❤️ بسم الله الرحمن الرحیم
#جلسه_چهاردهم
📌مَن مَن و مِنمِن
👨👩👧👦 هنر والدین در این است که با شیوههای جذاب، امروزی و خلاقانه، عشق و محبت امام را در وجود فرزندان ایجاد کنند. برای این کار از دو روش میتوان استفاده کرد:
1⃣ الگوسازی:
وقتی کسی برای فرزند ما جذاب باشد، الگوی فرزندمان میشود و کودکمان از رفتار آن الگو تقلید میکند
👈 چون کودک، الگو را دوست دارد و سعی میکند حتی ظاهرش را شبیه به آن الگو کند.
به عنوان مثال، وقتی هنرپیشه یا ورزشکاری در جامعه برای بچهها جذاب باشد، بچهها از مدل لباس و کفش، مدل راه رفتن و حرکات و حتی تکیهکلامهای او تقلید میکنند.
▪️ حالا نقشِ والدین در این است که هم خودشان الگوی مناسبی باشند و هم اینکه الگوهای مناسب را به فرزندشان معرفی کنند.
#تربیت_مهدوی ۱۴
2⃣ فرهنگسازی:
در فرهنگسازی، والدین باید تلاش کنند تا محبت و دوستی امام از ارزشهای مهم برای فرزندشان تلقی شود.
🦋اگر والدین به مسائل مهدوی اهمیت دهند و آن را در رفتار و کلام خود نشان دهند، فرزند نیز آنها را یاد میگیرد.
🔺 به طور کلی، سبک زندگیمان باید امام زمانی شود.
🌿پس اگر در صحبتهایتان دائماً میگویید که من اینجوری هستم، من آنجوری هستم،
👈یعنی اصطلاحاً زیاد مَنم مَنم دارید اما در هنگام عمل، مِن و مِن و تعلّل میکنید، به فکر تغییر خود باشید
زیرا کلام و عمل شما هر دو بر فرزند شما تأثیرگذار هستند.
#تربیت_مهدوی ۱۴
@East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ باید شیعه تربیت بشود وگرنه ظهوری در کار نیست.
#امام_حی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌱@East_Az_tanhamasir
✨﷽✨
#حدیثروز
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه وآله وسلم :
🌸 خوشا بهحال آنانی که در دوران غیبت او شکیبایند!
🌸 خوشا به حال کسانی که در مسیری که اهل بیت برای آنان ترسیم کرده اند، تقوا پیشه می کنند!
🌸 اینان، همان کسانی هستند که خدا در کتاب خویش، آنان را توصیف کرده و فرموده است:
🌸 (و کسانی که به غیب ایمان دارند) و فرموده:
🌸 (اینان، همان حزب اللّه هستند و حزب اللّه، همان رستگاران اند).
🍃طُوبیٰ لِلصّابِرینَ فی غَیبَتِهِ! طوبیٰ لِلمُتَّقینَ عَلیٰ مَحَجَّتِهِم! اُولٰئکَ الَّذینَ وَصَفَهُمُ اللّهُ فی کِتابِه وَ قالَ: (ٱلَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ)، و قالَ: (أُولٰئِكَ حِزْبُ ٱللهَِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ ٱللّهِ هُمُ ٱلْمُفْلِحُونَ).
📚کفایة الأثر: ص۶۰.
#صلےاللهعلیکیارسولالله
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
『💕』@East_Az_tanhamasir
25.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ڪلیپتصویرے📹
#استادشهابمرادے 🎙
❌ دروغهایی که در حق حضرت #خدیجهسلاماللهعلیها مطرح میشود!
📛 دروغ ۴۰ ساله بودنشان هنگام ازدواج با پیامبراکرم (ﷺ)
📛 دروغ خواستگاری کردن ایشان از پیامبر اسلام (ﷺ)
#پیشنهاددانلودونشر👌🏻⏪
#تبیین
#روشنگرے
#خدیجهطاهره
#امام_زمانعج
#اللهمعجللولیکالفرجبحقزینبکبرے
@East_Az_tanhamasir
📣 قابل توجه رمان دوستان عزیز
از امشب رمان #چمران_از_زبان_غاده ساعت ۹ شب در گروه بارگذاری خواهد شد.
✨موضوع رمان روایت زندگی شهید چمران از زبان همسر لبنانیشان غاده جابر
👌ویرایش متنهای رمان و بارگذاری اونا با ما و نشر و ارسال به دیگران با شما!
💥نشر بدید تا این شهدا شناخته بشن
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#چمران_از_زبان_غاده
#قسمت_اول
🔰سالها از آرام گرفتن چمران می گذرد و روزهای جنگ های سرنوشت ساز پایان یافته اند و اکنون در این روزگار به ظاهر آرام "غاده چمران" با لحنی شکسته داستانی روایت می کند."داستان یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی نهایت."
🔰سال ها از روزی که سرانجام چمران در این زمین آرام گرفت می گذرد و این بار غاده داستانی از تاریخ این سرزمین روایت می کند، داستان "مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص . "
💟دختر قلم را میان انگشتانش جابه جا کرد و بالاخره روی کاغذی که تمام شب مثل میت به او خیره مانده بود نوشت "از جنگ بدم میآید" با همه غمی که در دلش بود خنده اش گرفت ، آخر مگر کسی هم هست که از جنگ خوشش بیاید ؟ چه می دانست ! حتماً نه .
