eitaa logo
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
6.5هزار دنبال‌کننده
40.8هزار عکس
11.5هزار ویدیو
512 فایل
با به اشتراک گذاشتن لینک کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ثواب نشر مطالب شریک باشید ./کپی مطالب با ذکر صلوات/ لینک کانال ایتا👇 @Emam_Zamaan_313 تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAEHGwvGjppToruRpFw ارتباط با خادمین @KhadamY @iemeHdi
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨‌﷽✨ #یادت_باشد❤️ ✍ #فصل‌‌چهارم ( #ایام‌نوروز‌ومشهد) #قسمت50 من و مادرم و عمه رفتیم داخل اتاق که
❤ ✍ ( ) سفر جنوب تازه فهمیدم چقدر بودن کنار هم احتیاج داریم. کلا ۵ روز بود، ولی انگار روز پنجاه روز گذشته، اصلا فکر نمی‌کردم این شکلی بشویم. با اینکه شب‌ها کلی به هم پیام می‌دادیم یا تماس می‌گرفتیم، ولی کارمان حسابی زار شده بود! شب آخر که تماس گرفتم صداش گرفته بود پرسیدم _حمید خوبی؟ _ گفت دوست دارم زودتر برگردی. تیک تاک ساعت برام عذاب آور شده به هیچ غذایی میل ندارم. گفتم: _ منم مثل تو خیلی دلتنگتم، کاش حرفتو گوش داده بودم می‌ذاشتم سر فرصت با هم می اومدیم. گفت: _ روز آخر منطقه که رفتی یاد من بودی؟ گفتم: _ آره مناطق که ویژه یادت می‌کنم، اینجا توی ارودگاه هم عکس قدی شهید همت هست هر بار رد میشم فکر می‌کنم تویی که اونجا وایستادی خندید و گفت: _شهید همت کجا، من کجا، من بیشتر دوست دارم مثل بیسیم چی شهید همت باشم. حال من هم چندان تعریفی نداشت ولی نمی‌خواستم پشت تلفن از این حال غریب بگویم چون می‌دانستم حمید دل تنگ‌تر می‌شود. با اینکه مهمان شهدا بودم ولی روز‌های سختی بود، هم می‌خواستم پیش شهدا بمانم هم می خواستم خیلی زود پیش حمید برگردم، شاید چون حس می‌کردم هر دوی این‌ها از یک جنس هستند. در مسیر برگشت که بودم بارها با من تماس گرفت، می‌خواست بداند چه ساعتی به قزوین می‌رسم، وقتی از اتوبوس پیاده شدم آن طرف خیابان کنار موتورش ایستاده بود، به گرمی از من استقبال کرد. ترک موتور که سوار شدم با یک دستکش رانندگی میکرد و با دست دیگرش محکم دستم را گرفته بود، حرفی نمی زد، دوست داشتم یک حرفی بزنم این قُرق را بشکنم، ولی همین محکم گرفتن دستم خودش یک دنیا حرف داشت. وقتی از جنوب برگشتم چند روزی بیشتر به ایام عید نمانده بود. به عوض این چند روز مسافرت بیست و چهار ساعته در حال دویدن بودم که کار‌های آخر سال را انجام بدهم، از خرید ها گرفته تا کمک برای خانه تکانی. در حال پاک کردن شیشه های سمت حیاط بودم که حمید پیام داد، از برنامه سال پرسیده بود گفتم: _ نمی دونم، مزار شهدا خوبه بریم؟ گفت: _دوست دارم بریم قم! ... ‌‌‌ⓙⓞⓘⓝ↯ 🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313