┄✦🍀✦༻﷽༺✦🍀✦┄
🌸سلام! ای عطر گل نرگس می دانم هر لحظه به کارهایمان واقفی اما ادب حکم می کند که سلام کنم.
☘سلام پدرجان!
هفته ها گذشت و باز هم ندای اَنا مهدے تو را نشنیدیم. اما برای بهار امامت شما جشن و سوری در دلمان برپاست ردای امامت را بر دوشت گذاشته ای و جشن سروری ات در جهان دلها را با خودش می برد.
💐پدرجانم!
مبارکت باشد، مقام امامت که برازنده قلب بزرگ توست. از طرف تمامی فرزندانت که هنوز چشم انتظار ظهورت هستند،پیام تبریکم را می رسانم.
🔆امیدواریم به زودی جهان از بوی ظهور تان مست شود.
🔹اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
#لبیکیامهدی✋
❁═══┅┄
💠 @Ebrahimedelha_ir💠
❁═══┅┄
࿐☀️○ 🌺 ○☀️࿐
🌱 #نسیم_حدیث
🌸امیرالمؤمنين امام علی علیه السلام:
💠 زُهْدُكَ فِي رَاغِبٍ فِيكَ، نُقْصَانُ حَظٍّ؛ وَ رَغْبَتُكَ فِي زَاهِدٍ فِيكَ، ذُلُّ نَفْسٍ
❇️ اظهار بى ميلى به كسى كه به تو علاقهمند است سبب كاستى بهره تو در دوستى اوست و اظهار ميل به كسى كه به تو بى اعتناست سبب خوارى تو خواهد بود.
📚 حکمت ۴۵۱ نهج البلاغه
❁═══┅┄
💠 @Ebrahimedelha_ir💠
❁═══┅┄
•═┄•※☘🌺☘※•┄═•
✨راز سر بند #آقا_ابراهیم
❁═══┅┄
💠 @Ebrahimedelha_ir💠
❁═══┅┄
سـلام بر ابراهیــم
•═┄•※🍃🌸🍃※•┄═•
#همسر_شهید_مسلم_خیزاب🌷
🔷همیشه یک ارادت خاصی به امام زمان (عج) داشتند تا آنجایی که محمدمهدی را یک جورایی هدیه از خود امام زمان (عج) میدانستند. قسمت ما شده بود با همدیگر به سوریه رفته بودیم و بنده آن موقع باردار نبودم و آزمایشهای قبل از سفر این را میگفت. در حرم حضرت رقیه (س) چند لحظه سرم را روی پاهایم گذاشتم و خوابم برد. در عالم خواب و رؤیا دیدم که بچۀ هفتماههای را به من دادند و گفتند که اسم ایشان محمدمهدی است و برای شماست.
👧وقتی بیدار شدم، یک عروسک کنارم افتاده بود. به آقا مسلم گفتم من همچین خوابی را دیدم و وقتی بیدار شدم این عروسک کنار من بود. گفتند اجازه بده بپرسم ببینم برای کسی نیست؟ خب ایشان عربی بهراحتی میتوانستند صحبت کنند. با خادمهای آنجا صحبت کردند و خادمها گفتند که نه این هدیه حضرت رقیه (س) بوده برای شما و برای خودتان بردارید. ما این را به فال نیک گرفتیم و گفتیم خدا به ما یک دختر میدهد و اسمش را رقیه میگذاریم.
🌱وقتی ما از سوریه برگشتیم بنده سرماخوردگی شدیدی گرفتم و دکتر گفتند حتماً ایشان قبل از اینکه آمپول بزنند باید آزمایش بارداری جدید داشته باشند. هرچه به ایشان گفتیم که این آزمایشهای بارداری برای ۱۵ روز پیش است و بنده باردار نیستم، گفتند که نه باید آزمایش و سونوگرافی بدهید. ما آزمایش و سونوگرافی را که دادیم دکتر گفتند: «آزمایشهای قبلی شما را ببینم.» بنده نگران شدم که شاید بیماری بدی گرفتم که دکتر اینگونه تعجب کرده است. دکتر با همکارشان آرام صحبت کردند و به بنده گفتند: «خانم چه کسی گفته شما باردار نیستید؟! شما ۴ ماه است که باردارید و بچه شما پسر است!»
