eitaa logo
کانال انرژی مثبت خدا
4.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
5.4هزار ویدیو
15 فایل
خوش اومدید به کانال انرژی مثبت❤️ 🦋 مطالب کانال و بخون قول میدم حالت عالی بشه! https://eitaa.com/joinchat/3732275407C1b8469c76b راه ارتباطی با مدیر کانال https://eitaa.com/Energy_plus57 تبلیغات پذیرفته میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
✏️ پادشاهی شکم گنده بیمار شد. حکیم را به بالین طلبید. پس از معاینه گفت: در پی تحقیقاتی که داشتیم سلطان پس از چهل روز از دنیا خواهد رفت. شاه برآشفت و حکیم را در بند کشید و از ترس مرگ و غم و غصه‌ی فراق لب به خوردنی‌ها نزد و روز به روز لاغرتر شد. اما پادشاه روز چهلم بهبود یافت و حکیم را به گردن زدن فرا خواند، و با عتاب گفت: سخنت دروغ آمد. طبیب پاسخ داد: بهبودی‌ات از تدبیر من است. بیماری‌ات پرخوری بود، با ترس از مرگ و کم خوری، لاغر شدی و اندام ناهنجارت میزان شد. شاه خوشحال گشت و او را خلعت داد. مولوی می‌گوید: در وجود آدمی سه هزار مار هست و هر هزار مار به یک لقمه‌ی آکل (غذا) زنده می‌شوند. و اگر از سه لقمه یک لقمه کم کنی، هزار مارِ نفِس تو مرده می‌شود و اگر دو لقمه کم کنی، دو هزار مار مرده شود. اگر یک لقمه زیاده کنی، هزار مارِ نفس تو زنده شود. خدا ما را توفیق دهد به کم خوردن و کم گفتن و کم خفتن https://eitaa.com/joinchat/3732275407C1b8469c76b
✏️ مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد: «چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟» مرد با درشتی می گوید: «دزد همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!» خان می پرسد: «وقتی اموالت به سرقت می رفت تو کجا بودی؟» مرد می گوید: «من خوابیده بودم!» خان می گوید: «خوب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟» مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود. @ENERGY_PIUS1399 مرد می گوید: «من خوابیده بودم، چون فکر می کردم تو بیداری!» خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند و در آخر می گوید: «این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم.» @ENERGY_PIUS1399
👑 در زمان قدیم پادشاهی بود كه به خدا ایمان نداشت اما وزیری داشت كه خدا پرست بود. 🏛 هر چه وزیر برای اثبات خدا دلیل می آورد، شاه قبول نمی كرد تا این كه وزیر دستور داد در یك بیابان دور افتاده كه هیچ ساختمان و درختی نبود، یك قصر بسیار زیبا ساختند و اطراف آن را درخت كاری كرده و جوی های آب در زیر درختان جاری ساختند. 🐎  یك روز وزیر، پادشاه را به شكار دعوت كرد. پادشاه نگاهش به آن قصر افتاد و از وزیر پرسید: در زمان های گذشته كه برای شكار به این جا می آمدیم، چنین قصری و چنین منظره زیبایی در اینجا نبود. چه كسی این ها را ساخته است؟ 🙄 وزیر پاسخ داد: این ها خود به خود به وجود آمده اند. پادشاه گفت: مرا مسخره می كنی؟ این چه حرفی است كه می زنی؟ آیا می شود كه این ساختمان زیبا خودش ساخته شده باشد؟ ✨ وزیر گفت: وقتی ساختن این قصر زیبا بدون بنّا غیر ممكن باشد، چگونه میشود كه به وجود آمدن آسمان ها و زمین و موجودات بسیاری كه روی آن هستند، بدون آفریدگار باشد؟! پادشاه متوجه اشتباه خود شد و به وجود خدا اعتراف كرد @ENERGY_PIUS1399 @ENERGY_PIUS1399
✏️ روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدم‌هایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان می‌آید پیاز قرار دهید.»روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که می‌روید این کیسه را با خود حمل کنید.» شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت می‌کند.» @ENERGY_PIUS1399 حکیم پاسخ زیبایی داد: «این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد @ENERGY_PIUS1399
وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او را بگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به او عطا مى کرد. 💫برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز...!! برادر حاتم توجه نکرد. 💫مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست، وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. 💫چون مادرش این بار از در سوم باز آمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تو دوبار گرفتى و باز هم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! 💫مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کار نیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد. بزرگان زاده نمی‌شوند٬ ساخته می شوند.. کانال انرژی مثبت عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3732275407C1b8469c76b
📚 نمک نشناسی روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت. از شدت درد فریادی زد و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد. مردی حکیم که از آن مسیر عبور می‌کرد، ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد: درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن ‌آنگه که خارش خوری حکیم به کفاش گفت:این سوزن منبع درآمد توست. این همه از آن فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور می‌اندازی! 🔹اگر از کسی رنجیدیم، خوبی‌هایی که از جانب آن شخص به ما رسیده را به یاد آوریم. آن وقت ضمن اینکه نمک‌نشناس نبوده‌ایم تحمل آن رنج نیز آسان‌تر کانال انرژی مثبت عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3732275407C1b8469c76b
