#شهید_حسین_خرازی
🌷🌷🌷🌷🌷
#آی_شهدا
#شهدا ، ماجز #گناه چیز دیگری در کوله بارمان نداریم .
#شهدا ما شرمنده #امام زمانیم .
از قول ما به #آقا بگید ما #دوستشان داریم .
بگید جنگ با شیطان #سخت است 👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل و شهدا🌷 صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
#شهید_عباس_,دانشگر
🌷🌷🌷🌷🌷
#مقام_معظم_رهبری
#شهادت نشانه ی استواری است .
#شهدا غالبا عناصر پولادین جبهه ی جنگ و جزء عناصر پولادین مردم بودند .
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
🌺🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷🌺
نه قلب پیر وجوان پر شد ازمحبت او
حبیب قلب مصفای نو نهالان شد
به سردی دی و بهمن که ناله یخ می زد
صفــای آمــدنـش گـرمــی بهاران شــد
💐 #دوازده_بهمن
💐 سالروز ورود
💐 #حضرت_امام_خمینی_ره
💐 به میهن اسلامی
💐 و آغاز #دهه_فجر
💐 مبارک باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#شهید_عباس_,دانشگر
🌷🌷🌷🌷🌷
#مقام_معظم_رهبری
#شهادت نشانه ی استواری است .
#شهدا غالبا عناصر پولادین جبهه ی جنگ و جزء عناصر پولادین مردم بودند .
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#شهدا
#ماه_رمضان
#سردار_شهید
#دکتر_مصطفی_چمران
ماه رمضان بود . روزی یک تومان بِهش می دادند تا نان برای افطار بخرد . بعدازظهر ، در مسجد ، فقیری به او مراجعه می کند و از فقرش می گوید ، او هم تنها سکّه اش را به او می دهد .
موقع افطار بدون نان به خانه بر می گردد . کتک مفصلی می خورد ولی نمی گوید که پول را به فقیر داده است .
نمی خواست حتّی در غیاب او، منّتی بر سرش بگذارد .
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۱
*═✧❁﷽❁✧═*
💭دهه شصت ... نسل سوخته ...
هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته 😢
ما نسلی بودیم که هر چند کوچیک اما تو هوایی نفس کشیدیم که شهدا 🌷هنوز توش نفس می کشیدن ما نسل جنگ💪 بودیم ...
آتش🔥 جنگ شاید شهرها رو سوزوند دل خانواده ها رو سوزوند، جان عزیزان مون رو سوزوند❤️🔥،
اما انسان هایی توش نفس کشیدن که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین🌎 ارزش داشت
بی ریا،مخلص،با اخلاق،متواضع،جسور،شجاع💪،پاک ... انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون تمام لغات زیبا و عمیق این زبان کوچیکه و کم میاره ...
و من یک دهه📆 شصتی هستم. یکی که توی اون هوا به دنیا اومد توی کوچه هایی که هنوز شهدا🌷 توش راه می رفتن و نفس می کشیدن، کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد ...
من از نسل سوخته ام اما #سوختن من ... از آتش جنگ نبود ❌...
داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم👀 بهش افتاد ، غرق خون با چهره ای آرام زیرش نوشته ✍بودن "بعد از شهدا چه کردیم؟ ... شهدا شرمنده ایم" ...
چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ نمی دونم 🤔... اما زمان برای من ایستاد محو تصویر شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم ...
مادرم 🧕فرزند شهیده همیشه می گفت: روزهای بارداری من از خدا یه بچه می خواسته مثل شهدادست روی سرم می کشید و اینها رو کنار گوشم👂 می گفت ...
اون روزها کی می دونست نفس مادر، چقدر روی جنین تاثیرگذاره. حسش،فکرش،آرزوهاش و جنین همه رو احساس می کنه ...
ایستاده بودم و به اون تصویر 🖼نگاه می کردم مثل شهدا، اون روز فقط 9 سالم بود ...
اون روز پای اون تصویر احساس عجیبی داشتم که بعد از گذشت 19 سال هنوز برای من زنده 😍است.