☘خب خیلی ما تعجب کردیم. این را به فال نیک گرفتیم و گفتیم حضرت رقیه (س) مزد ما را داده است. محمدمهدی ظهر نیمه شعبان به دنیا آمد. ما همیشه دوست داشتیم اسم بچه خود را علی بگذاریم اما آقا مسلم گفتند چون امام زمان (عج) به ما یک عنایت ویژه داشتند و یک نگاهی به ما کردند اسمش را محمدمهدی بگذاریم.
💕چون هر دو علاقهمند به امام زمان (عج) بودیم عروسیمان نیز شب نیمه شعبان بود و برای امام زمان کارت دعوت نوشتیم. آقا مسلم با چند تا از دوستانشان صحبت کرده بودند و مداح آورده بودند و عروسیمان بدون گناه برپا شد. خب ما دوتا خیلی خوشحال بودیم که این مراسم در شب نیمه شعبان اتفاق میافتد. محمدمهدی هم دقیقاً ظهر روز نیمه شعبان به دنیا آمد و آقا مسلم میگفتند اینکه عروسی ما در شب نیمه شعبان بود و تولد محمدمهدی هم در روز نیمه شعبان بود یعنی اینکه امام زمان (عج) نگاهشان را از روی ما برنداشته است.
................................
کانال ما ⬇
🔷sapp.ir/Ebrahim__hadi
eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🔷
https://rubika.ir/Ebrahimedelha_ir🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄✦🍀✦༻﷽༺✦🍀✦┄
#امام_زمان امـامِ حاضر...
🎤استاد حجت الاسلام عالے
🔹اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
📌زمینه سازے ظـهور = قدمی برداریم
❁═══┅┄
💠 @Ebrahimedelha_ir💠
❁═══┅┄
࿐☀️○ 🌺 ○☀️࿐
🌱 #نسیم_حدیث
🌸پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
✨بعد از ایمان به خدا نعمتی بالاتر
از همسر موافق و سازگار نیست.
📗مستدرک الوسائل ج۲
❁═══┅┄
💠 @Ebrahimedelha_ir💠
❁═══┅┄
سـلام بر ابراهیــم
༻🦋🦋༺
#سلام_بر_ابراهیم
💢سال ۱۳۵۴ بود. من با یکی از دختران محله، مخفیانه دوست شدم. آن زمان حدود هفده سال داشتم. در یک ساعت خلوت، داشتم توی کوچه با همان دختر حرف میزدم. محو صحبت بودم و به اطراف و پیرامون خودم توجه نداشتم. یکباره دیدم که ابراهیم از سر کوچه به سمت ما میآید!
🔸رنگ از چهرهام پرید، دیگر کار از کار گذشته بود. او متوجه ما شد. من آمدم کنار دیوار و در فاصلهی یک متری کنار آن دختر ایستادم. ابراهیم همانطور که از جلوی ما عبور میکرد، در حالی که سرش پایین بود سلام کرد. جواب سلام را دادم و دیگر چیزی نگفتم. رنگ صورتم پریده بود. ابراهیم توقف نکرد. هیچ حرفی نزد و آرام از کوچه عبور کرد. نمیدانید چه استرسی به من وارد شد. اگر توی همان کوچه همانجا مرا میزد، این قدر ناراحت نمیشدم.
🤯 اگر پدر و مادرم میفهمیدند، اینقدر نگرانی نداشتم که ابراهیم ماجرای ارتباط ما را فهمید. او بهترین دوست من بود. شب و روز با او بودم. او استاد کشتی و والیبال من بود. او مرا به جمع والیبالیستها کشاند. من هرچه اعتبار داشتم به خاطر او بود آن شب خواب نداشتم. فردا اگر ابراهیم من را ببیند چه میگوید؟ اگر مرا در میان بچهها تحویل نگیرد؟ این افکار داشت مرا دیوانه میکرد. آن شب خیلی طولانی شد.
