eitaa logo
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
7.4هزار دنبال‌کننده
43.8هزار عکس
13.1هزار ویدیو
660 فایل
با به اشتراک گذاشتن لینک کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ثواب نشر مطالب شریک باشید ./کپی مطالب با ذکر صلوات/ لینک کانال ایتا👇 @Emam_Zamaan_313 تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAEHGwvGjppToruRpFw @iemeHdi تبادل وتبلیغ👇 @KhadamY
مشاهده در ایتا
دانلود
8⃣1⃣8⃣ 🌷 💠قرار پنجشنبه ها 🔰وقتی نگاهی ‌به سیره عملی خدا، شهدا و امام شهیدان🌷 حضرت روح الله(ره) میکنیم، یکی از توجه خاص آنها به ادعیه و مناجات به ویژه است. 🔰 ماهم از خیل این خوبان جدا نبود🚫 و انس و علاقه‌ی خاصی به دعای کمیل داشت. در زمان حیات جسمانی‌اش در این دنیا التزام خاصی به قرائت دعای کمیل📖 در مسجد🕌 و البته خیلی از اوقات هم در تنهایی👤 و خلوت خودش با خداوند متعال داشت. 🔰یکی از قرارهای که بینمون بود اسمشو گذاشته بودیم ، به قول معروف برای ما اوقات طلایی✨ بود‌. اونوقتایی که باهم بودیم به گلزار🌷 و ، ✓نماز جماعت، ✓دعای کمیل، ✓روضه، ✓شب نشینی ها و ✓درددل‌ها و... می‌گذشت 🔰اونوقتایی که باهم نبودیم💕 هم همین اتفاقات با صورت می‌گرفت و بعدش باهم تماس تلفنی📞 یا پیامکی داشتیم. جالبه بگم که همیشه آخر حرفها هم خلاصه میشد به ☺️. 🔰آخه جفتمون داشتیم، درد دوری از ؛ حاجت داشتیم، حاجت رسیدن به رفقای شهیدمون🌷.از عمق وجودم بهش میگفتم پریدی به برادریمون قسم منو یادت نره😢، بیا دست منم بگیر. آخه هیچ وقت شک نداشتم آسمونی میشه و قافله شهدا میرسه🕊. 🔰بماند بقیه اش.امروز من موندم و روزهایی از که هر روزش😔... 🔹ماکه جاماندیم، عاشق نبودیم 🔸اَللَّـهُمَّ لا اَجِدُ لِذُنُوبي غافِراً 🌷 🎀 @Emam_Zamaan_313
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🔷مقید بود هر روز #زیارت_عاشورا بخواند،حتی در جبهه هم....! اگر کاری فوری برایش پیش می آمد هم حتما #س
8⃣3⃣8⃣ 🌷 💠خدمت به مردم از علائقش بود. 🌷 در تابستان ۱۳۶۱ که به خاطر مجروح شدن💔 تهران بود، پیگیر مسائل آموزش و پرورش📑 شد. در دوره های ضمن خدمت شرکت کرد. همچنین چندین برنامه و فعالیت فرهنگی را در همان دوران کوتاه انجام داد✅. زیر بغل از پله های اداره کل آموزش و پرورش بالا و پایین می رفت. آمدم جلو👥 و سلام کردم؛ گفتم: آقا ابرام چی شده⁉️ اگه کاری داری بگو من انجام می دم. گفت: نه❌، . 🌷بعد به چند اتاق رفت و امضا گرفت✍. کارش تمام شد. می خواست از ساختمان خارج شود. پرسیدم: این برگه📜 چی بود. چرا اینقدر خودت را مى كردى❓ گفت: یک بنده خدا دو سال بوده. اما هنوز مشکل استخدام داره. کار او را انجام دادم😊. پرسیدم: از بچه های جبهه است؟ گفت: فکر نمی کنم🗯، از من برایش این کار را انجام دهم. من هم دیدم این کار از من ساخته است، برای همین . 🌷بعد ادامه داد: آدم هر کاری که می تواند باید برای های خدا انجام دهد✅. مخصوصاً این مردم خوبی که داریم. هر کاری که از ما ساخته است باید برایشان . نشنیدی که حضرت امام فرموند: 🎙 ولی نعمت ما هستند. 🌷ابراهیم را همه می‌ شناختند. هر كـسى با اولین برخورد مرام و رفتارش می‌ شد😍. همیشه خانه ابراهیم🏡 پر از رفقا بود. بچه ‌هایی که از می‌ آمدند قبل از اینکه به خانه خودشان بروند به سر می‌ زدند. 