═════️◇◈◇️◇◈◇
📝یادداشت حجت الاسلام حامد کاشانی درباره ممنوعیت پخش زنده برنامه جهان آرا و ثریا
زمانی برای توضیح واضحات نیست، گوشی هم برای شنیدن. زیرا مساله بودجه سازمان است و جگری که زیر دندان دولت محترم.
لذا به عزیزان برنامههای #جهان_آرا و #ثریا پیشنهاد میکنم، زیر بار ذلت برنامه بهدرد نخور ( ضبطی) نروند و برنامه را در فضای مجازی ادامه دهند.
آقایان هم که برای هر سلیقهای برنامه دارند، جز منویات اصیل انقلاب، کلاهشان را بالاتر بگذارند که یا مخاطب رهایشان میکند یا به دام دشمن میافتد.
پس بسم الله تا بیشتر از این زیر آب
این برنامه ها و شبکه افق رو نزدند.
تماس با 162
سامانه پیامکی 3000025 ، 30000162
شورای نظارت 64040
پیامک 200064040 برای اعتراض
❁═══┅┄
🏴@Ebrahimedelha_ir🏴
❁═══┅┄
❁❁☘❁🌺❁☘❁❁
🎤رهبر انقلاب امام خامنه ای (سایه اش پایدار)
در خطبههای نماز جمعه ۲۷ دی ماه
ما ملت ایران این دو روز
✨روز تشییع میلیونی شهدا
✨و روز ضربه موشکی به پایگاه آمریکایی را جزو ایام الله در مقابل
چشم خودمان مشاهده کردیم.
این ها روزهای نقطه عطف تاریخاند،
روزهای تاریخ سازند، روزهای عادی
نیستند. این که یک ملتی، این قدرت
و این توان روحی را دارد که به یک
قدرت متکبر زورگوی عالم این جور
سیلی بزند، این نشان دهنده دست
قدرت الهی است، پس آن روز جزو
#ایام_الله است.
❁═══┅┄
🏴@Ebrahimedelha_ir🏴
❁═══┅┄
┄۞✦❧🍃🌹🍃❧✦۞┄
📔کتـاب علـمـدار
⬅زنـدگانی شهید سیـد مجتبـی علمدار
🔹قسمت؛ یازدهم
💭روایت؛ رضا علیپور
❄در آخرین روزهای اسفند سال ۱۳۶۶،
عملیات والفجر ۱۰ آغاز شد. قرار شد گردان
مسلم در سکوت کامل به سمت شهر خُرمال
حرکت کند. در این مسیر پنج پاسگاه وجود
داشت.به پاسگاه سوم که رسیدیم دشمن
متوجه حضور ما شد و به سمت ما آتش
گشود.
🌊بعضی بچه ها خودشان را به داخل آب
انداختند! آبی که در آن سرما تقریبا یخ
زده بود. سید بلند شد و با صدایی رسا
فریاد کشید و گفت: "الله اکبر"، انگار همه
منتظر فریاد "الله اکبر"سید بودند همه
روحیه گرفتند.
🇮🇷 با روحیه ای که سید به بچه ها داد.
پاسگاه را فتح کردیم و به سمت پاسگاه
چهارم رفتیم و آن را نیز فتح کردیم. به
۲۰۰ متری پاسگاه پنجم که رسیدیم سکوت
عجیبی احساس می شد. گفتم شاید
عراقی ها فرار کردند.
💥 یکدفعه صدای شلیک و تیربار و آر پی
جی از بالای تپه و داخل پاسگاه به طرف
ما آغاز شد همه ما زمینگیر شدیم! یکدفعه
صدای ناله سید مجتبی را شنیدم که
فریاد زد یا زهرا (س) و بعد آرام روی
زمین نشست. به سمتش رفتم دیدم
گلوله گرینوف از بازو رو شده و پهلوی
او را پاره کرده بود.
🥀خونریزی شدیدی کرده بود اما حاضر
نبود به عقب برگردد می گفت: باید پاسگاه
را فتح کنیم. بعد از دقایقی پاسگاه پنج
فتح شد. در مرحله سوم این عملیات شهر
حلبچه آزاد شد و مردم حلبچه از رزمندگان
اسلام استقبال با شکوهی کردند. دولت
عراق نیز از آنها انتقام گرفت! روز ۲۵ اسفند
شعر حلبچه به شدت بمباران شیمیایی شد.
📝گردآورده :گروه فرهنگی
شهید ابراهیم هادی
#ادامه_دارد
❁═══┅┄
🏴@Ebrahimedelha_ir🏴
❁═══┅┄
༻💠༺
#نسیم_حدیث☀
🌸امیر المومنین (علیه السلام)
می فرمایند.
خوشرویی تو ، نشانه بزرگواری و
کرامت نفس توست.
❁═══┅┄
🏴@Ebrahimedelha_ir🏴
❁═══┅┄
┄┅═◈═◈✾🌺✾◈═◈═┅┄
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🚖یک بار از ماموریت برمیگشتم،
منتظر نماندم که ماشین بیاد دنبالم.
از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم،
راننده تاکسی جوانی بود که نگاه معنا
داری به من کرد.
به او گفتم: چیه؟ آشنا به نظر می رسم؟
❓باز هم نگاهم کرد، گفت: شما با
سردار سلیمانی نسبتی دارید؟
برادر یا پسر خالهی ایشان هستید؟
گفتم: من خود سردار هستم.
