eitaa logo
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
6.7هزار دنبال‌کننده
41هزار عکس
11.6هزار ویدیو
531 فایل
با به اشتراک گذاشتن لینک کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ثواب نشر مطالب شریک باشید ./کپی مطالب با ذکر صلوات/ لینک کانال ایتا👇 @Emam_Zamaan_313 تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAEHGwvGjppToruRpFw ارتباط با خادمین @KhadamY @iemeHdi
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصل‌‌‌‌‌دهم [نشسته خاڪ مرده اے بـه این بھار زار من] ( #شهادت‌وغربت!) #قسمتـ153
✨﷽✨ ❤ ✍ ( ) بی خبری بلای جانم شده بود، ساعت نه شب به بابا گفتم: «تماس بگیرید بپرسید اینها چی شدن؟ رفتن یا پروازشون دوباره کنسل شده». بابا زنگ زد و بعد از پرس و جو متوجه شدیم ساعت شش غروب حمیدو همرزمانش به سوریه رسیده اند. آن روزگذشت و من خبری از حمید نداشتم، چشمم به صفحه گوشی خشک شده بود، دلم را خوش کرده بودم که شاید حمید به سوریه برسد با من تماس بگیرد، اما هیچ خبری نشد خوابم نمی برد و اشک راه نفس کشیدنم را گرفته بود، انگار دل تنگی شبها بیشتر به سراغ آدم می آید و راه گلو را می فشارد. دعا کردم خوابش را نبینم، میدانستم اگر خواب حمید را ببینم بیشتر دل تنگش میشوم. روز جمعه مادرش آش پشت پا پخته بود یک قابلمه هم برای ما فرستاد. برای تشکر با خانه عمه تماس گرفتم پدر شوهرم گوشی را برداشت، بعد از سلام و احوال پرسی از حمید پرسید، گفتم: «دیروز ساعت شش رسیدن سوریه ولی هنوز خودش زنگ نزده» گفت: «انشاءالله که چیزی نمیشه، من از حمید قول گرفتم سالم برگرده، تو هم نگران نباش، به ما سر بزن، مادر حمید یکم بی تابی میکنه». بعد هم گوشی را داد به عمه، از همان سلام اول دل تنگی را می شد به راحتی از صدایش حس کرد. بعد از کمی صحبت از این که نتوانسته بودم برای پختن آش کمکشان کنم عذرخواهی کردم چون واقعا اوضاع روحی خوبی نداشتم، عمه حال مرا خوب می فهمید، چون پدر شوهرم از رزمندگان دفاع مقدس بود. بارها عمه در موقعیتی شبیه به شرایط من قرار گرفته بود، برای همین خوب می دانست که دوری یک زن از شوهر چقدر می تواند سخت باشد. .... التماس دعا🤲🏻🌹
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصل‌‌‌‌‌دهم ( #شهادت‌وغربت) #قسمتـ154 بی خبری بلای جانم شده بود، ساعت نه شب ب
✨﷽✨ ❤ ✍ ( ) حوالی ساعت یازده صبح بود، داشتم پله ها را جارو می کردم که تلفن زنگ خورد. پله ها را دو تا یکی کردم، سریع آمدم سر گوشی، پیش شماره های سوریه را می دانستم چون قبلا رفقای حمید از سوریه زنگ زده بودند. تا شماره را دیدم فهمیدم خود حمید است، گوشی را که برداشتم با شنیدن صدای حمید خیالم راحت شد که صحیح و سالم رسیده اند. بعد از احوال پرسی گفتم: «چرا از دیروز منو بی خبر گذاشتی؟ از یکی گوشی می گرفتی زنگ میزدی، نگرانت شدم». گفت: «شرمنده فرزانه جان جور نشد از کسی گوشی بگیرم». پرسیدم: «حرم رفتید؟ هر وقت رفتید حتما منو دعا کن، نایب الزیاره همه باش». گفت: «هنوز حرم نرفتیم، هر وقت رفتیم حتما یادت می کنم، اینجا همه چی خوبه، نگران نباشید». نمی شد زیاد صحبت کنیم، مشخص بود بقیه هم داخل صف هستند که تماس بگیرند، صدا خیلی با تأخیر می رفت، آخرین حرفم این شد که من را بی خبر نگذارد و هر وقت شد تماس بگیرد. همان روز ساعت هفت شب مجدد تماس گرفت، علی به شوخی خندید و گفت: حمید اونقدر فرزانه رو دوست داره فکر کنم همون موقع که گوشی رو قطع کرده رفته ته صف که دوباره زنگ بزنه. با چشم غره بهش فهماندم که به خاطر خواهش من دوباره تماس گرفته است. این بار مفصل تر صحبت کردیم، وقتی صدایش را می شنیدم دوست داشتم ساعت ها با هم صحبت کنیم، اکثر سوالاتم را با جواب نمی داد یا با یک پاسخ کلی از کنارش رد می شد. به خوبی احساس می کردم که حمید نمی تواند خیلی از جزییات را برایم تعریف کند. من تشنه شنیدن بودم ولی شرایط جوری نبود که حمید بخواهد همه چیز را از پشت گوشی برایم بگوید. وقت هایی که بین تماس هایش فاصله می افتاد مثل اسپند روی آتش داخل خانه از این طرف به آن طرف میرفتم. روز یکشنبه بود که بی صبرانه منتظر تماس حمید بودم، گوشی را زمین نمی گذاشتم، مادرم که حال من را دید خنده اش گرفت، گفت: «یاد روزایی افتادم که پدرت میرفت مأموريت و من همین حالو داشتم». لبخندی زدم و گفتم: من و علی هم که شلوغ کار، شما دست تنها حسابی اذیت می شدی. انگار همین دیروز باشد، نفسی کشید و گفت: «آره تو که خیلی شیطنت داشتی، وقتی بچه بودی از دیوار راست بالا می رفتی، حیاطی که مستأجر بودیم پله داشت، از پله ها می رفتی روی دیوار، اونقدر گریه می کردم و خودمو می زدم، می گفتم تو رو خدا بیا پایین فرزانه، اگر بیفتی من نمی دونم جواب پدرتو چی بدم. وقتی هم که دست و پاهات زخم بر میداشت زود می رفتم دنبال پانسمان، بابات که می اومد می فرستادمت زیر پتو که زخم روی پوستت رو نبینه چون روی تو خیلی حساس بود. گرم صحبت بودیم که حمید تماس گرفت، بعد از پرسیدن حالم خبر داد امروز به حرم حضرت زینب (س) و حرم حضرت رقیه (س) رفته اند، چند باری تأکید کرد حتما دعا کنم تا دفعه بعد با هم برویم. رمزمان فراموش نشده بود، هر بار تماس می گرفت مرتب می گفت: خانوم یادت باشه!» من هم می گفتم: «من هم دوستت دارم، من هم يادم هست». وقت هایی که می گفت دوستت دارم می فهمیدم اطرافش کسی نیست، بدون رمز حرف می زند. .... التماس دعا🤲🏻🌹 ┏ ♡︎ ⃟🍃♡︎ ⃟ 🍃┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 افسوس از عدم تقرب به امام زمان_ارواحنافداه 🔵 مرحوم شیخ حسنعلی نخوکی اصفهانی: 🌕 کاش به جای ریاضت، عمرم را در راه تقرب به امام زمان ارواحنا فداه صرف کرده بودم. 📚صحیفه مهدیه؛ ص ۵۰ 🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
﷽ ‌۞امام مهدی شناسی ۶۱۶۞ ☘﴿دعا برای دنیا و آخرت﴾☘ 💠؎«خَرَجَ‏ بِی‏ نَاصُورٌ عَلَى‏ مَقْعَدَتِی‏ فَ
﷽ ۞‌امام مهدی شناسی ۶۱۷۞ ☘﴿دعا برای دنیا و آخرت﴾☘ 💠۩؎«خَرَجَ‏ بِی‏ نَاصُورٌ عَلَى‏ مَقْعَدَتِی‏ فَأَرَیتُهُ الْأَطِبَّاءَ وَ أَنْفَقْتُ عَلَیهِ مَالًا فَقَالُوا لَا نَعْرِفُ لَهُ دَوَاءً فَكَتَبْتُ رُقْعَةً أَسْأَلُ الدُّعَاءَ فَوَقَّعَ ع إِلَی أَلْبَسَكَ اللَّهُ الْعَافِیةَ وَ جَعَلَكَ مَعَنَا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ قَالَ فَمَا أَتَتْ عَلَی جُمْعَةٌ حَتَّى عُوفِیتُ وَ صَارَ مِثْلَ رَاحَتِی فَدَعَوْتُ طَبِیباً مِنْ أَصْحَابِنَا وَ أَرَیتُهُ إِیاهُ فَقَالَ مَا عَرَفْنَا لِهَذَا دَوَاءً.»