کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
۩《ویژگی یاران امام زمان ارواحنافدا》۩ ۞؎«آنان خداوند را دوست دارند» 🔺؎﴿ این ویژگی دوم اصحاب قائم (ع
《ویژگی یاران امام زمان ارواحنافدا پس از ظهور》
۞«در مقابل مومنان خاضع هستند» ۞
🔹▫️این سومین ویژگی اصحاب قائم (عج) در زمانه ظهور در آیه سوره مائده است. خضوع و خشوع گوهری است که انسان را شبیه به بهترین های عالم یعنی اصحاب امام عصر (عج) می کند.
🔹▫️در روایتی آمده است که خداوند به موسی بن عمران فرمود: «تو را بدان سبب به پیامبری بر گزیدم که در میان همه مردم، کسی متواضعتر از تو نیست.»[۱]
🔹▫️از این رو معلوم می شود تواضع اهمیت ویژه ای در انتخاب اولیاء الهی دارد چرا که از اصحاب قائم (عج) تا برخی از پیامبران، وجود این صفت به عنوان یک ملاک و مشخصه محسوب شده است.
🔹▫️نکته بسیار مهمی که در این آیه مطرح شده است «مرز تواضع» است؛ تواضع در مقابل هر شخصی پسندیده نیست بلکه در مقابل مومنان امری اخلاقی شمرده می شود و الا تواضع در مقابل جماعت کفار و متکبران امر پسندیده ای نیست چنانچه در روایات نیز به این مساله اشاره شده است.[۲]
🔹▫️ آری اصحاب قائم (عج) کسانی هستند که در مقابل مومنان فخر فروشی نکرده و خویشتن را برتر و بالاتر محسوب نمی کنند؛ به راستی فضل والائی است «یاور قائم بودن» و در عین حال تکبر نکردن و تواضع نمودن و چه فرومایه اند کسانی که از این جایگاه بلند فرسنگها فاصله دارند اما در عین حال در مقابل خلق خدا فخر می فروشند و تکبر می ورزند.
📚[۱] بحار الانوار، ج ۱۳، ص۷
[۲] مجموعه ورّام، ج ۱، ص ۲۰۱
#پس_از_ظهور ۲۰
#مهدیاران
#امام_زمان_عج
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
12.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙آیت الله ناصری
🔸فرج نزدیک است؛برای فرج دعا کنید...
👌کوتاه و شنیدنی
👈حتما ببینید و نشر دهید.
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
هدایت شده از ݐࢪۅڢٵێݪ.ٵسٺۅࢪێ مْدّاْحٍیَ
◽️عاشقم بر نامِ جانْ آرامه تو...💙
#امام_زمان_عج
#طراحی_ارسالی_شما🍃✨
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلهفتم ( #اثاثکشی) #قسمتــ۱۰۶ گاهی وقتها که احساس می کرد راننده کمتر حسا
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلهفتم
( #اثاثکشی)
#قسمتــ۱۰۷
بعد از شب نشینی حاضر شدیم که برویم هیئت هفتگی خیمه العباس.
سعید آقا و همسرش هم با ما آمدند، معمولا برنامه هر هفته ما همین بود که بعد از شام چهار نفری می رفتیم هیئت.
با خانم های دیگر بعد از پایان مراسم وسایل پذیرایی را آماده می کردیم.
گعده های دوستانه بعد از هیئت هم عالم خودش را داشت،
خانم ها طبقه بالا بودیم، آقایان هم در پیلوت ساختمان که به شکل حسینیه آماده کرده بودند.
تا برویم هیئت و برگردیم ساعت از نیمه شب گذشته بود، از خستگی زیاد دوست داشتم زودتر به خانه برسیم.
وقتی به کوچه خودمان رسیدیم پیرمرد همسایه که اختلال حواس داشت جلوی در نشسته بود.
کار هر روزه اش همین بود، صندلی می گذاشت می نشست جلوی در، هر بار که از کنارش رد میشدیم حمید با احترام به او سلام می داد و رد می شد، حتی مواقعی که سوار موتور بودیم حمید موتور را نگه می داشت، بعد از سلام و احوال پرسی راه می افتادیم.
آن شب هم خیلی گرم با پیر مرد سلام و احوال پرسی کرد، وقتی از او چند قدمی فاصله گرفتیم، گفتم:
حمید جان لازم نیست حتما هر بار به این آقا سلام بدی،این پیر مرد اصلا متوجه نمیشه، چون اختلال حواس داره چیزی توی ذهنش نمی مونه.
حمید گفت:
«نه عزیزم! این آقا متوجه نمیشه من که متوجه میشم، مطمئن باش یه روزی نتیجه محبت من به این پیرمرد رو می بینی»،
واقعا هم همین طور شد، یک روز سخت من جواب این محبت را دیدم!
شهریورماه در قالب یک سفر دانشجویی به مشهدالرضا رفته بودم.
