eitaa logo
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
7.4هزار دنبال‌کننده
43.7هزار عکس
13.1هزار ویدیو
655 فایل
با به اشتراک گذاشتن لینک کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ثواب نشر مطالب شریک باشید ./کپی مطالب با ذکر صلوات/ لینک کانال ایتا👇 @Emam_Zamaan_313 تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAEHGwvGjppToruRpFw @iemeHdi تبادل وتبلیغ👇 @KhadamY
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨‌﷽✨ #یادت_باشد❤️ ✍#فصل‌سوم [هستم ز هست تو، عشقم براےتوست] ( #نامزدے) #قسمت26 ازساعتی که محرم ش
✨‌﷽✨ ❤️ ✍( ) ازدانشگاه که بیرون آمدم چیزی ندیدم.مطمئن شدم که حمیدشوخی کرده.صدمتری از در ورودی دانشگاه فاصله گرفته بودم که صدای بوق موتوری توجه من را به خودش جلب کرد،خوب که دقت کردم دیدم خودحمیداست،باموتور به دنبالم آمده بود. پرسیدم:"مگه شما نرفتی مأموریت؟!" کلاه ایمنی اش را ازسرش برداشت وگفت: "ازشانس خوبمون ماموریت لغوشده."خیلی خوشحال بود.من بیشترازحمید ذوق کردم. حال وحوصله ماموریت آن هم فردای روزعقدمان را نداشتم همین چند ساعت هم به من خیلی سخت گذشتہ بودچه برسد به این که بخواهم چندماه منتظرحمیدباشم. تاگفت سوارشوبریم باتعجب گفتم: "بیخیال حمیدآقا،من تا الان موتور سوارنشدم میترسم،راست کارمن نیست،توبرومن باتاکسی میام." ول کن نبود گفت سوارشوعادت میکنی من خیلےآروم میرم! چندبار قل‌هوالله خوندم وسوارشدم.کل مسیرشبیه آدمی که بخواهد وارد تونل وحشت بشودچشم هایم را ازترس بسته بودم. یادسیرک های قدیمےافتادم که سرمحله های ما برپامیشد ویک نفرباموتور روی دیوار راست رانندگی میکرد.تابرسیم نصفه جان شدم.سرفلکه وقتی خواستیم دوربزنیم ازبس موتورکج شد صدای یا زهرای من بلندشد،گفتم الان است که بخوریم زمین وبرویم زیرماشین ها! حالا که ماموریت حمیدکنسل شده بودقرارگذاشتیم سه شنبه برای آزمایش وکلاس ضمن عقد ب مرکزبهداشت شهید بلندیان برویم. تاسه شنبه کارش این بود که بعدازظهرها به دنبالم می امد.ساعت کلاس هایم راپرسیده بودومیدانست سرچه ساعتی کلاس هایم تمام میشود.رأس ساعت منتظرم میشد.این کارش عجیب می چسبید.باهمان موتورهم می آمد. یک موتورهوندای آبی وسبز رنگ که چندباری با آن تصادف کرده بودوجان سالمی نداشت. وقتی باموتور به دنبالم می آمدمعمولا پنجاه متر،گاهی اوقات صدمترجلوتراز درب اصلی منتظرم میشد.من این مسیر راپیاده میرفتم. روز دوشنبه ازشدت خستگے نا نداشتم،ازدانشگاه که بیرون آمدم دیدم باز هم صدمترجلوتر موتور رانگه داشته.وقتی قدم زنان به حمید رسیدم باگلایه گفتم: شماکه زحمت میکشی میای دنبالم ولی چرا این کار رومیکنی؟خب جلوی در دانشگاه نگه دار که من این همه راه پیاده نیام. حمید خیلی رک وراست گفت: ازخدا که پنهون نیست ازتوچه پنهون،میترسم دوستای نزدیکت ببینن ماموتور داریم شما خجالت بکشی... التماس دعا🤲🏼🌹 ⓙⓞⓘⓝ↯ 🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313