eitaa logo
🖤تنهامسیریهای آذربایجان شرقی🖤
886 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
19 فایل
جهت انتقاد پیشنهاد و ارائه ی مطلب با ادمینها ارتباط برقرار کنید. @abbas72 ۰۹۱۴۸۶۵۶۴۳۷ 💡 در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی تشکیلات تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد باماهمراه باشید http://eitaa.com/joinchat/1168769056C893fecc5aa
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰به هرحال ، تصمیم گرفتم بمانم تا آخر و برنگردم . البته به سردشت که رفتیم ، من به اکیپ بیمارستان ملحق شدم . نمی توانستم بیکار بمانم . در کردستان سختی ها زیاد بود. همان ایام آقای طالقانی از دنیا رفتند و برگشتیم تهران . در تهران برایم خیلی سخت بود و من برای اولین بار مصطفی را آنطور دیدم، با نگرانی شدید . منافقین خیلی حمله می کردند به او . عکسی از مصطفی کشیده بودند که در عینکش تانک بود و شلیک می کرد ، خیلی عکس وحشتناکی بود . ✅ من خودم شاهد بودم این مرد چقدر با خلوص کار می کرد ، چقدر خسته می شد ، گرسنگی می کشید ، اما روزنامه ها اینطور جنجال به پا کرده بودند. در ذهن من هیچ کس درک نمی کرد مصطفی چه کارهایی انجام میدهد . از آن روز از سیاست متنفر شدم . به مصطفی گفتم: باید ایران را ترک کنیم . بیا برگردیم لبنان . ولی مصطفی ماند. به من می‌گفت: فکر نکن من آمده ام و پست گرفته ام ، زندگی آرام خواهدبود. تا حق و باطل هست و مادام که سکوت نمی کنی ، جنگ هم هست . ✨بالاخره پاوه آزاد شد و من به لبنان برگشتم . همین قدر که گاهگاهی بروم و برگردم راضی بودم و مصطفی دقیق کارهایی را که باید انجام می دادم می گفت . سفارش یک یک بچه های مدرسه را می کرد و می خواست که از دانه دانه خانواده شهدا تفقد کنم . برایشان نامه می نوشت . می‌گفت: بهشان بگو به یادشان هستم و دوستشان دارم . مدام می گفت: اصدقائنا ، دوستانم ، نمی خواهم دوستانم فکر کنند آمده ام ایران ، وزیر شده ام ، آن ها را فراموش کرده ام . ⚡️یک بار که در لبنان بودم شنیدم که عراق به ایران حمله کرده خیلی ناراحت شدم . جنگ کردستان که تمام شد خوشحال شدم . امید برایم بود که کردستان الحمدلله تمام شد ... فکر می کردم آن اشک های😭 من در تنهایی در کردستان نتیجه داده . من آن جا واقعاً با همه وجودم دعا می کردم که دیگر جنگ تمام شود . دیگر من خسته شده ام . دلم برای مصطفی هم می سوخت . من نمی توانستم از او دور بشوم و با این حال حق من بود که زندگی با آرامش داشته باشم . فکر می کردم خدا دعایم را اجابت خواهد کرد و در لبنان و ایران جنگ تمام خواهد شد . خبر حمله ی عراق برایم یک ضربه بود . می دانستم اولین کسی که خودش را برساند آن جا مصطفی است . ✈️فرودگاه بسته شده بود و من خیلی دست و پا می زدم که هرچه سریعتر خودم را برسانم به ایران . 💥بالاخره از طریق هواپیمای نظامی وارد ایران شدم . در تهران گفتند که مصطفی اهواز است و من همراه عده ای با یک هواپیمای 130c راهی اهواز شدیم . 💟در دلش آشوب بود، مصطفی کجا است ؟ سالم است ؟ آیا دوباره چشمش بصورت نازنین مصطفی می افتد ؟ موتور هواپیما که آتش گرفته بود و وحشت و هیاهوی اطرافیان ، پریشانیش را بیشتر می کرد . آخرین نامه مصطفی را بازکرد و شروع کرد به خواندن : "من در ایران هستم ولی قلبم با تو در جنوب است ، در موسسه ، در صور . من با تو احساس می کنم ، فریاد می زنم ، می سوزم و با تو می دوم زیر بمباران و آتش . من احساس می کنم با تو بسوی مرگ می روم ، بسوی شهادت ، بسوی لقای خدا با کرامت . من احساس می کنم در هر لحظه با تو هستم حتی هنگام شهادت . حتی روز آخر در مقابل خدا . وقتی مصیبت روی وجود شما سیطره می کند، دستتان را روی دستم بگیرید و احساس کنید که وجودم در وجودتان ذوب می شود. عشق را در وجودتان بپذیرید. دست عشق را بگیرید. عشق که مصیبت را به لذت تبدیل می کند، مرگ را به بقا و ترس را به شجاعت "💔 🔰وقتی رسیدم ، مصطفی نبود و من نمی دانستم اصلاً زنده است یا نه . سخت ترین روزها ، روزهای اول جنگ بود . بچه‌های خیلی کم بودند، شاید پانزده یا هفده نفر . در اهواز اول در دانشگاه جندی شاپور، که الان شده است شهید چمران، بودیم . بعد که بمباران‌ها سخت شد به استانداری منتقل شدیم . خیلی بچه های پاکی بودند که بیشترشان شهید شدند. وقتی ما از دانشگاه به استانداری منتقل شدیم ، مصطفی در "نورد" اهواز بود درحال جنگ . 💫 یادم هست من دو روز مصطفی را گم کردم . خیلی سخت بود این روزها ، هیچ خبری از او نداشتم ، از هم پراکنده بودیم . موشک هایی که می زدند خیلی وحشت داشت . هر جا می رفتم می‌گفتند: مصطفی دنبالتان می گشت. نه او می توانست مرا پیدا کند نه من اورا. بعد فهمید که ما منتقل شدیم به استانداری، که شده بود ستاد جنگهای نامنظم . در اهواز بیشتر با مرگ آشنا شدم . هرچند اولین بار که سردخانه را دیدم در کردستان بود، وقتی که در بیمارستان سردشت کار میکردم. ادامه دارد... 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 @East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 در محضر ایت الله بهجت قدس سره: 💫زیارتی که هر روز پس از نماز صبح مولای ما صاحب‌الزمان(عجل الله) به آن زیارت می شود و حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره مقید بودند که هر روز آن را بخوانند. ﷽ 💠اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلَايَ صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ، فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا، حَيِّهِمْ وَ مَيِّتِهِمْ، وَ عَنْ وَالِدَيَّ وَ وُلْدِي وَ عَنِّي، مِنَ الصَّلَوَاتِ وَ التَّحِيَّاتِ، زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ‏ وَ مُنْتَهَى رِضَاهُ،  وَ عَدَدَ مَا أَحْصَاهُ كِتَابُهُ، وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ فِي كُلِّ يَوْمٍ عَهْدًا وَ عَقْدًا وَ بَيْعَةً لَهُ فِي رَقَبَتِي، اللَّهُمَّ كَمَا شَرَّفْتَنِي بِهَذَا التَّشْرِيفِ وَ فَضَّلْتَنِي بِهَذِهِ الْفَضِيلَةِ وَ خَصَصْتَنِي بِهَذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلَى مَوْلَايَ وَ سَيِّدِي صَاحِبِ الزَّمَانِ، وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَشْيَاعِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ، وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، طَائِعًا غَيْرَ مُكْرَهٍ، فِي الصَّفِّ الَّذِي نَعَتَّ أَهْلَهُ فِي كِتَابِكَ، فَقُلْتَ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ، عَلَى طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ وَ آلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، اللَّهُمَّ هَذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ فِي عُنُقِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.💠 @East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔅السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الْوَِلايَةِ... 🌱سلام بر تو ای مولایم، سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راه ندارد! 🌱بپذیر سلام کسی را که قلبش، خانه محبت توست و چشمهایش مشتاق دیدار تو... @East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا