#داستانک
✅روزی بهلول بر هارون وارد شد و هارون او را گفت: ای بهلول مرا پندی ده
بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرعه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟
گفت: صد دینار طلا
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟
گفت: نصف پادشاهی خود را می دهم
بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حبس البول مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟
هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم
بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی...
کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻
🏴 @Emam_Zamaan_313
#داستانک
🌿🌸مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانهاش فرو ریخت🌿🌸
شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را سوال کرد.
ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت میدانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست🌿🌸
....................
شیخ گفت: تمام این بلاها به یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیهای که بر تو وارد شده است.🌿🌸
شیخ گفت: روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش میمرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب میکردم.
زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظهای شاد شدی که میتوانستی، خانه پدریات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست.
مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق میشدم چه میکردی؟؟!!
سر بر سجده گذاشت و توبه کرد🌸🌿
کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻
🏴 @Emam_Zamaan_313
#داستانک #فرزندپروری
☺️قصه های خوب برای بچه های خوب☺️
یه نفر آروم در خونه رو زد : تق تق تق .🚪
انس خدمتکار پیامبر صلی الله علیه و آله رفت و در رو باز کرد. 🌷حضرت علی علیه السلام🌷 پشت در بودن و گفتن:《میخوام پیامبر صلی الله علیه و آله رو ببینم》انس گفت :《حالا نمیشه . پیامبر کار دارن.》و در رو زود بست و تو دلش گفت : کاش یکی از آشناهای من مهمون سفره ی پیامبر میشد.
بعد به اتاق پیامبر اومد. مرغ کباب شده سر سفره جلوی پیامبر صلی الله علیه و آله بود و ایشون هنوز به غذا دست نزده بودن.🍗🍗🍗 غذا رو یکی از یاران ایشون آورده بود. پیامبر در دعایی از خدا خواستن که : خدایا کسی رو که از همه بیشتر دوست داری بفرست تا این غذا رو با من بخوره.❤️💖❤️
پیامبر صلی الله علیه و آله یه بار دیگه دعا کردن . انس از اتاق بیرون اومد . باز هم صدای در بلند شد . انس پشت در رفت و دوباره به حضرت علی علیه السلام گفت پیامبر کار دارن. و به اتاق پیامبر صلی الله علیه و آله برگشت . اما انگار پیامبر دلشون نمیخواست این غذای خوشمزه رو تنهایی بخورن.
پیامبرصلی الله علیه و آله باز هم دعا کردن.
برای بار سوم در خونه رو زدن 🚪 این بار صدای در خیلی زیاد بود و پیامبر صلی الله علیه و آله صدای اون رو شنیدن و به خدمتکارشون امر کردن:《 در رو باز کن در رو باز کن》انس هم در رو باز کرد تا به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام مهمون ایشون شوند. اینطوری ثابت شد حضرت علی علیه السلام کسی هستن که بین امت پیامبر، خدا بیشتر از همه دوسشون داره.❤️❤️❤️❤️
🎀 @Emam_Zamaan_313
#داستان_کوتاه
#داستانک
#فایده_گذشت
بسم الله الرحمن الرحیم
ابن عبّاس ضمن حدیثی حکایت کند:
روزی جمعی از بنی امیه در محلّی نشسته بودند و در جمع ایشان یک نفر از اهالی شام نیز حضور داشت.
و امام حسن مجتبی علیه السلام به همراه عدّه ای از بنی هاشم از آن محلّ عبور می کردند، مرد شامی به دوستان خود گفت: این ها چه کسانی هستند، که با چنین هیبت و وقاری حرکت می کنند؟!
گفتند: او حسن، پسر علی بن ابی طالب علیه السلام است؛ و همراهان او از بنی هاشم می باشند.
مرد شامی از جای برخاست و به سمت امام حسن مجتبی علیه السلام و همراهانش حرکت نمود؛ و چون نزدیک حضرت رسید گفت: آیا تو حسن، پسر علی هستی؟!
حضرت سلام اللّه علیه با آرامش و متانت فرمود: بلی.
مرد شامی گفت: دوست داری همان راهی را بروی که پدرت رفت؟
حضرت فرمود: وای بر تو! آیا می دانی که پدرم چه سوابق درخشانی داشت؟!
مرد شامی با خشونت و جسارت گفت: خداوند تو را همنشین پدرت گرداند، چون پدرت کافر بود و تو نیز همانند او کافر هستی و دین نداری.
