نکته روز:
یکی از کارهای نامناسبی که تو رابطه زناشویی گاها اتفاق میفته مقایسه همسر با فرد دیگه است
شاید همسر شما ویژگی های مثبت زیادی داشته باشه ولی در این زمینه خاص ضعیف باشه
با مقایسه همسرتون با دیگران اعتماد به نفس همسرتون رو قطعا از بین میبرید واین باعث میشه بعد از یک مدت ضربه اش رو بخورید
آی آقا
حق نداری آشپزی خانمت رو با زنای دیگه مقایسه کنی ، شاید خانمت تو آشپزی ضعیف باشه ولی خونه داریش عالی باشه و اون خانمی که با همسرت مقایسه اش کردی فقط آشپزیش خوب باشه و خونه داری بلد نباشه
آی خانم
حق نداری شوهرت رو با مردای دیگه مقایسه کنی که مثلا فلانی دست به آچاره و تموم کارهای فنی خونه رو خودش انجام میده ، شاید همسرت مدیر خوبی باشه و ده تا مثل این مردها زیر دستش کار کنند
یک نکته ریز:
اگر مرد عرضه داشته باشه با چند تا تشویق زنش رو بهترین آشپز میکنه
اگر زن هم عرضه داشته باشه با چند تا تشویق شوهرش رو به کار میگیره
سرتون تو زندگی خودتون باشه و دیگران رو با خودتون مقایسه نکنید
فضائل علوی:
جابربن عبدالله انصاری می گوید: برای اصحاب پیامبر خدا صلی علیه و آله، هجده سابقه درخشان است که سیزده مورد آن اختصاص به حضرت علی علیه السلام دارد و ما تنها در پنج مورد باقی مانده شریک هستیم.
ابوطفیل یکی از اصحاب پیامبر خدا می گفت: علی بن ابیطالب علیه السلام آنقدر سابقه نیک و درخشان دارد که اگر یکی از آنها در میان مردمان بود خیر و نیکی همه را فرا می گرفت.
مردی به عبدالله بن عمر گفت: من با علی دشمن هستم.
عبدالله گفت: « خدا تو را دشمن بدارد آیا با مردی دشمنی می ورزی که تنها یک سابقه از سوابق او از دنیا و آنچه در آن است بهتر است؟ »
منابع:
بحارالانوار، ج 40، ص 55، حدیث 67 -------- مناقب
بحارالانوار، ج 40، ص 34، حدیث 67 -------- مناقب
بحارالانوار، ج 40، ص30، حدیث 59 -------- امالی شیخ طوسی
نکته مهدوی:
حضرت آیت الله بهجت رحمت الله علیه میفرمودن :
چه قدر حضرت (امام زمان (عليه السلام)) مهربان است به کساني که اسمش را مي برند و صدايش مي زنند و از او استغاثه مي کنند؛ از پدر و مادر هم به آنها مهربان تر است!
رفقا اگر هر روز امام زمان عج رو یاد کنید ، ان شاالله حضرت با نگاه پر مهر به شما نگاه میکنند
نگاه امام معصوم به ما یعنی سلامت و عافیت و عاقبت بخیری
بیایید هر روز یک کار هر چند کوچک برای آقا انجام بدیم و برای اومدنشون نذر و دعا کنیم
توام به جمع ما بپیوند
بزن رو لینک
https://ppng.ir/d/3VxA
❌️حادثۀ تیراندازی به ترامپ ۲ کشته داشت
🔻واشنگتنپست اعلام کرد که علاوه بر فرد تیرانداز، یک نفر دیگر نیز هدف شلیک قرار گرفته و کشته شده است.
✖️ترامپ اعلام کرده است که حال او خوب است؛ پسر او نیز در شبکه اجتماعی ایکس این حادثه را «تروریستی» توصیف کرد.
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمای نزدیک از لحظه شلیک به ترامپ
#آنتی_فتنه
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️بیرون بردن ترامپ پس از سوء قصد
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
آیا میدونید
در دولت شهید رئیسی نرخ رشد نقدینگی از ۴۵ درصد در دولت روحانی به ۲۳ درصد کاهش پیدا کرده 👈 (و این یعنی جلوگیری از دلار ۳۰۰ هزار تومنی)
✍️ مهدی اسلامی
مدیر قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی وکانال آنتی فتنه
#مهدی_اسلامی
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
عکس نوشت بلد نیستی؟؟؟ اشکال نداره
کلیپ درست کردن بلد نیستی؟؟؟؟ اشکال نداره
پادکست صوتی درست کردن بلد نیستی؟؟ بازم اشکال نداره
تحلیل هم نمیتونی انجام بدی؟؟؟ بازم اشکال نداره
گروه هم نداری و نمیتونی مطالب رو پخش کنی؟؟؟ باشه اشکال نداره
اما میتونی که دوستانت رو به گروه ها و کانالهای بصیرتی دعوت کنی
این جبهه نیاز به تقویت داره
این حرفها باید به گوش همگان برسه
و وظیفه ماست که برای بزرگتر شدن این جمع کاری بکنیم
لطفا تا میتونید دوستان و آشنایان و مخاطبینتون رو به این کانال بصیرتی جهادی دعوت فرمایید
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
May 11
آیا میدونید
در دولت شهید رئیسی ناترازی برق از ۲۰ هزار مگاوات در دولت حسن روحانی، به ۱۲ هزار مگاوات کاهش پیدا کرده
✍️ مهدی اسلامی
مدیر قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی وکانال آنتی فتنه
#مهدی_اسلامی
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
#خدمات_دولت_رئیسی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
وارد جنگ روایتها شدیم
مقصر کرسنت کیست؟
میراث بدهی ۸۷۳ هزار میلیارد تومنی شهید رئیسی برای پزشکیان
کی برنده این جنگه؟
جواب:
اونیکه صاحب رسانه است
✍️ مهدی اسلامی
مدیر قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی وکانال آنتی فتنه
#مهدی_اسلامی
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
امیدوارم الان که برخی ها دنبال تخریب چهره های انقلابی هستند ، و تو خواب زمستانی به سر میبرند ، آشناها برنامه های دولت جدید رو به خرد مسعود پزشکیان ندهند
✍️ مهدی اسلامی
مدیر قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی وکانال آنتی فتنه
#مهدی_اسلامی
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
میدونید چرا راحت به چهره های انقلابی حمله میشه؟
حسن عباسی رو حمایت نکردیم ،زندان رفت
سعید قاسمی رو حمایت نکردیم ،بازداشت شد
جلیلی رو حمایت نکردیم ،کرسنت رو انداختن گردنش
زاکانی رو حمایت نکردیم براش کارزار خلع مسئولیت راه انداختن
پناهیان رو زدن
صدیقی رو زدن
جبهه انقلابی این سیگنال رو به شبکه نفوذ داده که هر چی تو تخریب کنی ، من پشت نیروهای خودم نیستم پس با خیال راحت بزن
تازه نشون دادن ما خود تخریبی حاد هم داریم
✍️ مهدی اسلامی
مدیر قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی وکانال آنتی فتنه
#مهدی_اسلامی
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
نمونه جهاد تبیین اینه که اگر تحلیل بلد نیستی ،اگر تولید محتوا بلد نیستی تا جایی که میتونی این پستها رو تو گروه ها و کانالهاتون منتشر کنید
بسم الله
دقت کردید تا پزشکیان پیروز شد
دلار سقوط کرد
بورس سبز شد
قیمتها پایین اومد
در حالی که هنوز دولت تحت اختیار مخبره
وقتی میگم بازار درگیر مافیاست یعنی دقیقا همین
از خودشون نباش بلایی به سر بازار میارن که همه بهت فحش بدن
✍️ مهدی اسلامی
مدیر قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی وکانال آنتی فتنه
#مهدی_اسلامی
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
با توجه به استقبال گسترده از داستان تنها در میان داعش بریم با هم قسمت مهیج جدید رو بخونیم
📚#تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_سیزدهم
1⃣1⃣
»حاج قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت سیدعلی خامنه ای به حاج قاسم گفته
برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!«
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :
»بیچاره مردم سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!«
با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم می پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :
»شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرمانده های شهر بازم اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از آمرلی بره بیرون!«
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما نارنجک آورده و از چشمان خسته و بی خوابش خون می بارید. از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک
نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش می آورد، عذاب میکشید و اگر شهید شده بود، دلش حتی در بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود! با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را سیر کند. به سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی رزمنده ای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او
بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :
»حاجی خونه اس؟«
گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک هایش
مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بی پرده پرسیدم :
»چی شده؟«
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :
»بچه ها عباس رو بردن درمانگاه...«
گاهی تنها خوش خیالی میتواند نفس رفته را
برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :
»دیدم دستش زخمی شده!«
و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :
»الان که برگشت یه راکت خورد تو خاکریز.«
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زن عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم هایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. تخت های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر خونی به رگهایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد
و بالای سرش از نفس افتادم. دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، علقمه عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این جراحت به چشمم نمی آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود
👇
سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به قدری خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم باور نگاهم نمیشد. دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم های به خون نشسته ساعتی پیش نگران جان ما نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :
»عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!«
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن صبوری ام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :
»عباس می دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، اسیرش کردن، الان نمیدونم زنده اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!«
دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
حیایم اجازه نمیداد نغمه ناله هایم را نامحرم بشنود که سرم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بی صدا ضجه میزدم. بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم
دوباره در آغوشش جا شده ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی قلب دست روی سینه گرفته و قدم هایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله ای برایش نمانده بود که با نفس هایی بریده نجوا میکرد.
نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز پایداری پرستارانش وسیله ای برای مداوا نداشت. بیش از دو ماه درد غیرت و مراقبت از ناموس در برابر داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متالشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت درد کشیدن جان داد. یک نگاهم به قامت غرق خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام امام مجتبی (ع) را پیدا نمیکردم، نفسی برای دعا نمانده بود و تنها با گریه
به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد. میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت شهادت عباس، نفسش را بگیرد. عباس برای زن عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند. یقین داشتم
خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من به تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم. نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد. قدم هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید. دیدن عباس بی دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است. زن عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود. زن عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب هایی که به سختی تکان میخورد حضرت زینب (س) را صدا میزد. حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :
»سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!«
ادامه دارد...
✍#ف_ولی_نژاد
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
آدرس ما در ایتا :
Eitaa.com/efshagari57
ترامپ باید چیکار میکرد که ترند اخبار دنیا بشه
از همین الان باید ترامپ رو پیروز انتخابات آمریکا دانست
خود زنی بود یا ترور مهم نیست
مهم موج سواری ترامپ از این موضوعه
✍️ مهدی اسلامی
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57
اولین کسی که برای امام حسین ع عزاداری برگزار کرد یزید بود
گرفتن مراسم عزاداری که مهم نیست
برای یزیدیان مهم اینه که توی این مراسم حرفی از مسلم زمانه زده نشه
برای اینجور هیئت ها انگلیس هم خرج میکنه
✍️ مهدی اسلامی
#آنتی_فتنه
#کنفرانس_بصیرتی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
لطفا عضو بشید :
Eitaa.com/efshagari57