برای سفرهایی که تنهایی می رفتیم نه حمید مشکل داشت نه من، چون از رفقای همدیگر و جمع هایی که بودیم اطمینان کامل داشتیم.
تمام لحظاتی که در این سفر به حرم می رفتم یاد سفر ماه عسلمان افتادم.
روزهایی که اشکها و لبخندهایش برای همیشه در ذهنم ماندگار شد و شیرینی زیارت همراه حمید که هیچ وقت تکرار نشد.
بعد از زیارت اول از صحن جامع رضوی با حمید تماس گرفتم، حسابی دل تنگ حمید شده بودم، صحبتمان حسابی گل انداخته بود، موقع خداحافظی گفتم:
حمید روز جمعه است، نماز جمعه فراموشت نشه، توی خونه نمون، این طوری هم ثواب کردی هم وقت زودتر می گذره، از تنهایی اذیت نمی شی.
خندید و گفت: «خبر نداری پس! با اجازت ما الآن با رفقا کنار دریاییم، کلی شنا کردیم، به سر و کله هم زدیم، نماز رو خوندیم، حالا هم داریم می ریم برای ناهار».
تا من را سوار قطار کرده بود با رفقایش رفته بودند سمت شمال، از این مسافرت های یک روزه و پیش بینی نشده زیاد می رفت.
تا ساعت هشت شب دریا بودند، دلم شور میزد، هر بار تماس می گرفت می گفتم:
حمید دریا خطر داره، مسیر هم که شلوغه، زودتر برگردید
روز آخر سفر بعد از زیارت وداع با دوستانم برای خرید سوغاتی به بازار رفتم.
دوست داشتم برای حمید یک هدیه خوب بگیرم، بعد از کلی جستجو پیراهن چهارخانه آبی رنگی داخل ویترین مغازه چشمم را گرفت، همان را برای حمید خریدم.
#ادامه_دارد...
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف،حسین علیه السلام است.
🏴❤️
#امام_حسین علیه السلام
#اربعین
#امام_زمان_عج
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
32.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
ټٰایـمِـ⏰#نماهنگ
؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞🥀🖤💔
#نماهنگ #جاماندگان #اربعین
نوکر خوبی نبودم خودمم می دونم آقا 😔😢
کربلایی سید رضا نریمانی
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
ݐࢪۅڢٵێݪ .ٵسٺۅࢪێ . مْدّاْحٍیَ ٵݦٵݦ زݦٵنێ ها
https://eitaa.com/joinchat/3441623169C9f835af91f
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
▪️از کربلا تا کربلا » روایت سیام: یزیدِ ملعون و بحث با بزرگان یهود و نصارا
▪️از کربلا تا کربلا
» روایت سی و یکم: خطبه حضرت زینب سلام الله علیها در مجلس یزید ملعون
@Elteja | کانال اِلتجا31-Az Karbala Ta Karbala 31.mp3
زمان:
حجم:
11.41M
#از_کربلا_تا_کربلا ؎۩
↻▪️فرمود:
«آن مصیبتی که هر صبح و شام بر آن خون گریه میکنم مصیبت اسارت عمهام زینب سلام الله علیها است» 🥀🖤
≈≥≈≥≈≥
👈 قسمت سی ویکم ۞
➥
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلهفتم ( #اثاثکشی) #قسمتــ۱۰۷ بعد از شب نشینی حاضر شدیم که برویم هیئت هف
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلهفتم
( #اثاثکشی)
#قسمتــ_۱۰۸
از مشهد که برگشتم به استقبالم آمده بود، از نوع رفتار و صحبتش به خوبی احساس می کردم که این چند روز خیلی دل تنگ شده است.
حال من هم دست کمی از حمید نداشت. خانه که رسیدیم همه چیز مرتب بود، برای ناهار هم ماکارونی گذاشته بود ولی به جای گوشت چرخ کرده گوشت خورشتی ریخته بود.
گفت:
پاقدم فرزانه خانوم میخواستم غذا اعیونی بشه! گوشت چرخ کرده چیه ریز ریز
وقتی حمید جعبه پیراهن سوغاتی را باز کرد و لباس را پوشید دیدیم لباس برایش خیلی بزرگ است.
گفتم: «حمید جان شانس نداری، با چه ذوقی کل بازار رو دنبال این پیراهن گشتم، ولی این سایزش خیلی بزرگ در اومده»
گفت: چون تو خریدی خیلی هم خوبه، از فردا همین رو می پوشم.
به هزار زور و زحمت حمید راضی شد پیراهن را از تنش دربیاورد، چون می دانستم حميد به هیچ وجه از خیر این پیراهن نمی گذرد رفتم سراغ صاحب خانه.
آقای کشاورز صاحب خانه ما خیاط بود، یکی از پیراهن های قبلی حمید را با این پیراهن جدید به او دادم تا اندازه پیراهن را درست کند.
#ادامه_دارد...
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
🌐https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313