در این لحظه، یکی از همراهان حضرت سیلی محکمی به صورت مرد شامی زد و او را نقش بر زمین ساخت.
امام حسن علیه السلام فورا عبای خود را روی مرد شامی انداخت و از او حمایت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستید، بروید در مسجد نماز گذارید تا من بیایم.
پس از آن امام علیه السلام دست مرد شامی را گرفت و او رابه منزل آورد و پس از رفع خستگی و خوردن غذا، یک دست لباس نیز به او هدیه داد و سپس روانه اش نمود.
بعضی از اصحاب به حضرت مجتبی علیه السلام گفتند: یا ابن رسول اللّه! او دشمن شما بود، نباید چنین محبّتی در حقّ او شود.
حضرت فرمود: من ناموس و آبروی خود و دوستانم را با مال دنیا خریداری کردم.
همچنین در ادامه روایت آمده است: پس از آن که مرد شامی رفت، به طور مکرّر از او می شنیدند که می گفت: روی زمین کسی بهتر و محبوب تر از حسن بن علی علیهما السلام وجود ندارد.
پی نوشت ها
[1] ترجمة الامام الحسن عليه السلام : ص 149، به نقل از طبقات ابن سعد.
منبع:
چهل داستان و چهل حديث از إمام حسن مجتبى عليه السلام عبداللّه صالحى
#اللهمعجلالولیکالفرج
@Emam_Zamaan_313
♥️✨🌿💐🌸🍃
#داستانک
🔷🔹تـــوصـــیـفتـــقـــوا🔹🔷
🔹شاگردی از حکیمے پرسید: تقوا را برایم
توصیف کنید؟
🔸حکیم گفت: اگر در زمینے که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی، چه مے کنی؟
🔹شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه مے روم تا خود را حفظ کنم.
🔸حکیم گفت: در دنیا نیز چنین کن،
تقوا همین است! از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهے را کوچک مشمار، زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگے از سنگهای کوچک درست شده اند...
🍃
🌸
💐
🌿🌾✨
✨🌺🌾
♥️✨🌿💐🌸🍃
🌱کانال امام زمان(عج)👇👇👇
🆔 @Emam_Zamaan_313
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
#داستانک
✨فردی هنگام راه رفتن،
پایش به سکه ای خورد ...
تاریک بود، فکر کرد طلاست!
💫کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند؛
دید 2 ریالی است!
بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده!
💫گفت: چی را برای چی آتش زدم!
و این حکایت زندگی خیلی از ما هاست؛ که چیزهای بزرگ را برای چیزهای کوچک آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم!
«بیشتر دقت کنیم برای به دست آوردن چیزی، چه چیزی را داریم به آتش می کشیم؟»
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻
🏴 @Emam_Zamaan_313
#تلنگر #داستانک
برادران يوسف نبی وقــتی می خواستند حضـرت را داخـل چـاه بنــدازند، يـوسف لبخنـدی زد! بـرادرانـش پرســيـدنـد: چـرا میخنـدی؟ اينجـا که جای خنده نيست!
يوسف فرمود روزی در اين فکر بودم که چطور کسی ميتواند با من ...
#خدایا_کمک_کن_مؤمن_شویم
#خدایا_دوستت_دارم
#داستانک
💐خیلی زیباست....
🌸دختری با پدرش میخواستند
از یک پُل چوبی رد شوند.
پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم.
دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر.
پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم.
دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم، اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد...
این دقیقا مانند داستان رابطهی ما با خداوند است، هرگاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، اما اگر از او بخواهیم دست مان ما را بگیرد، هرگز دست مان را رها نخواهد کرد! و این یعنی عشق...♥️
"دعا کنیم فقط "خــدا "دستمونو بگیره"
🌺(یامهدی عج)🌺
🌱کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻
🆔 @Emam_Zamaan_313
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🖼 #طرح_مهدوی ویژه طرح #خودسازی #چشم_ها_را_باید_شست 🔆 نمیکند نظر به غیرِ تو، چشمی که لبریز تو با
▫️هر کسی را میدیدم که آدمِ خوبی بود برای رفعِ مشکلم، ذکر، نذر و یا راه حلی میپرسیدم. انواع ختمها و چلهها را تا آن زمان برداشته بودم ولی خبری از باز شدنِ گرهِ کورِ زندگیِ من نبود.