مدام به اون جمله فکر می کردم منم دلم❤️ می خواست مثل اون شهید باشم اما بیشتر از هر چیزی قسمت دوم جمله اذیتم می کرد
بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره مادرم می گفت:عزت نفس داره
غرور یا عزت نفس، کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم
- ببخشید ... عذر میخوام ... شرمنده ام ...👌
هر بچه ای شیطنت های 😈خودش رو داره منم همین طور اما هر کسی با دو تا برخورد می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه خصلتی که اون شب🌌 خواب رو از چشمم گرفت
صبح، تصمیمم رو گرفته بودم
- من هرگز کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم ... 👌
دفتر 📘برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم
- دوست شهید داشتید؟
_ شهیدی رو می شناختید؟
_ شهدا چطور بودن؟
یه دفتر شد پر از خصلت های اخلاقی شهدا 🌷 خاطرات کوچیک یا بزرگ رفتارها و منش شون
بیشتر از همه مادرم کمکم کرد می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ 👴برام بگه اخلاقش،خصوصیاتش، رفتارش،برخوردش با بقیه...
و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد
خیلی ها بهم می خندیدن، مسخره ام😂 می کردن ولی برام مهم نبود گاهی بدجور دلم می سوخت ❤️🔥اما من برای خودم هدف داشتم
هدفی که بهم یاد داد توی رفتارها دقت کنم
#شهدا،خودم،اطرافیانم،بچه های 🏦 و پدرم ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۲
*═✧❁﷽❁✧═*
مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم خوب و بد می کردم و با اون عقل 9 ساله سعی می کردم همه چیز رو با رفتار #شهدا🌷 بسنجم.
اونقدر با جدیت و پشتکار 💪پیش رفتم که ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگ ترهاشدم آقا مهران
این تحسین برام واقعا ارزشمند بود اما آغاز و شروع بزرگ ترین امواج زندگی من شد
از مهمونی برمی گشتیم، مهمونی مردونه، چهره پدرم به شدت😞 گرفته بود به حدی که حتی جرات نگاه کردن بهش رو هم نداشتم خیلی عصبانی😡 بود
تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که
- چی شده؟
_ یعنی من کار اشتباهی کردم؟
_مهمونی که خوب بود ...
و ترس عجیبی وجودم رو گرفته بود
از در که رفتیم تو مادرم با خوشحالی☺️ اومد استقبال مون اما با دیدن چهره پدرم خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه 👀کرد
- سلام اتفاقی افتاده؟
پدرم با ناراحتی سرچرخوند سمت من
- مهران برو توی اتاقت 😒
نفهمیدم چطوری با عجله دویدم 🏃♂توی اتاق قلبم تند تند می زد هیچ جور آروم نمی شد و دلم شور می زد چرا؟ نمی دونم
لای در🚪 رو باز کردم آروم و چهار دست و پا اومدم سمت حال
- مرتیکه عوضی دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که من رو با این سن و هیکل به خاطر یه الف بچه دعوت کردن قدش تازه به کمر من رسیده اون وقت به خاطر آقا باباش رو دعوت می کنن 😏
وسط حرف ها یهو چشمش افتاد بهم با عصبانیت نیم خیزحمله کرد سمت قندون و با ضرب پرت کرد سمتم 😮
- گوساله 🐄مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟
دویدم داخل اتاق و در رو بستم تپش قلبم💔 شدید تر شده بود دلم می خواست گریه کنم اما بدجور ترسیده بودم
الهام و سعید زیاد از بابا کتک می خوردن اما من، نه این، اولین بار بود
دست بزن داشت زود عصبی 😡می شدو از کوره در می رفت ولی دستش روی من بلند نشده بود مادرم همیشه می گفت:
- خیالم از تو راحته
و همیشه دل نگران دنبال سعید و الهام بود منم کمکش می کردم مخصوصا وقتی بابا از سر کار برمی گشت سر بچه ها 👧👦رو گرم می کردم سراغش نرن حوصله شون رو نداشت
مدیریت شون می کردم تا یه شر و دعوا درست نشه سخت بود هم خودم درس📚 بخونم هم ساعت ها اونها رو توی یه اتاق سرگرم کنم و آخر شب هم بریز و بپاش ها رو جمع کنم