[اصول کافی، ج۱، ص۵۱۹] 💠۩؎محمد بن یوسف نقل می‌كند، زمانی بیماری سختی گرفته بودم و برای درمانم هزینه صرف كردم به هر طبیبی مراجعه می‌كردم می‌گفت :‌ قابل درمان نیست. 💠۩؎روزی به امام زمان عجّل‌الله‌فرجه نامه‌ای نوشتم. حضرت در پاسخ نامه برایم نوشتند: «أَلْبَسَكَ اللَّهُ الْعَافِیةَ وَ جَعَلَكَ مَعَنَا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» «خدا! لباس عافیت بر تو بپوشاند و تو را در دنیا و آخرت در كنار ما قرار دهد.» 💠۩؎او تنها طلب سلامت كرده بود اما امام مهدی عجّل‌الله‌فرجه علاوه بر عافیت، برای دنیا و آخرتش دعا كردند. 💠۩؎آری امام عصر عجّل‌الله‌فرجه كریم است و كریمانه می‌دهد، علاوه بر مطلوب شما، آنچه را طلب نكرده‌اید ولی مورد نیاز شماست در اختیارتان می‌گذارد. 🌹به مولایمان عرض می‌كنیم: 🌱آقا جان! برای ما هم دعا كنید خدای سبحان در دو عالم معیّت شما را نصیبمان كند. یقین داریم اگر شما از خدا برایمان درخواستی داشته باشید، حتما به هدف اجابت می‌رسد. ☘ردّ احسان☘ 💠«…وَ خَرَجَ إِلَی أَخْطَأْتَ فِی رَدِّكَ بِرَّنَا فَإِذَا اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ فَاللَّهُ یغْفِرُ لَكَ فَأَمَّا إِذَا كَانَتْ عَزِیمَتُكَ وَ عَقْدُ نِیتِكَ أَلَّا تُحْدِثَ فِیهَا حَدَثاً وَ لَا تُنْفِقَهَا فِی طَرِیقِكَ فَقَدْ صَرَفْنَاهَا عَنْك‏…» 💠امام زمان عجّل‌الله‌فرجه‌ برای فردی هدیه‌ای فرستادند، آن شخص عطای امام عجّل‌الله‌فرجه را اندك و ناچیز قلمداد كرد و گفت: اگر این بار حضرت هدیه‌ای به من بدهند آن را به پدرم می‌دهم، زیرا او بهتر می‌داند از هدیه امام چگونه استفاده كند. 💠امام عصر عجّل‌الله‌فرجه در نامه‌‌ای برایش مرقوم فرمودند:‌ «در رد کردن داده و عطای ما بسیار بد کردی، اگر استغفار كنی خدا تو را می‌بخشد اما به این دلیل كه تصمیم گرفته‌ای عطایای ما را به دیگری بدهی و خودت از آن‌ها استفاده نكنی دیگر آنها را به تو نمی‌دهیم.» 💠امروز می‌خواهیم به حضرت عرض كنیم: 🌹مولاجان!‌ 💢یكایك ما با تمام وجود احساس می‌‌كنیم از همه به احسان شما محتاج‌تریم، تمنا می‌كنیم ما را از عطایای خود محروم نسازید و خودتان هم به ما آموزش دهید چگونه از آن‌ها به بهترین وجه استفاده كنیم. 🍃 نسیم صبح به قلب شكسته می‌گوید دوا و مرهم قلب فِكار می‌آید🍃 🍃نسیم صبح به صد شور و شوق می‌گوید گل شكفته به بالین خار می‌آید🍃 نسیم صبح خموش می‌گوید چه سوختی به كنارت نگار می‌آید... ‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀وقتی  که درون سینه‌ام آهی نیست وقتی که به جز عشق تو آگاهی نیست آن‌گاه که چون کبوتری دلتنگم .... از سینه من به جمکران راهی نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ شڪستم..💔 شڪستی.. شڪشتند..⁦ دلِ‌مهدی‌را.... واین‌قصه‌هنوز‌ادامه‌دارد....🥀 ترڪ‌گناه‌دل‌آقا‌رو‌شاد‌میڪنه..🍃 بیاتاگناه‌نڪنیم به‌نیت‌تعجیــل‌در‌ظهـورش⁦🤲🏻 وبه‌رسم‌رفاقت‌گنـاه‌نڪنیـم بیایدازامروزقرارمان‌این‌باشه‌ڪه گناه‌نڪن‍‍یم‌به‌خاطـر‌دل‌ِعزیزِفاطـمه آقا‌شرمنده‌ایم...💔 ¦🖇⃟💔¦↫ ..