجزه ستارالعیوب است» ستار العیوب یکی از نام های احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزاد شده و تربیت یافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خان هستم که باعث تغییر و تحول سازنده ام شد.
📚منبع: كتاب اخلاق پیامبر و اخلاق ما
استاد جلال رفیع، ص322
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷
🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🇮🇷م
🟢 #داستانهایی_از_زندگانی_حضرت_زهرا_علیها_سلام
🔹حضور در ميدان جنگ
سال سوم هجرت بود، بين سپاه اسلام و سپاه كفر، در كنار كوه احدنزديك مدينه جنگ بسيار سختى درگرفت كه به جنگ احد معروف گرديد.
در اين جنگ هفتاد نفر از مسلمين به شهادت رسيدند و بسيارى مجروح شدند.
يكى از مجروحين شخص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بود، دندانهاى جلو پيامبر شكست و آن چنان به او ضربه زدند كه كلاهخود آهنين كه در سرش بود، خورد شد.
بعد از جنگ ، وقتى پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم به مدينه بازگشت ، فاطمه زهراسلام الله عليها به استقبال پدر رفت ، آب حاضر كرد و خون سروصورت پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم را مى شست .
امام على عليه السلام با پسر خود آب مى آورد و فاطمه سلام الله عليها را در شستن خون بدن پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم كمك مى كرد.
فاطمه سلام الله عليها هنگام شستن دريافت كه خون از بدن پيامبر قطع نمى شود، و هر چه آب مى ريزد، جلو ريزش خون را نمى گيرد، بلكه بر آن مى افزايد.
قطعه حصيرى را آورد و آن را سوزاند و خاكسترش را روى بريدگيهاى بدن پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم ريخت . آن گاه خون ، بند آمد109.
اقتباس از مجمع البيان ، ج 2، ص 520.
آرى ، حضرت زهراسلام الله عليها تنها در محراب ، حضور نداشت ، بلكه در جريان جنگ نيز اين گونه حضور داشت و يار مهربانى براى رهبرش بود.
📚داستان دوستان ، ج 2، ص 84 و 85.
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷
🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🇮🇷
🔹حاج قاسم برای خرید کاپشن به همراه فرزندش به یک فروشگاه در خیابون ولیعصر رفته بود و چهره سردار برای فروشنده آشنا میاد و ازش میپرسه شما سردار سلیمانی نیستید؟
🔸حاج قاسم میخنده و درجوابش میگه آقای سلیمانی میاد کاپشن بخره؟ فروشنده هم میگه منم تو این موندم. اون که قطعا نمیاد لباس بخره و براش میخرن میبرن. ولی شما خیلی شبیه به آقای سلیمانی هستید.
♦️بعد از اصرار فروشنده و سوالات مکرر، حاج قاسم در جواب میگه بله قاسم سلیمانی برادرمه و بخاطر همین شبیهش هستم.
🔅زمانی که حاج قاسم کت رو در میاره تا کاپشن نو رو بپوشه و بپسنده، اسلحهای که در کمر حاج قاسم بود رو فروشنده میبینه. فروشنده میگه نه تو خود حاج قاسمی و لو رفتی.
▪️فروشنده از اینکه سردار ازش خرید کرده خوشحال میشه و خیلی اصرار میکنه که پول نمیگیرم. حاج قاسم هم در جواب گفته بود اگه پول نگیری نمیخرم و میرم.
▫️فروشنده باورش نمیشد که معروف ترین ژنرال دنیا به همین راحتی بدون محافظ و بین مردم قدم زده و به مغازه اون اومده/صابرین نیوز
#سردار_آسمانی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇮🇷
🇮🇷 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🇮🇷