سخت بود اما کاری که می کردم برام مهمتر بودهر چند هیچ وقت، کسی نمی دید
این کمترین کاری بود که می تونستم برای پدر و مادرم انجام بدم و محیط خونه رو در آرامش نگهدارم
اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم از اون شب🌃 باید با وجهه و تصویر جدیدی از زندگی آشنا بشم حسادت پدرم نسبت به خودم حسادتی که نقطه آغازش بود و کم کم شعله هاش ♨️زبانه می کشید
فردا صبح هنوز چهره اش گرفته بود عبوس😞 و غضب کرده
الهام، 5 سالش بود و شیرین زبون سعید هم عین همیشه بیخیال و توی عالم بچگی و من دل نگران
زیرچشمی به پدر و مادرم نگاه 👀می کردم می ترسیدم بچه ها کاری بکنن بابا از اینی که هست عصبانی تر بشه و مثل آتشفشان یهو فوران کنه از طرفی هم نگران مادرم بودم
بالاخره هر طور بود اون لحظات تمام شد
من و سعید راهی مدرسه🏦 شدیم دوید سمت در و سوار ماشین شد منم پشت سرش به در ماشین🚖 که نزدیک شدم پدرم در رو بست
- تو دیگه بچه نیستی که برسونمت خودت برو مدرسه😰
سوار ماشین 🚖شد و رفت و من مات و مبهوت جلوی در ایستاده بودم
من و سعید هر دو به یک مدرسه می رفتیم مسیر هر دومون یکی بود
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
#شهید_حمید_باکری
🌷🌷🌷🌷🌷
✨ بیایید از #شهدا الگو بگیریم
در زمانی که چروک بودن لباسها و نامرتب بودن موها نشانه بیاعتنایی به ظواهر دنیا بود، حمید خیلی خوشگل و تمیز بود. پوتین هایش واکس زده و موهایش مرتب و شانه کرده بود. به چشمم خوشگلترین پاسدار روی زمین میآمد.
روح و جسمش تمیز بود. وقتی میخواست برود بیرون، میایستاد جلوی آینه و با موهایش ور میرفت. به شوخی میگفتم: «ول کن حمید! خودت را زحمت نده، پسندیدهام رفته.» میگفت: «فرقی نمیکند، آدم باید مرتب باشد.»
📚کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ص ۱۱ و ۲۳
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
__بانویی که کشف #حجاب کردی 😔💔
این کلیپ رو مرور کن،همه اونایی که داری میبینی توراه امنیت من و تو خونشون رو دادند عاشقانه خانواده شون رو دوست داشتن💞
اگه نمیتونی حجابت رو حفظ کنی حتما یه جواب اول برای این شهدا آماده کن
ببین ارزششو داره شرمنده شون بشی⁉️
تــقــدیـم بــه لــیــلا هـای صـبـور سـرزمـیــنــم💞
شــادی روح #شـــهدا سه صلوت🌸🌸🌸
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
🌷🌷🌷🌷🌷
#تواضع_و_فروتنی
ازدواج به سبک #شهدا
تنها خرید ما از همان اول، زندگی مشترکمان را ساده شروع کردیم؛ تنها یک بلوز و دامن برای من خریدیم و یک کت و شلوار هم برای او. هیچ چیز دیگری در زندگی ما جای نداشت. حرف و حدیث اقوام زیاد بود و رسم و رسومات هم زیادتر.
اما من و مرتضی نه به حرف و حدیثها اهمیت میدادیم و نه به رسم و رسومات. دوست داشتیم تنها خودمان برای زندگی مشترک تصمیم بگیریم.
این بود که راحتی و سادگی را به هر چیزی ترجیح دادیم...
***
#همسر_ شهید
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#شهید_کرمعلی_طهماسبی
🌷🌷🌷🌷🌷
#حجاب را توصیه می کنم
سلام بر تو ای همسرم، گمان نکن که شما در پیش من عزیز نبودید بلکه من شما را دوست می داشتم و بخاطر اینکه وصیت نامه شهدا را می خواندم مرا به سوی جبهه حرکت داد
و به شما توصیه می کنم که با #حجاب و صبر و استواری خود، مشت محکمی به منافقین کوردل زده باشید و بعد از مرگ من گریه نکنید و صبر داشته باشید که خدا با صابرین است
و بعد از من، خدا و ولی ام، خودش سرپرست خانوادههای #شهدا است و با گریه کردن شما منافقین کوردل سوء استفاده خواهند کرد .
#علــت _شــهادت:درگیری با نیروهای بعثی
#محــل_ شــهادت:شلمچه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