eitaa logo
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
6.5هزار دنبال‌کننده
40.8هزار عکس
11.5هزار ویدیو
512 فایل
با به اشتراک گذاشتن لینک کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ثواب نشر مطالب شریک باشید ./کپی مطالب با ذکر صلوات/ لینک کانال ایتا👇 @Emam_Zamaan_313 تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAEHGwvGjppToruRpFw ارتباط با خادمین @KhadamY @iemeHdi
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یادت_باشد❤️ ✍فصل دوم( #عقد) #قسمت20 روی جدول نشسته بودم که چندنفرازشاگردهای باشگاه کاراته حم
✨﷽✨ ❤️ ✍ ( ) چادرنقره ای رنگم را سرکردم وتا در ورودی امدم.حمید بایک سبدگل زیبا ازغنچه هاےرزصورتی و لیلیوم زرد رنگ دم درمنتظرم بود. سرش پایین بودومن راهنوزندیده بود،صدایش که کردم متوجه من شدوبالبخندسمتم آمد. کت وشلوار نپوشیده بود.بازهمان لباسهای همیشگی تنش بود.یک شلوارطوسی ویک پیراهن معمولی آن هم طوسی رنگ،که پیراهنش راهم روےشلوار انداخته بود. سبدگل را ازحمیدگرفتم وبوکردم،گفتم: خیلی ممنون زحمت کشیدین. لبخند زدوگفت قابل شمارونداره هرچندشماخودت گلی. بعدهم گفت عاقداومده تاچند دقیقه دیگه خطبه روبخونیم.شما آماده باشید.باچشم جوابش رادادم وبه اتاق برگشتم. باوجوداینکه وسط مهرماه بوداما به خاطر زیادي جمعیت هوای اتاق دم کشیده بود. نیم ساعتےگذشت ولی خبری نشد.نمیدانستم چرا عقد را زودتر نمیخوانند که مهمان هاهم اذیت نشوند. مادرم هم که به داخل اتاق امد وارام پرسیدم:حمید آقا گفت که عاقد اومده پس معطل چی هستن؟ مادرم گفت: لابد دارن قول وقرارهای ضمن عقد رومینویسن برای همین طول کشیده. مهمان ها هم آمده بودند اما حمید غیب شده بود،کمی بعد کاشف به عمل آمد که حمید شناسنامه اش را جاگذاشته است! تاشناسنامه رابیاورد یک ساعتی طول کشید.ماجرا دهان به دهان پیچید وهمه فهمیدند که داماد شناسنامه اش را فراموش کرده است،کلی بگو بخند راه افتاده بودامامن ازاین فراموشی حرص میخوردم. بعدازاینکه حمید باشناسنامه برگشت بزرگترهای فامیل مشۼول نوشتن قول وقرارهای طرفین شدند.بناشد چهارقلم ازوسایل جهزیه را خانواده حمید تهیه کنند. موقع خواندن خطبه عقدمن وحمید روےیک مبل سه نفره نشستیم.من یک طرف حمیدهم طرف دیگرچسبیده به دسته های مبل،بین ما فاصله بود. سفره عقدخیلی ساده ولی درعین حال پرازصمیمیت بود: یک تکه نان سنگک به نشانه برکت،یک بشقاب سبزی،گل خشکی که داخل کاسه‌اے پرازاب برای روشنایی زندگی بود.ویک ظرف عسل،جعبه حلقه ویک آیینه که روبروی من وحمید بود،گاهی ساده بودن قشنگ است. دست حمید قرآن حڪیم بود،یک قران بامعنی وتفسیرخلاصه،من هم که آن زمان پنج جزء از قران راحفظ بودم. هردومشۼول خواندن قران بودیم، عاقد وقتی فهمید من حافظ چند جزء از قران هستم خیلی تشویقم کرد و قول یک هدیه را به من داد. بعد جواب آزمایش ها راخواست تاخطبه عقد را جاری کند... ... ⓙⓞⓘⓝ↯ 🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313