کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلششم ( #زندگیمشترک) #قسمتـ92 ساعت یک نصفه شب بود که همه کتلت ها را سرخ ک
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلششم
( #زندگیمشترک)
#قسمتـ93
ساعت از پنج غروب گذشته بود خیلی خسته بودم.
دقایق آخر کلاسم بود که گوشی را روشن کردم و به حمید پیام دادم:
سلام تاج سرم از باشگاه اومدی خونه؟اگر زودتر رسیدی بی زحمت برنج رو بار بذار تا من برسم.
وقتی به خانه رسیدم بوی برنج کل ساختمان را برداشته بود چون خسته بودم ساعت هفت نشده بود که سفره شام را انداختیم.
برخلاف سری های قبل که حمید آشپزی کرده بود این بار چیز غیر عادی ندیدم.
برنج را طبق سفارشی که داده بودم آماده کرده بود ولی رنگ آن مشکوک بود به جای نمک زرد چوبه زده ولی مزه زرد چوبه هم نمی داد.
غذایمان را تا قاشق آخر خوردیم موقع جمع کردن سفره پرسیدم:
حمید این برنج چرا این قدر زرد بود؟
گفت:
نمی دونم خودمم تعجب کردم من برنج رو پاک کردم نمک و روغن زدم گذاشتم روی اجاق.
تا این را گفت دوباره رفتم سراغ قابلمه برنج را خوب نگاه کردم پرسیدم:
یعنی تو قبل از چخت برنج رو نشستی؟
حمید که داشت وسایل سفره را جمع می کرد گفت:
مگه خودت دیشب نگفتی برنج رو خیس نکنیم؟
یادم آمد شب قبل که مهمان داشتیم حمید از ساعت قبل برنج را خیس کرده بود به او گفته بودم:
حمید جان کاش این کار رو نمی کردی چون برنجی که چند ساعت خیس بخوره رو نمی تونم خوب دربیارم.
حمید حرف من را این طوری متوجه شده بود که برنج را کلا نباید بشوریم!
برنج را همان طوری با همه خاک و خلش به خورد ما داده بود.
شام را که خوردیم حمید گفت:
به مناسبت وفات حضرت ام البنین بچه های هیئت مراسم گرفتن من میرم زود برمی گردم.
ساعت یازده نشده بود که برگشت تعجب کردم که این دفعه زود از هیئتشان دل کنده بود.
آیفون را که جواب دادم همان لحظه دیدم پرده اتاق کج ایستاده است رفتم درست کنم.
وقتی داخل شد دستش دو تا ظرف غذا بود من را در حال درست کردن پرده که دید با خنده گفت:
از وقتی که رفتم تا حالا پشت پنجره بودی فرزانه؟
از اینکه خانمی بخواهد از پشت پرده پنجره بیرون را نگاه کند خیلی بدش می آمد معمولا با همین شوخی ها منظورش را می رساند.
دستوری حرف نمی زد که کسی بخواهد حرفش را دل به دل بگیرد.
گفتم:
نه بابا پرده خراب شده بود داشتم درست می کردم پی شد زود برگشتی امشب؟معمولا تا یک دو طول می کشید اومدنت این غذا ها چیه آوردی ؟
گفت:
آخر هیئت غذای نذری می دادن برای همین غذا رو که گرفتم زودتر اومدم خونه که تو هم بی نصیب نمونی والا باید باز هم تا ساعت دو نصفه شب منتظرم می موندی.
گفتم:
آقا این کار رو نکن من راضی نیستم شما به زحمت بیفتی.
گفت:
اتفاقا از عمد این کار رو می کنم که بقیه هم یاد بگیرن دوست دوست ندارم مردی بیرون از خونه چیزی بخوره که خانمش داخل خونه نخورده باشه.
دوست داشت بقیه هم این شکلی محبتشان را به همسرشان ابراز کنند هیئت که می رفت هر چیزی که می دادند نمی خورد می آورد خانه که با هم بخوریم .
گاهی از اوقات که غذای نذری هیئت زیاد بود با صدای بلند می گفت:
یکی هم بدید ببرم برای خانمم!
#ادامه_دارد...
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313