─┅═ঊঈ🦋🌺🦋ঊঈ═┅─
🌷#شهـید_زين_الدین
💖 علاقۀ عجیبی به بسیجیان داشت و
شوخی هایش بـا آنان از همین عشق
زیاد نشأت می گرفت.
🍛او به بچه هایی که خوب به خودشان
مـی رسیدند و حسابی غذا مـی خوردند،
مـی گفت: «پلو خور!»
🥄یک روز در ستاد لشگر، موقع صرف غذا
بچه ها همه نشسته بودند. یکی از همین
پلوخورها هم بود. آقـا مهدی با بچه ها
هماهنگ کرد تا با شوخی جالبی مجلس را
رونقی ببخشد.
🍚غذا که رسید، همه منتظر ماندند تا
جناب پلوخور شروع کند. همیـن که دست
برد و لقمه را آورد بالا، با اشارۀ آقـا مهدی
همه بچه ها یک هو با صدای بلند گفتند:
«یـاعـلی!»
⚡بندۀ خدا که کاملاً غافلگير و دستپاچه شده
بود، بی اختیار لقمه از دستش افتاد پایین.
خودش هم از تعجّب خنده اش گرفت!
💠═════️◇◈◇
🕊@Ebrahimedelha_ir 🕊
◇◈◇═════💠
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#درس_اخلاق
◽در ستاد لشگر بودیم. #شهید_زین_الدین یکی از بچه های زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خودمانی با او صحبت می کرد. نمی دانستم حرفهایشان درباره چیست.
🔻آن برادرم دائم تندی می کرد و جوش می زد.
آقا مهدی با نرمی و ملاطفت آرامش می کرد. یکهو دیدم این برادر ترک ما یک چاقوی ضامن دارد از جیبش درآورد، گرفت جلوی شهید زین الدین و با عصبانیت گفت: «حرف حساب یعنی این!» و چاقو را نشان داد.
⚡خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی می خندد. با مهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد ظاهرا این برادر اختلافی با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی می خواست مسائلشان را رفع و رجوع کند.
🌷بعدها شهید زین الدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد فرمانده یکی از گردانهای لشگر!
❁═══┅┄
🏴 @Ebrahimedelha_ir🏴
❁═══┅┄
•┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈•
💗جایے شبیه اینجا دوست دارم
جایے شبیه ڪنار #شما بودن را ...
🍃هر گاه شب جمعـہ شهدا را یاد ڪردید
آنها شما را نزد اباعبدالله (ع) یاد مےڪنند .
#شهید_زین_الدین🌷
●▬▬▬▬๑۩
🏴 @Ebrahimedelha_ir 🏴
۩๑▬▬▬▬●
هدایت شده از سـلام بر ابراهیــم
•┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈•
💗جایے شبیه اینجا دوست دارم
جایے شبیه ڪنار #شما بودن را ...
🍃هر گاه شب جمعـہ شهدا را یاد ڪردید
آنها شما را نزد اباعبدالله (ع) یاد مےڪنند .
#شهید_زین_الدین🌷
●▬▬▬▬๑۩
🏴 @Ebrahimedelha_ir 🏴
۩๑▬▬▬▬●
🍃…•°°🌼*°°•…🍃
📌 حساب ویژه؛ #شهید_زین_الدین روی بچه های متأهل ...
●▬▬▬▬๑۩
☘ @Ebrahimedelha_ir ☘
۩๑▬▬▬▬●