🔆 🔴 تو کز محنت دیگران بی غمی ... 🔹میرزا در مکتب‌خانه ﺍﺳﻢ شاگرد ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ، شاگرد برخاست. 🔸میرزا ﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ، 🔹شاگرد ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ: بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یک پیکرند/ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ/ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ 🔸ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ، میرزا ﮔﻔﺖ: ﺑﻘﻴﻪ‌اﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ! 🔹شاگرد ﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ نمی‌ﺁﻳﺪ، 🔸میرزا ﮔﻔﺖ: یعنی چی؟ ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ نتوانستی ﺣﻔﻆ کنی؟! 🔹شاگرد ﮔﻔﺖ: ﺁخه ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ می‌کند ﺍﻣﺎ هزینه طبیب ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎی ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ و ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ. 🔸میرزا ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، ﻫﻤﻴﻦ؟! ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭی ﻛﻪ ﺩﺍﺭی ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می‌کردی، ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ! 🔹ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ شاگرد ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ بی غمی/ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩمی ... کانال انرژی مثبت عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3732275407C1b8469c76b
📕 مجلس میهمانی بود..... پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود... اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد..... و چون دسته عصا بر زمین بود تعادل کامل نداشت... دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده..... به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت: پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟! پیر مرد آرام و متین پاسخ داد: زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود..... مواظب قضاوتهایمان باشیم.... کانال انرژی مثبت عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3732275407C1b8469c76b
👑 در زمان قدیم پادشاهی بود كه به خدا ایمان نداشت اما وزیری داشت كه خدا پرست بود. 🏛 هر چه وزیر برای اثبات خدا دلیل می آورد، شاه قبول نمی كرد تا این كه وزیر دستور داد در یك بیابان دور افتاده كه هیچ ساختمان و درختی نبود، یك قصر بسیار زیبا ساختند و اطراف آن را درخت كاری كرده و جوی های آب در زیر درختان جاری ساختند. 🐎  یك روز وزیر، پادشاه را به شكار دعوت كرد. پادشاه نگاهش به آن قصر افتاد و از وزیر پرسید: در زمان های گذشته كه برای شكار به این جا می آمدیم، چنین قصری و چنین منظره زیبایی در اینجا نبود. چه كسی این ها را ساخته است؟ 🙄 وزیر پاسخ داد: این ها خود به خود به وجود آمده اند. پادشاه گفت: مرا مسخره می كنی؟ این چه حرفی است كه می زنی؟ آیا می شود كه این ساختمان زیبا خودش ساخته شده باشد؟ ✨ وزیر گفت: وقتی ساختن این قصر زیبا بدون بنّا غیر ممكن باشد، چگونه میشود كه به وجود آمدن آسمان ها و زمین و موجودات بسیاری كه روی آن هستند، بدون آفریدگار باشد؟! پادشاه متوجه اشتباه خود شد و به وجود خدا اعتراف كرد @ENERGY_PIUS1399 @ENERGY_PIUS1399
🦋گویند: صاحب دلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران او را شناختند. از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و آنها را موعظه کند. مرد صاحب دل پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به مردم نمازگزار گفت: ای مردم! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست. گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی برنخاست. گفت: 🔸شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید! کانال انرژی مثبت عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3732275407C1b8469c76b
. 🔹 ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﺷﺘﺮ گفت: تا ﺯﺍﻧﻮ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ داخل ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ شد، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﮔﺬﺷﺖ ، ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ‌ﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ‌ﺷﺪ ، ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ !؟ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ ... 🔹 ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣﯽﮔﯿﺮﯾﻢ و قصد استفاده از تجربه‌ او را داریم ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ نیز ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ، ﻟﺰﻭﻣﺎً ﻫﺮ ﺗﺠﺮﺑﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ . https://eitaa.com/joinchat/3732275407C1b8469c76b
. مردی مسلمان ، همسایه ای کافر داشت ... هر روز و هر شب ، همسایه کافر را لعن و نفرین می کرد و این چنین از خدا می خواست ... خدایا ... جان این همسایه کافر مرا بگیر و مرگش را نزدیک کن ... طوری که مرد کافر نیز می شنید . زمان گذشت و فرد مسلمان بیمار شد طوری که دیگر نمی توانست غذایی درست کند ...! ولی غذایش در کمال تعجب سر موقع بر درِ خانه اش حاضر می شد . مسلمان طبق عادتی که داشت هر شب سر نماز ، همسایه اش را لعن و نفرین می‌کرد ... _خدایا ... ممنونم که مرا فراموش نکرده ای ، و غذایم را بر در خانه ام حاضر و ظاهر میکنی. و لعنت بر آن کافر خدانشناس که تو را نمی شناسد . روزی از روزها وقتی که می خواست برود و غذا را بردارد ، متوجه شد که این همسایه کافر است که برایش غذا می آورد ... از آن شب به بعد مرد مسلمان قصه ديگری سر نماز می گفت... _خدایا ... ممنونم که این کافر خدانشناس را وسیله کردی که برای من غذا بیاورد ...! من تازه حکمت را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی . آری ... جهل، امری ذاتی است که با هیچ صراطی ، راهش تغییر نمی کند .! کانال انرژی مثبت عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3732275407C1b8469c76b