#ویژه_ی_شبانگاهی
❤️با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
خداوند به #عصر، آن زمانی که میرود تاروز به پایان رسد قسم یاد میفرماید
بسم الله الرحمن الرحیم
#والعصر
#ان_الانسان_لفی_خسر
قسم برعصر که تمامی انسانها اعم از زن ومرد، پیر و جوان همه در ضرر و زیانند زیرا سرمایه عمرشان مانند یخی در مقابل آفتاب سوزان است که عن قریب به پایان خواهد رسید و هنوز چیزی از آن به فروش نرسیده😞😞
و کسی از این زیان مستثنی نیست مگر عده ای اندک😉😉
#الا_الذین_امنوا
#و_عملوا_الصالحات
آن عده کسانی هستند که به خدا و پیامبرش #ایمان آورده و هر نوع #عمل صالحی انجام دهند
#و_تواصوا_بالحق
#و_تواصوا_بالصبر
و یکدیگر را به #حق و حقیقت در #اعتقاد و به #صبر در #عمل سفارش نمایند
پس تنها راه نجات از زیانکاری؛
ایمان، انجام کارهای نیک و سفارش یکدیگر به حق و صبر( صبر بر طاعت، صبر بر معصیت و صبر در مشکلات) است👌👌👌
@East_Az_tanhamasir
💢هنگامی که #یوسف در زندان بود،
به گواهی زندانیان یوسف بهترین آنان بود
👌"همانا ما تو را از نیکو کاران
می بینیم "....
▫️اما الله آنان را قبل از یوسف از زندان خارج کرد!!
و یوسف _با وجود تمام برتری هایش_تا سالها بعد از آنان در زندان ماند.!!
🍃اولی خارج شد تا خادم شود
🍃دومی خارج شد تا کشته شود
🌷ولی یوسف بسیار انتظار کشید!!
🌷↫ولكن...خارج شد تا " #عزیز_مصر"شود،
و به خانواده اش دست پیدا کند،
و به اندازه کافی خوشحال شود.
❤️تقدیم به تمام خوبانی كه آرزوهايشان سالهاست به تأخير افتاده ...
❌از ناملایمات وفشارهای زندگی نا امید مشو
✦شاید خداست که در آغوشش می فشاردت..
✿برای تمام رنجهایی که میبری
"صبر" کن!
👌↫ #صبر اوج احترام به #حکمت_خداوند است...
❤️دلت را به خدا بسپار...
@East_Az_tanhamasir
✅ انسان طوری خلق شده که به شدت عاشق رشد و تعالی هست.
و اصلا "به خاطر همین شدت علاقش به رشد هست که عجله میکنه و میزنه همه چیز رو خراب میکنه".
مگر اینکه #صبر رو بهش یاد بدی.
انرژی هسته ای رو آدم نباید چیز بدی بدونه.
🚸 میبرنش توی نیروگاه و ازش برق تولید میکنن. همون انفجار هست ولی به جای اینکه خراب کنه، آباد میکنه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 برای خودتون و دیگران انواع تمرینات #صبر بذارید
با امتحانات خدا زندگی کنید!
❣@East_Az_tanhamasir
═══ ೋ🌹ೋ═══
#حدیث_شب
🌼از امام جواد(علیهمالسلام) نقل شده:
•°در قيامت، بلا ديده ها و رنج كشيده ها مقاماتى دارند عالى و ارجمند.
اين ها كسانى هستند كه "تسليم مشيّت" حق تعالى بوده اند و #صبر داشته اند.
#علامهحسنزاده🍃
❤️@East_Az_tanhamasir
شبتون بخیر✋
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸اگر گروه تواصی نداشتید، در خسران هستید🔸
✍قرآن میفرماید: «والعصران الانسان لفی خسر»: انسان در حال #زیانکاری است. یعنی عمرش دارد میرود؛ اما جای عمرِ به این عزیزی، چیزی نمیآید. بعد میگوید: «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات» یعنی ایمان، تو را از خسران تطهیر میکند. اساسِ خسران تو، در شرک است. حالا که ایمان آوردی، باید «عملوا الصالحات» انجام دهی. «عملوا الصالحات» یعنی: «خدایا، خودم را خرج تو میکنم».
🔹بعد میگوید: باز هم ضرر میکنی! ایمان آوردی، عمل صالح هم بجا آوردی، اما باز هم در خطری! خطرت چیست؟ خطرت این است که تنها #نمیتوانی راه بروی. «تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» یعنی باید با یک گروهی متحد شوید؛ با همدیگر قرار بگذارید، همدیگر را به #حق و #صبر توصیه کنید.
🔸چرا اگر بدون اینها باشد، خسران است؟ #حبۀ_آتش را از منقل بردار و بگذار در خاکستر و بادش هم بزن؛ زغال میشود. هزار تا حبۀ آتش بگذار در هزار تا خاکستر و هزار نفر هم باد بزنند؛ هیچ فایده ندارد! آخرش زغال میشوند! حالا این هزار تا را کنار هم بگذار در منقل، هیچکس هم باد نزند. خودش شعله میکشد! «تواصوا بالحق» یعنی اگر با هم شدید #شعله_میکشید.