🌸جوان خندید و گفت: ما خودمون
این کارهایم شما میخواهی مرا
رنگ کنی؟ خندیدم و گفتم:
من سردار سلیمانی هستم.
باور نکرد. گفت: بگو به خدا که
سردار هستی! گفتم: به خدا
من سردار سلیمانی هستم.
⛔سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت.
گفتم: چرا سکوت کردی؟ حرفی نزد.
گفتم: زندگی ات چطوره؟ با گرانی
چه میکنی؟ چه مشکلی داری؟
🔸جوان نگاه معنا داری به من کرد
و گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی،
من هیچ مشکلی ندارم.
❁═══┅┄
🏴@Ebrahimedelha_ir🏴
❁═══┅┄
13.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📖تفسیر زیبای سوره قدر
#استاد_رائفی_پور
🔷 مقام حضرت زهرا (سلام الله علیها)
❁═══┅┄
🏴@Ebrahimedelha_ir🏴
❁═══┅┄
┄۞✦❧🍃🌹🍃❧✦۞┄
📔کتـاب علـمـدار
⬅زنـدگانی شهید سیـد مجتبـی علمدار
🔹قسمت؛ دوازدهــــم
💭روایت؛ سید مجتبی و دوستان شهید
🌙یک شب در کنار سید مجتبی بودیم
از خاطرات عملیات والفجر ۱۰ می گفت.
گفت: باید در سکوت کامل به پاسگاه
می رسیدیم کلی وسایل هم همراه ما بود.
صدای پای بچه ها هم زیاد بود چون
پوتین ها خیس شده بود بیشتر صدا
می داد. آن شب امداد غیبی خداوند
نصیب ما شد.
🐸 آنقدر قورباغه ها سر و صدا راه
انداختند که ما حتی صدای نفر جلویی
را نمی شنیدیم!عراقی ها متوجه ما
نشدند و ما به پاسگاه رسیدیم.
🏠 برای ملاقات سید به منزلش رفتیم.
آن شب خیلی با هم گفتیم و خندیدیم.
بعد گفتم: شما شهید نمی شوی بیخودی
اینقدر تلاش نکن. تیر به پهلویش خورده
بود و روده اش را سوراخ کرده بود ترمیم
شدنش مشکل بود، سوراخی روی شکمش
ایجاد کرده بودند. روده به کیسه ای متصل
بود. به شوخی گفتم: سید این چه وضعیه
این بوی بد ما رو خفه کرد!
😷 آقا سید خندید و گفت: اگر بوی گند
باطن ما نمایان شود همه از ما فرار
می کنند. حالا باز خوبه که این بوی ظاهر
مانع از بروز بوی گند باطن می شود این
جمله او من را به فکر فرو برد. آقا سید در
حال شوخی هم یک معلم به تمام معنا بود.
📝گردآورده :گروه فرهنگی
شهید ابراهیم هادی
#ادامه_دارد
❁═══┅┄
🏴@Ebrahimedelha_ir🏴
❁═══┅┄
┄✦🍀✦༻﷽༺✦🍀✦┄
#سلام_امام_زمانمـ❣
☘ چه ڪنم چہ سازم
ڪه شوم فدای مهدے
🥀چه ڪنم ڪہ من ببینم
رُخ دلربای مهدے
☘ چه خوش اسٺ آن زمانے
برسد که زندہ باشم
🥀منِ بینواےِ مِسڪیـــن
شنوم صدای مهدے
🔹اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
📌زمینه سازے ظـهور = قدمی برداریم.
❁═══┅┄
🏴@Ebrahimedelha_ir🏴
❁═══┅┄
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
💖 قلب رئوف ابراهیم، بزرگترین
نعمتی بود کہ خدا بہ این بنده اش
داده بود.یکبار در دوران مجروحیت
#ابراهیم،بہ دیدنش رفتم یکی از
علما هم آن جا بود. ابراهیم از
خاطرات جبهہ می گفت.
👌یادم هست کہ گفت:در یکی از
عملیات ها در نیمہ شب بہ سمت
دشمن رفتم. از لابہ لاے بوتہ ها و
درخت ها حسابی بہ دشمن نزدیک شدم.
یک سربازعراقی روبرویم بود. یکباره در
مقابلش ظاهرشدم. کس دیگرے نبود.
دستم را مشت کردم و با خودم گفتم:
بایک مشت👊 او را می کشم.
🔻اما تا در مقابلش قرار گرفتم، یکباره
دلم برایش سوخت. #اسلحہ روے
دوشش بود و فکر نمی کرد این
قدر بہ او نزدیک شده باشم.
چهره اش این قد #مظلومانہ بود
کہ دلم برایش سوخت.
🍁 اوسربازے بود کہ بہ زور بہ جنگ
ما آورده بودند. بہ جاے زدن،او را
در آغوش گرفتم. بدنش مثل بید
می لرزید. دستش را گرفتم
و با خود بہ عقب آوردم. بعد او
را تحویل یکی از رفقا دادم تا بہ
عقب منتقل شود و خودم براے
ادامہ عملیات جلو رفتم.
📚سلام برابراهیم (۲)، ص۲۳۱
❁═══┅┄
🏴@Ebrahimedelha_ir🏴
❁═══┅┄