🏡صبح که شد اولین جایی که رفتم منزل ابراهیم بود. در زدم. آمد دم در و مثل همیشه سلام و علیک گرمی داشت. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده! من سکوت کردم. ابراهیم هم چیزی نگفت. چند دقیقهای گذشت. بغض گلویم را گرفت. گفتم: داش ابرام یه چیزی بگو. اصلا ًبزن توی صورتم، فحش بده. به من بگو بدبخت، این همه نصیحت کردم و ... ابراهیم انگار که چیزی ندیده و نشنیده گفت: «از چی داری حرف میزنی؟» گفتم: دیروز مگه ندیدی که من با دوست دخترم.
🔻پرید تو حرفم و گفت: «این حرفا چیه، من چرا باید سرت داد بزنم. تو شاید تصمیم داری با اون دختر ازدواج کنی. من که نباید مانع بشم.» بعد مکثی کرد و گفت: «شما هنوز همون دوست خوب ما هستی.» خیره شدم به صورتش بعد خداحافظی کردم و برگشتم.
💬 خیلی فکر کردم. این برخورد ابراهیم خیلی درس داشت. اون روز ساعتها فکر کردم. شب بود که تصمیم خودم را گرفتم. یک راست رفتم سراغ اون دختر و گفتم: ببین دختر خانم، اکثر پسرهایی که با یه دختر رفیق میشن، قصدشون ازدواج نیست. اونها افکار شیطانی دارن. عاقبت خوبی برای اون دختر ایجاد نمیشه. بعد چند نفر را مثال زدم و گفت: اینها زندگیشون تباه شد.
☘بعد گفتم: تو هم اگه میخوای در آینده، زندگی خوبی داشته باشی، دنبال این مسائل نرو. کسی که هر روز با یه پسر باشه در آینده و در زندگی مشترک مشکل پیدا میکنه بعد هم خداحافظی کردم و گفتم: شتر دیدی ندیدی. ما برای همیشه رفتیم.
🌀یک راست رفتم سراغ ابراهیم و کل ماجرا را برایش تعریف کردم. گفتم: من با این دختر میتونستم همهگونه ارتباط داشته باشم، اما رفتم و این حرفها را بهش گفتم و برای همیشه خداحافظی کردم. انشاءالله تا وقتی که خدا کمک کنه دنبال این مسائل نمیرم.
🤲ابراهیم سکوتش را شکست و گفت: «برو دعایش را به پدر و مادرت بکن. اگر شیر پاک مادرت و لقمه حلال پدرت نبود، مطمئن باش این کار را نمیکردی.»
#شیر_مادر_نان_پدر_حلالت_آقا_ابراهیم💐
❁═══┅┄
💠 @Ebrahimedelha_ir💠
❁═══┅┄
🌸🌸🌸🌸
از بهر قیامتت براتی بفرست
یک توشه برای روز آتی بفرست
در روز عروسی «نبی»، جانانه
از عمق وجودت صلواتی بفرست.
🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
❁═══┅┄
💠 @Ebrahimedelha_ir💠
❁═══┅┄
•═┄•※🍃🌹🍃※•┄═•
#شهیدانه
#شهید_مدافع_حرم_سید_میلاد_مصطفوی🌷
🗯 راوی : همـرزم شهید
🔸 به او گفتم، «سید وصیتی نداری، نمازی، روزهای؟» گفت، «من حتی یک روز نماز و روزه قضا ندارم. خیالم راحت است، مادرم ما را از کودکی اهل نماز و روزه تربیت کرد.»
❗️ یک بار حرف بسیار عجیبی زد که هنوز هم باورش برای ما مشکل است سید گفت : «محمدرضا من پانزده سال است که نماز صبحم قضا نشده است!»
♻️ در ذهنم حساب کردم، سید ۲۹ سالش بود. یعنی هیچ نماز قضایی نداشت؟! برایم عجیب بود. این حرف عجیب سید در مورد نمازصبح، بارها من را به فکر فرو برد.
🕙ما هر شب ساعتها برای تماشای فیلم، سریال، فوتبال و ... مقابل تلویزیون مینشینیم، حتی گاهی تا دیروقت در هیئتها میمانیم بیآنکه به قضا شدن نماز صبح خودمان توجه داشته باشیم، بعد ادعای پیروی از راه و رسم شهدا هم داریم!
📆 سالـروز شهادت ۲۵ مهر ماه
................................
کانال ما ⬇
🔷sapp.ir/Ebrahim__hadi
eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🔷
https://rubika.ir/Ebrahimedelha_ir🔹