🔹با همدیگر #گروه_تواصی تشکیل دهید و بگویید ما میخواهیم با هم قرار بگذاریم؛ به هم توصیۀ به حق و به صبر کنیم. تو هوای من را داشته باش، من هوای تو را دارم. «هوایم را داشته باش» معنایش این نیست که اگر ناحق گفتم بیا به نفع من شهادت بده خیر اگر ناحق گفتم بیا به من بگو حیا کن، چرا حرف ناحق میزنی؟ برای این دنیای دو روزه چرا این کار را میکنی؟
@East_Az_tanhamasi
✍خوشبختیِ کاذب؛ قاتل خاموش
✅ این یک قاعدۀ کلّی هست، که خدا همۀ ما رو با چیزهای مختلفی #امتحان میکنه:
🕋 وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ. (بقره/۱۵۵)
💢 قطعا همۀ شما را با اموری همچون ترس و گرسنگی، زیانِ مالی، جانی و فرزندان آزمایش میكنیم، و بشارت ده به صابران.
☝️یعنی اینکه حالات روحی ما، یکسان نیست، همیشه نوسان داره؛↶
🤦♂ یه روز خانوادهمون مشکل دارن،
😷یه روز خودمون مریض میشیم،
🚘 یه روز تصادف میکنیم،
💵 یه روز کار نداریم، بیپول میشیم،
و.......
⛔️ اکثر مردم از این اتفاقات ناراحت میشن و گله میکنن که چرا هیچ وقت نمیتونیم #خوشبخت باشیم و راحت زندگی کنیم؟😔😣
🗣 بزارید اینطوری بگم؛
👇👇👇
🖥 دیدید بالای سر بیمار، دستگاه مانیتور میزارن که علائم حیاتی بیمار رو نشان بده؟؟
اون خطی که در صفحهی مانیتور در حال حرکته تا وقتی نوسان داره،_\/_|/_\/ علائم حیات رو نشون میده، ولی همینکه ممتد شد، ــــــــ یعنی تمام!✋
👌یعنی این نوسانات،_\/_|/_\/ برای زنده بودن لازمه.
✅ این نوسانات و #سختیهایی که خدا به ما میده هم همینطوره، برای ما لازمه و مشخص میکنه تا چه اندازه #ایمان ما راسته؛↶
❤️کی قلبش #زنده است و با خداست؟
🖤کی قلبش #مرده است و بیخداست؟
👇👇👇
🕋 وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ(عنکبوت/۳)
💢در حالى كه بدون ترديد كسانى را كه پيش از ايشان بودند آزموديم تا خداوند كسانى را كه راست گفتند معلوم دارد و دروغگويان را معلوم نمايد.
✅ بعضیا تو این نوسانات، به خدا پناه میبرن و#صبر میکنند، خدا هم بهشون بشارت میده.😍
🕋 بَشِّرِ الصَّابِرین
✅ ولی بعضیا میگن؛ نخیر❌
❗️ما باید به هر قیمتی که شده، #خوشبخت باشیم و راحت زندگی کنیم.🤨
☝️اینا ممکنه از هر راهی که شده به #خوشبختی برسند، ولی در عوض، سر از ناکجا آباد در بیارن.😱
🔚و کمکم به جایی میرسند که خدا رهاشون میکنه❗️
👇👇👇
🕋 وَ نَذَرُهُمْ فِى طُغْيَنِهِمْ يَعْمَهُونَ(انعام/۱۱۰)
✨آنان را در طغیانشان رها میسازیم تا سرگردان بمانند.
☝️خدا نکنه کسی به اینجا برسه❗️
😱به اینجا که برسیم یعنی مماتِ واقعی❗️🔔
🔚 هر راحتی، به معنی #خوشبختی نیست.❌
•••
#تنهامسیرآشرقی
🦋•°@East_Az_tanhamasir
داستان #صبر و #موفقیت از زبان طبیعت
🌴رشد درخت بامبو خیلی عجیبه، عجیب از این جهت که وقتی بذر درخت بامبو رو می کارن این بذر ۵ سال جوانه نمی زنه!!!!🤔
💯 اما ناگهان بعد از ۵ سال اتفاق عجیبی می افته این درخت در عرض ۶ هفته بیشتر از ۳۰ متر رشد می کنه و بالا می ره!😳
⁉️چطور چنین چیزی ممکنه! مگه میشه؟ بله امکان پذیره و سوالی که اینجا مطرحه اینه که بامبو فقط توی این ۶ هفته رشد کرده یا اون ۵ سال؟
🔻قطعا باید بگیم که توی ۵ سالی که کشاورز فقط آبیاری و مراقبت می کرده ریشه های بامبو به زمین فرو میرفته و
ریشه های خودش رو قوی کرده اما شما چیزی نمی دیدید! و انفجار زمانی رخ میده که سر از خاک بیرون میاره و در عرض ۶ هفته بیشتر از ۳۰ متر رشد می کنه و قد میکشه.