🌷یک روز صبح که مسجد🕌 محمدیه (شهدا) نیامده بود. مردم به اصرار، را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند📿. وقتی حاج آقا مطلع شد خیلی خوشحال شد و گفت: "بنده هم اگر بودم می‌ کردم که پشت سر آقای هادی نماز بخونم." 🌷یک روز ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می‌ رفت چند دفعه ‌ای به نگاه کرد و سرش را پایین انداخت😔، رفتم جلو و پرسیدم: “چیزی شده آقا ابرام⁉️” اول جواب نمی ‌داد ⚡️ولی با اصرار من گفت: “هر روز تا این موقع حداقل یکی از _های_خدا به ما مراجعه می‌ کرد و هر طور شده بود مشکلش رو حل می‌ کردیم اما از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده🚫. می‌ ترسم نکنه کاری کرده باشم😔 که خدا رو از من گرفته باشه”. ❌ مسئولينى كه كار مردم رو راه نمى ندازينو فقط.... چيكار كردين كه اين توفيق ازتون سلب شده....؟!! راوى: مرتضى پارسائيان
📖 #خاطرات_شهدا 🌈 #مامانما_گم_ڪردم امروز سالروز شهادت شهید بهنام محمدی دانش آموز خرمشهری است . نوجوان ۱۳ ساله‌ای ڪه به منظور مقابله با دشمن و ضربه زدن به آنها ، به شناسایی مواضع عراقی ها می‌رفت و غنائم و اطلاعات مهمی را با خود می‌اورد . بهنام می‌رفت شناسایی چند بار گفته بود : « دنبال مامانم می‌گردم ، گمش ڪردم .» « عراقی‌ها هم فڪر نمی‌ڪردند " بچه ۱۳ ساله " بره شناسایی ، رهاش می‌ڪردند . یه‌بار رفته بود شناسایی ، عراقی‌ها گیرش انداختند و چند تا سیلی بهش زدند . جای دست سنگین مأمور عراقی روی صورت بهنام مونده بود ؛ وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود ؛ هیچ چیز نمی‌گفت ؛ فقط به بچه‌ها اشاره می‌ڪرد ڪه عراقی‌ها ڪجا هستند و بچه‌ها راه می‌افتادند . « یڪ بار یڪ اسلحه به غنیمت گرفته بود و با همان یڪ اسلحه ، هفت عراقی را اسیر ڪرده بود .» #شهید_نوجوان #شهید_بهنام_محمدی #سالروز_شهادتشان 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🕊کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻 🆔 @Emam_Zamaan_313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍃🌸🍃 در منطقه دربندی خان زخمی شدم ، سه ماه و نیم نمی توانستم راه بروم . شبی خیلی گریه کردم ، دیگر خسته شده بودم ، امام زمان (عج) را به مادرش زهرا قسم دادم ، دلم برای جبهه پر میزد ، صبح زود همین که از خواب بیدار شدم ، سراغ عصایم رفتم و شروع کردم به راه رفتن ، پاهایم سالم بود ! ، من از شوق تا دو روز اشک می ریختم و گریه میکردم..... 📕 ستارگان خاکی 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 ┄┅─✵💝✵─┅┄ 🕊کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻 🆔 @Emam_Zamaan_313 ┄┅─✵💝✵─┅┄
📌 هر وقت از سوریه تماس میگرفتن، میخندیدن و میگفتن از تمام وسایلی ڪه برام گذاشتین فقط قرآن به ڪارم میاد قرآن مدام تو جیبش بود و آن را می خواند، در هنگام رفتنش هم یه قرآن تو جیبی با معنی براش گذاشتم چون عادت داشت قرآن رو با معنی بخونه. راوی همسر 🌷