▪️در راه بازگشت به منزل، کارگری را دیدم که داشت اسکلت ساختمان نیمهکاره را جوشکاری میکرد. ناگهان احساس سوزشِ شدیدی در چشمهایم پیدا کردم. برق چشمانم را زده بود. آن شب تا سحر به اجبار اشک ریختم و نگاه زدم. گویا چشمِ سَرم داشت پیامی به من میداد. «مراقبت از چشمِ دل» این بار چلهی من چلهی ترک گناههای چشم بود که استجابت را نزدیک میکرد.
#داستانک ؛ ویژه طرح #خودسازی چهل روزهی #چشم_ها_را_باید_شست
🏴ڪانال_امام_زمان_عج
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
▫️دعا کرده بود؛
نه یک بار و دو بار، زیاد و به تکرار؛
ولی خبری از اجابت نبود؛
داشت ناامید می شد؛
گلایه اش را بُرد پیش حضرت انیس النفوس؛
جواب حضرت شمس الشموس شنیدنی بود:
مراقب شیطان باش!
نکند راه نفوذی در تو پیدا کند!
نکند ناامیدت کند که جدّم باقرالعلوم مدام می فرمود:
خیلی وقتها مومن از خدا حاجتی دارد،
ولی خدا اجابت او را به تاخیر می اندازد؛
چرا که صدای دعا و آواز گریه اش را دوست دارد.
📚کافی ج2 ص488.
#دعا
#داستانک
🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
🔹۞یک قصهی واقعی۞ 🔹
🥀▫️ زیان نمیبینی!
پیرمرد میگفت و حضرت امام صادق سلاماللهعلیه گریه میکردند.
🥀آقا جان صد سال است منتظر ظهور قائمِ شما هستم! هر روز، هر هفته، هر ماه، هر سال! آقا جان سنّم بالا رفته! استخوانهایم پوک شده و مرگم نزدیک شده است!
امام صادق صلواتاللهعلیه اشک میریختند و میگفتند:
ای مرد! اگر خداوند، آن قدر به تو عمر داد که قائمِ ما را دیدی، در جایگاه بلندی خواهی بود. امّا اگر مرگت فرارسید و ایشان را ندیدی، در روز قیامت با ما اهل بیت محشور میشوی!
پیرمرد آرام گرفت و آسوده خاطر شد.
📚 بحارالانوار، ج36
✔️🔹باور کنیم که دوستی اهل بیت صلواتاللهعلیهم با انتظار قائم آل محمّد عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف عجین است. باور کنیم اگر منتظر باشیم، در دنیا جایگاه بلندی خواهیم داشت و در آخرت با اهل بیت صلواتاللهعلیهم محشور خواهیم شد. باور کنیم که انتظار امام زمان ارواحنافداه ما را عاقبت به خیر میکند. باور کنیم طعم شیرین انتظار را!
🔍 مطالب مشابه: #حکایت #واقعی #غیبت #داستانک
آقا ببخش خادم نالایقم 💔
#عجل_فی_فرج_مولانا_یا_صاحبالزمان
🌐
https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
❤️دلت کجاست؟!
▪️از کوفه آمده بود مدینه،
تمام تنش درد میکرد.
میخواست برود دیدن امامش،
اما تاب راه رفتن نداشت.
خدمتکار امام از راه رسید.
در دستش شربتی عطرآگین؛
گفت:
«مولا فرموده: این را بنوش و پیش من بیا».
شربت را که نوشید اثری از درد و بیماری نماند.
راه افتاد.
به خانهی امام که رسید گریه امانش نمیداد.
امام باقر علیه السلام پرسید:
«محمد بن مسلم! چرا گریه میکنی؟!»
گفت:
«... گریهام از دوری شماست؛
راهم دور است؛
نمیتوانم زیاد پیش شما بمانم و شما را سیر ببینم.»
فرمود:
« ...همین که دوست داری نزدیک ما باشی؛
همین که دوست داری ما را ببینی و نمیتوانی؛
❤️ بدان که خدا از حال دلت خبر دارد
پاداش این حسرت با خود اوست.»
📚برگرفته از کامل الزیارات، باب۹۱، حدیث۷.
✋ مهم نیست الان پاهایت کجای دنیا و کجای تاریخ ایستاده؛
ببین پای دلت کجاست.
خدا به دلت نگاه میکند
دلت هرجا باشد خدا تو را همانجا میبیند!
#زیارت
#داستانک
#اربعین_مهدوی