داستان زندگی و موفقیت خیلی از افراد دقیقا مشابه درخت بامبو هست ، سال ها تلاش و صبر می کنند. در طول این چند سال تلاش ممکنه دستمزد خیلی پایینی داشته باشند و یا به اون چیزی که می خوان نرسن اما زمانی که جوانه بزنند دیگه نمیشه جلوی رشدشون رو گرفت و در مدت کوتاهی انقدر قد می کشند که سایه اون ها بر روی دیگران می افته!!!
@East_Az_tanhamasir
💢 قبل از آفرینش انسان، یه میکروب بزرگ بوده به نام ابلیس
✅ انسان طوری خلق شده که به شدت عاشق رشد و تعالی هست.
و اصلا "به خاطر همین شدت علاقش به رشد هست که عجله میکنه و میزنه همه چیز رو خراب میکنه".
مگر اینکه #صبر رو بهش یاد بدی.
انسان یه انرژی هسته ای رها شده هست. اگه کنترلش نکنی خراب میکنه و همه چیز رو نابود میکنه.
✅ ولی اگه این انسان و اون انرژی هسته ای آزاد شده در وجودش رو ببرید توی یه نیروگاهی و ازش حساب شده استفاده کنی اتفاقات خوبی می افته!😊
❤️بسم رب الشهدا❤️
#داستان_عاشقانه_مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
نمیدانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
💠 قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!»
از #توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.
از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریههای یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
💠 لبهای روزهدار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :«پس هلیکوپترها کی میان؟»
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمیدونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند.
من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»
💠 دمپاییهایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»
از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانههای دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.
💠 میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای #تشنهاش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد :«بچهام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.
به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :«هلیکوپترها اومدن!»
💠 چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.
از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ بسم رب الشهدا ❤️
#داستان_عاشقانه_مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_سوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✨ تفسیر صبر ✨
💠 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از جبرئیل سوال میکنند؛ تفسیر صبر چیست؟
🔶 جبرئیل عرض میکند: یعنی در تنگناها (همان) حالی را داشته باشد که در گشایش دارد و در بلا همانطور باشد که در عافیت است.
🔸(صبر جمیل، صبری است که انسان گلایه ندارد.
گاهی ممکن است از روی ناچاری صبر کنند، ولی گلایه و شکایت هم میکنند.)
#صبر
🌱@East_Az_tanhamasir
﷽
🔰 حالا نوبت شماست
✍🏻 #شهید جدا از شما نبود، او وسط معرکه امتحان بود.
از او امتحان گرفتند و او تا پای جان در این امتحان آمد و جانش را تقدیم کرد و نمره قبولی گرفت.
✅ حالا نوبت شماست.
شما که بعد از شهدا ماندید، همگی در بستر ابتلائات مختلف قرار میگیرید.
✍🏻 اولین امتحان، ابتلای خوف است؛ خوف اقتصادی، امنیتی، خوفهای باطنی و ظاهری.
امتحان بعدی گرسنگی «الْجُوع» است.
و در آزمون بعدی مال و جان و ثمراتتان با آسیب مواجهه میشود «وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ».
«وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ» (سوره بقره، آیه۱۵۵).
✍🏻 یک گروه از این امتحانات سربلند بیرون میآیند.
کلیدواژهی این افراد #صبر است. «وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ».
اگر چه صبر در معنای عام یعنی غر نزدن و سر و صدا نکردن در ابتلائات، اما منظور قرآن این صبر نیست.
⬅️ صبر مد نظر الهی، یعنی احساس مسئوليت نسبت به ادامه دادن راه شهدا، و کار را تا آخر با تمام سختیها انجام دادن.
#شهید_جمهور #خادم_الرضا
#رئیسی_عزیز #سیدالشهدای_خدمت
@East_Az_tanhamasir
💢 صبرکردن انقدر کار سختی است، که خدا چند پیغمبر را فرستاد، که فقط صبرکردن را به مردم بیاموزند:
✪ایوب، #صبر در بیماری.
✪یعقوب، #صبر در فراق.
✪نوح، #صبر بر اولاد بد.
✪لوط، #صبر بر همسر بد.
✪موسی، #صبر بر مردم نفهم.
✪عیسی، #صبر بر عالمان بدون عمل.
✪و محمد صلی الله علیه و آله، #صبر بر زخم زبان و اذیت و آزار، حتی اقوام وخویشانش...
《تفکر؛ ایمان؛ امید؛ صبر》
#پیامبران #پیامبر
اللهمعجللولیکالفرج
┈┄┅═✾•🌻•🌻•✾═┅┄┈
@East_Az_tanhamasir