✍در ایام نوروز بودیم که (شهید) علی بهزادی به سراغم آمد ‌و گفت برویم پادگان کرخه ، تا با گروهان به فاو برویم برای تحویل خط پدافندی. وسایلم را جمع کردم و به پادگان رفتیم ، شب که شد ، گروهان را جمع کرد تا ‌صحبت کند. 🌀یکی از بچه ها به نام قاسم شرایط آمدن به خط را نداشت و علی بهزادی نمیخواست قاسم را به منطقه ‌ببرد. در بین صحبت ها گفت که ، یکی از بچه های خوب و زبده را اینجا نگه میداریم تا از چادرهای گروهان حفاظت کند. بعد رو کرد به قاسم و گفت ، به نظر من بهترین نفر آقا قاسم است. 💠ناخودآگاه خنده بلندی کردم و ‌گفتم ، قاسم؟! ، اینجا شب ها گرگ می آید و تو دست خالی چیکار می خواهی بکنی؟! قاسم با لهجه محلی گفت ، که علی! ، مو نیواسم. علی گفت ، نگران نباش ، یک کلاش به تو می دهم. قاسم با خوشحالی گفت ، اسلحه بهم ایده !! 🌀منم‌ گفتم ، چه فایده اسلحه خالی و بدون تیر بهت ایده و گرگ ها میان می خورنت. دیدیم قاسم گفت ، علی مو نیواسم ! حالا همه بچه های گروهان می خندیدند !! ‌علی گفت ، قاسم جان! خشاب با سی تا تیر بهت میدم. قاسم خیلی خوشحال شد و‌ رو کرد به طرف من و ‌گفت ، سی تا تیر بهم ایده ! ‌ گفتم ، آقا قاسم! ، این قبول ، ولی میدونی اینجا گرگ زیاد است و اگر سی و یک گرگ به طرفت آمدند و حمله کردند ، ‌هر چقدر هم تیر انداز خوبی باشی فقط می توانی سی تا از گرگ ها را بزنی ، با گرگ سی و یکم چه می کنی؟ همان یکی می آید و تو را می خورد !! یک دفعه قاسم با عصبانیت تمام گفت ، علی ! ، بخت بوم ، مو نیواسم. خنده گروهان بلند شد و خود شهید بهزادی هم خنده اش گرفت و بلند شد و دنبالم کرد و من پا به فرار..... بیاد 📚رفاقت به سبک تانک 🕊کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻 🆔 @Emam_Zamaan_313
#خاطرات_شهدا🌷 عبدالصالح تنها یک آرزو در دنیا🌍 داشت و برای آن بسیار تلاش میکرد، قبل از عقد به من گفت دعایی دارن که حتما وقت عقد آن را برایم بخواه، وقتی برای عقد رفتیم، با فاصله از هم نشستیم، آن لحظات تمام دغدغه ام این بود که با این فاصله چطور به او بگویم چه دعایی داشت؟ حتما او هم نمی توانست با صدای بلند خواسته اش را بگوید، تا لحظاتی دیگر خطبه جاری میشد و من از خواسته صالح بی خبر بودم.😔 نمیدانستم چه کنم، در همین اثنا، خواهر آقا صالح، جلو آمد و یک دستمال کاغذی تا شده به من داد و گفت این را داداش فرستاد،😊 دستمال را باز کردم و روی دستمال برایم دعایش را نوشته بود: «دعا کن ، من شهید شوم»🕊 #شهید_مدافع_حرم_عبدالصالح_زارع 🌷 ⚘یادش_باصلوات💫 🌹🍃🕊کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻 🆔 @Emam_Zamaan_313
🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 🌷 🔹↫جهیزیه ی حاضر شده بود. یک عکس قاب گرفته از بابای را هم آوردم،دادم دست فاطمه... گفتم: بیا مادر! اینو بگذار روی وسایلت... 🔸↫به شوخی ادامه دادم: بالاخره هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره... 🔹↫شب را خواب دیدم،گویی از آسمان آمده بود؛با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی✨... 🔸↫یک پارچ خالی تو دستش بود، داد بهم!!با خنده گفت:این رو هم بگذار روی جهیزیه ی !. 🔹↫فردا رفتیم سراغ . دیدیم همه چیز خریده‌ایم؛ غیر از ... 🌷  /ʝסíꪀ➘ ڪانال امام زمان(عج) 🌐 @Emam_Zamaan_313