هدایت شده از روابط عمومی دفتر امام جمعه چالدران
دیدار جمعی از دانش آموزانبا امام جمعه شهرستان چالدران
به مناسبت هفته بسیج دانش آمزی جمعی از دانش آموزان به همراه معون هماهنگ کننده سپاه،رئیس آموزش و پرورش ، فرمانده بسیج دانش آموزی و فرمانده بسبج فرهنگیان با محمد زاده امام جمعه شهرستان چالدران دیدار کردند.
این جلسه با تلاوت آیاتی از قرآن کریم آغاز شد.
در ابتدا فرمانده بسیج دانش آمزی جناب سروان تقی زاده ضمن تبریک هفته بسبج دانش آموزی
برنامه های مصوب هفته بسیج دانش آموزی را شرح دادند ، که غبار روبی مزار شهدای گمنام ، مسابقه نقاشی ، مقاله، شرکت دانش آموزان در نماز جمعه و قرائت میثاق نامه از مهترین برنامه ها میباشد.
در این جلسه محمد زاده امام جمعه شهرستان چالدران ضمن تبریک هفته بسبج دانش آموزی و اشاره به رویدادهای مهم ۱۳ آبان بیان کردند: «علیکم بالاحداث»؛(1) یعنی در همهی کارها توجّه کنید. بخصوص اگر جوانان، اهل علم و معرفت و کسب کمالات فکری باشند - که عملاً قشر دانشجو، دانشآموز و طلبه در جامعهی ما اینگونهاند - به توجّه کردن در همهی کارها سزاوارترند. در این صورت، قشر جوان در دانشگاهها، حوزههای علمیّه و مدارس، قشر ممتازی از جهات گوناگون است. در سیاست، حرکات پیش برندهی جامعه و آگاهیها نیز همینطور است. اما بالاتر از همه، آن نکتهی معنوی و روحی و آن گرایش عرفانی و الهی است.
https://eitaa.com/EMAMJOMECHALDORAN
191023_002.MP3
133.9K
🎙 بشنوید| صوت بیانات کوتاه امام جمعه شهرستان چالدران حضرت حجت الاسلام حاج آقامحمد زاده
🔰 بیان احکام جلسه51
https://eitaa.com/EMAMJOMECHALDORAN
نهج البلاغه 51.MP3
121.6K
🎙بشنوید| صوت بیانات کوتاه امام جمعه شهرستان چالدران حضرت حجت الاسلام حاج آقا محمد زاده با موضوع درسهایی از نهج البلاغه
(جلسه51)
https://eitaa.com/EMAMJOMECHALDORAN
برگزاری جلسه شورای فرهنگ عمومی در دفتر امام چمعه شهرستان چالدران
*حکایت مولانا و میهمانش شمس تبریزی و سرودن شعر دنیا همه هیچ*
میگویند روزی مولانا شمس تبریزی را به خانهاش دعوت کرد.
شمس به خانهی جلالالدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نمودهای؟
مولانا حیرتزده پرسید: مگر تو شرابخوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!
شمس: حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
مولانا: در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
شمس: به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
مولانا: با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت!
شمس: پس خودت برو و شراب خریداری کن.
مولانا: در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محلهی نصارینشین بروم و شراب بخرم.؟!
شمس: اگر به من ارادت داری باید وسیلهی راحتی مرا هم فراهم کنی.
چون من شبها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم، و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقهای به دوش میاندازد شیشهای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محلهی نصارینشین راه میافتد.
تا قبل از ورود او به محلهی مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد، اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکدهای شد و شیشهای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن، از میکده خارج شد.
هنوز از محلهی مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانانِ ساکنِ آنجا، در قفایش به راه افتادند، لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همهروزه در آن به او اقتدا میکردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: ای مردم شیخ جلال الدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محلهی نصارینشین رفته و شراب خریداری نموده است!
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد!
مرد ادامه داد: این منافق که ادعای زُهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!
سپس بر صورت جلال الدین رومی آب دهان انداخت، و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند، و بهویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند، یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده است، درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش برسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: ای مردم بیحیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید؟
این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول میکند.
رقیب مولوی فریاد زد: این سرکه نیست بلکه شراب است.
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همهی مردم ازجمله آن رقیب، قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید، و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دستهای او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مرا مجبور کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟!
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست!
تو فکر میکردی که احترامِ یک مشت عوام برای تو سرمایهایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همهی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند!
سرمایهی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت!
پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
*************
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ “ﻣﻦ”…ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ “ﺭﺍﻭﻱ” ﻣنم
ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ، ﻫﻢ ﻧﯽ ﻭ ﻫﻢ ﻧﯽ ﺯﻧﻢ
ﻧﺸﻨﻮ اﺯ ﻧﻰ، “ﻧﻰ “ﺣﺼﯿﺮﻯ” ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ “ﺩﻝ”…”ﺩﻝ” ﺣﺮﻳﻢ ﺩﻟﺒﺮﻳﺴﺖ
ﻧﻰ ﭼﻮ ﺳﻮﺯﺩ ﺧﺎﻙ ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﺷﻮﺩ
“ﺩﻝ” ﭼﻮﺳﻮﺯﺩ، ﻻﯾﻖ “ﺩﻟﺒﺮ” ﺷﻮﺩ.
تقدیم به همه دوستان عزیزم، سلامت وشاد باشید.