🖌خبرنگاری کرده بود ، شاعری هم ، حتی کتاب داشت . اما چندان دنیا گردی نکرده بود . "لاگوس" را در آفریقا می شناخت چون آن جا به دنیا آمده بود و چند شهر اروپایی را ، چون به آنجا مسافرت می رفت . بابا بین آفریقا و ژاپن مروارید تجارت می کرد و آن ها خرج می کردند، هر طور که دلشان می خواست . با این همه ، او آن قدر لبنانی بود که بداند لبنان برای جنگ همان قدر حاصلخیز است که برای زیتون و نخل . هر چند نمی فهمید چرا!⁉️
🤔نمی فهمیدم چرا مردم باید همدیگر را بکشند. حتی نمی فهمیدم چه می شود کرد که این طور نباشد، فقط غمگین بودم از جنگ داخلی ، از مصیبت .
خانه ما در صور زیبا بود ، دو طبقه با حیاط و یک بالکن رو به دریا که بعدها اسرائیل خرابش کرد . شب ها در این بالکن می نشستم ، گریه می کردم و می نوشتم . از این جنگ که از اسلام فقط نامش را داشت با دریا حرف می زدم، با ماهی ها ، با آسمان . این ها به صورت شعر و مقاله در روزنامه چاپ می شد .
✅مصطفی اسم مرا پای همین نوشته ها دیده بود . من هم اسم او را شنیده بودم اما فقط همین . در باره اش هیچ چیز نمی دانستم ، ندیده بودمش ، اما تصورم از او آدم جنگ جوی خشنی بود که شریک این جنگ است .
❣ماجرا از روزی شروع شد که سید محمد غروی ، روحانی شهرمان ، پیشم آمد و گفت: آقای صدر می خواهد شما را ببیند . من آن وقت از نظر روحی آمادگی دیدن کسی را نداشتم ، مخصوصا این اسم را . اما سید غروی خیلی اصرار می کرد که آقای موسی صدر چنین و چنان اند ، خودشان اهل مطالعه اند و می خواهند شمارا ببینند. این همه اصرار سید غروی را دیدم قبول کردم و "هرچند به اکراه" یک روز رفتم مجلس اعلای شیعیان برای دیدن امام موسی صدر ، ایشان از من استقبال زیبایی کرد . از نوشته هایم تعریف کرد و اینکه چقدر خوب درباره ولایت و امام حسین (ع) "که عاشقش هستم " نوشته ام .
🔹بعد پرسید: الان کجا مشغولید؟ دانشگاهها که تعطیل است .
🔸گفتم: در یک دبیرستان دخترانه درس میدهم .
🔹 گفت: اینها را رها کنید ، بیایید با ما کار کنید .
🔸 پرسیدم چه کاری؟!
🔹 گفت: شما قلم دارید ، می توانید به این زیبایی از ولایت ، از امام حسین(ع) ، از لبنان و خیلی چیزها بگویید ، خوب بیایید و بنویسید .
🔸 گفتم: دبیرستان را نمی توانم ول کنم ، یعنی نمی خواهم.
🔹امام موسی گفت: ما پول بیشتری به شما میدهیم ، بیایید فقط با ما کار کنید. من از این حرف خیلی ناراحت شدم .
🔸گفتم: من برای پول کار نمی کنم ، من مردم را دوست دارم . اگر احساسم تحریکم نکرده بود که با این جوانان باشم اصلاً این کار را نمی کردم ، ولی اگر بدانم کسی می خواهد پول بیشتر بدهد که من برایش بنویسم احساسم اصلاً بسته میشود . من کسی نیستم که یکی بیاید بهم پول بدهد تا برایش بنویسم.
و با عصبانیت😠 آمدم بیرون . البته ایشان خیلی بزرگوار بود ، دنبال من آمد و معذرت خواست، بعد هم بی مقدمه پرسید چمران را می شناسم یا نه .
🔸گفتم: اسمش را شنیده ام .
🔹گفت: شما حتماً باید اورا ببینید .
تعجب کردم ، گفتم: من از این جنگ ناراحتم ، از این خون و هیاهو ، و هرکس را هم در این جنگ شریک باشد نمی توانم ببینم . امام موسی اطمینان داد که چمران اینطور نیست . ایشان دنبال شما می گشت . ما موسسه ای داریم برای نگهداری بچه های یتیم . فکر می کنم کار در آن جا با روحیه شما سازگار باشد . من می خواهم شما بیایید آنجا و با چمران آشنا شوید . ایشان خیلی اصرار کرد و تا قول رفتن به موسسه را از من نگرفت ، نگذاشت برگردم .
⏳شش هفت ماه از این قول و قرار گذشته بود و من هنوز نرفته بودم موسسه . در این مدت سید غروی هر جا من را می دید می گفت: چرا نرفته اید ؟آقای صدر مدام از من سراغ می گیرند. ولی من آماده نبودم ، هنوز اسم چمران برایم با جنگ همراه بود.فکر میکردم نمی توانم بروم او را ببینم.
از طرف دیگر پدرم ناراحتی قلبی پیدا کرده بود. و من خیلی ناراحت بودم . سید غروی یک شب برای عیادت بابا آمد خانه ما و ...
ادامه دارد...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
@East_Az_tanhamasir