eitaa logo
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
6.5هزار دنبال‌کننده
40.8هزار عکس
11.5هزار ویدیو
512 فایل
با به اشتراک گذاشتن لینک کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ثواب نشر مطالب شریک باشید ./کپی مطالب با ذکر صلوات/ لینک کانال ایتا👇 @Emam_Zamaan_313 تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAEHGwvGjppToruRpFw ارتباط با خادمین @KhadamY @iemeHdi
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصل‌‌‌هفتم ( #اثاث‌کشی) #قسمت_117 حمید کنار بخاری سخت مشغول مطالعه کتاب «علل
✨﷽✨ ❤ ✍ ( ) حمید از باشگاه تماس گرفت که دیرتر می آید، برای این که از تنهایی حوصله ام سر نرود دوباره رفتم سراغ بوفه. حمید که آمد پرسیدم: داخل خونه چی عوض شده؟»، نگاه کرد و گفت: باز هم چیدمان وسایل بوفه! توی این خونه به جز این کمد و تغییر وسایل بوفه کار دیگه ای نمیشه کرد. بعد هر دو خندیدیم، حواسش به این چیزها بود، خانه ما به حدی کوچک بود که نمی شد تغییر آن چنانی در چیدمان وسایل آن ایجاد کنیم. برایم خیلی جالب بود، کوچکترین تغییری در خانه میدادم متوجه می شد. گفتم: «حمید جان تا تو بری زباله ها رو ببری سر کوچه من سفره شام رو انداختم». حمید داشت توی آشپزخانه زباله ها را جمع می کرد که دوستم تماس گرفت، مشغول صحبت با دوستم شدم. از همه جا می گفتیم و می شنیدیم، حمید آشغال به دست جلوی من ایستاده بود، با صدای آرام گفت: «حواست باشه تو این حرف ها یوقت غیبت نکنین». با ایما و اشاره خیالش را راحت کردم که: «حواسم هست عزیزم». از غیبت خیلی بدش می آمد و متنفر بود، به کوچک ترین حرفی که بوی غیبت داشت واکنش نشان می داد. سریع بحث را عوض می کرد، دوست نداشت در مورد کسی حرف بزنیم که الآن در جمع ما نبود، می گفت: باید چند تا حدیث درباره غیبت پرینت بگیرم، بزنم به در و دیوار خونه، تا هر وقت می بینیم یادمون باشه، يوقت از روی حواس پرتی غیبت نکنیم. تلفن را که قطع کردم سفره را انداختم، حمید خیلی دیر کرد، قبلا هم برای بیرون بردن زباله ها چندباری دیر کرده بود، در ذهنم سؤال شد که علت این دیر آمدن ها چه می تواند باشد. ولی نپرسیده بودم. اما این بار تاخیرش خیلی زیاد شده بود. وقتی برگشت پرسیدم: «حمید آشغال ها رو میبری مرکز بازیافت سر خیابون این همه دیر میای؟». زیاد مایل نبود حرف بزند اصرار من را که دید گفت: «راستش به مستمندی معمولا سر کوچه می ایسته، من هر بار از کنارش رد بشم سعی می کنم بهش کمک کنم. اما امشب چون پول همراهم نبود خجالت کشیدم که اون آقا رو ببینم و نتونم بهش کمک کنم، برای همین کل کوچه رو دور زدم تا از سمت دیگه برگردم خونه که این مستمند رو نبینم و شرمنده نشم!». از این کارهایش فیوز می پراندم، این رفتارها هم حس خوبی به من می داد هم ترس و دلهره در وجودم ایجاد می کرد. احساس خوب از این که همسرم تا این حد به چنین جزئیاتی دقت نظر دارد. و دلهره از این که حس می کردم شبيه دونده هایی هستیم که داخل یک مسابقه شرکت کرده ایم، من افتان و خیزان مسیر را می روم ولی حمید با سرعت از کنار من رد می شود. ترس داشتم که هیچ وقت نتوانم به همین سرعتی که حمید دارد پیش می رود حرکت کنم. ....