🌸🌸🌸
#عیدتون_مبارک
زیارتنامه #حضرت_زینب سلام الله علیها 👇
https://hawzah.net/fa/goharenab/View/69624/زیارتنامه-ی-حضرت-زینب--سلام-الله-علیها-
@East_Az_tanhamasir
🌞#حدیث_روز
💎حضرت #صاحب_الزمان عج فرمودند:
🤲🏻به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را به حق عمه ام #حضرت_زینب سلام الله علیها قسم دهند که #فرج مرا نزدیک گرداند.
📚 شیفتگان حضرت مهدی ج ۱،ص ۲۵۱
▪️🌹▪️
#جمعه_های_انتظار
🌐@East_Az_tanhamasir
Panahian-Roze-Zeinab.mp3
1.89M
◾️شما باور می کنید زینب(س) بیمار شود؟
🔻شباهتهای مصیبت حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س)
🏴 سالروز رحلت جانگداز حضرت زینب(س) تسلیت باد.
#روضه
#حضرت_زینب سلام الله علیها
🌑@East_Az_tanhamasir
بصیرت حضرت زینب.mp3
2.54M
🔖منبر کوتاه🔖
#استاد_رفیعی
💠بصیرت و آگاهی
🏴 سالروز شهادت #حضرت_زینب(سلام الله علیها)، پیامآور کربلا تسلیت باد.
┅═══••✾❀✾••═══┅
▪️@East_Az_tanhamasir
❤️ دخیل بستهام به شفای دستانت
🔹 ای پرستارِ زخمهای به خوننشستهٔ کربلا!
🚩در وجودم دخترکی نشسته است، خسته و غمگین، بیمار و مجروح...
کبودی زخمهایش، التیام دستهای مهربانِ شما را میطلبد.
🌺در پیچهای سخت آخرالزمان راهش را گم کرده است. تشنه است، زمینگیر شده است، کم آورده است...
🔅 ای بانویِ نور و باران و بهار!
بر او بتاب، بر او ببار، زندهاش کن...
و آنچنان دستش را بگیر که در پس تمام اِنکارها و تمسخرهای آخرالزمان، به جای شکستن، محکمتر شود…
🦋و آنچنان در وجودش بِدَم تا در او زینبی دیگر متولد شود که اگر در مسیر ولایت تیغی هم به پایش نشست، به یاد لبخند امامش، فریاد زند: «ما رَایتُ اِلاّ جَمیلاً...»
🌸 🌺ولادت باسعادت #حضرت_زینب (سلام الله علیها) و روز پرستار🌸🌺
@East_Az_tanhamasir
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#داستان_عاشقانه_مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 عظمت حضرت زینب (س) به چیه؟
🏴 سالروز وفات #حضرت_زینب(س)، پیامآور کربلا تسلیت
@East_Az_tanhamasir