eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
17.8هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ نـاحــله قسمت‌شصت‌و‌چهارم نوشته‌فاطمه‌زهرادرزی‌وغزاله‌میرزاپور وقتی دیدم کیف رونمیگیره سرم و بالا آوردم وبا غرور ساختگیم بهش نگاه کردم کیف و برداشت ورفت منم دیگه نموندم و دوباره رفتم تو آشپزخونه چون تعدادشون زیاد بود سریع ظرفا روشستن با ریحانه برگشتیم مسجدوکنار مامانم نشستیم تاآخرشب خیلی سبک شده بودم هیچ شب قدری خدارواینجوری و با عمق وجودم قسم نداده بودم انقدر خسته بودم‌که همچیو سپردم‌به خودش وگفتم اصن هرچی خودت میخوای همون شه فقط محمد با تمام وجود طعم خوشبختیو بچشه. زمان برگشتمون ندیدمش گذاشتم پای حکمت خدا همینکه امشب تونستم یه بار ۵ ببینمش هم ‌خیلی بود تو ماشین که نشستیم یادم افتاد بهش سلامم نکردم یه لبخند که بیشتر شبیه پوزخند شده بود نشست رو لبام مامانم از اینکه میدید بهتر از قبلم مدام با لبخند روی صورتش نگام‌میکرد و پاشو رو پدال گاز فشار میداد محمد: رفتم که دوربین رو از ریحانه بگیرم. معلوم نیست تا کجا با خودش برده...! دوییدم تا آشپزخونه. میخواستم بگم یا الله و وارد بشم که دیدم یکی با ی صدای ضعیف صدام میکنه: +آقای دهقان فرد! عجله داشتم باید عکسا رو منتقل میکردم تو سیستم. برگشتم سمت صدا با تعجب خیره شدم به آدمی که رو به روم بود. قدش تقریبا تا شونم میرسید. چشم ازش برداشتم و منتظر شدم حرف بزنه. خیلی جدی گفت +ریحانه دستش بند بود داشتم از تعجب شاخ در میاوردم. این کی بود. سرمو آوردم بالا عه این همون دوستِ ریحانس که. اینجا چیکار میکنه‌. چرا این ریختی شده. داشتم به چادری که ناشیانه تو دستش جمع شده بود نگاه میکردم یه قسمت از چادرو تو مشتاش گرفته بود و هی فشارش میداد از کارش خندم گرفت که سعی کردم مخفیش کنم. با نگاش اشاره زده بود به کیف دوربینم. این دفعه کیف رو ازش گرفتم و با عجله ازش دور شدم. خدارو شکر کردم از اینکه هیچ حرفی نزدم. رفتم تو حسینیه و چند تا عکس دسته جمعی از بچه ها ک منتظرم بودن گرفتم. همش منتظر بودم ریحانه بیاد بپرسم دوستش چرا چادری شده و چیشده ک تغییر کرده‌ . شاید ازدواج کرده بود شایدم.... شایدم ریحانه بهش اصرار کرده بود .. ولی حالا هر چی.‌.. خیلی خانوم‌شده بود. حیف بود آدمای امثال این میدونستن چقدر با چادر خوب و با وقارن ولی از خودشون دریغ میکردن. کاش میتونستم باهاش صحبت کنم... کاش میتونستم قسمش بدم که حالا به هر دلیلی که چادر سرش کرده از این به بعد درش نیاره. مراسم هیئت تموم شده بود و مشغول جمع کردن شدیم. رضا شروع کرد به جارو برقی کشیدن و من و روح الله هم تو اتاق سیستم صوتی نشسته بودیم و محسن دونه دونه باندا رو جمع میکرد و میاورد تو . پامو انداخته بودم رو پام و داشتم عکسا رو ادیت میکردم که بزارم کانال هیات. که روح الله ریکوردر و از رو یکی از باندا در اورد و گذاشت کنارم. +بیا کارت تموم شد این مداحیا رو هم درست کن‌ بزار کانال‌ . _برو بابا من‌خودم کار دارم وظایفتو گردن من ننداز‌ . +عه محمد من باید برم کار دارم. _کجا؟ +خالمو برسونم. _عهههه خالتم مگه اومده؟ +اینجوریاس دیگه آقا محمد؟ باید اسم خالمو بیارم ...؟ اره؟ _باشه حالا! برو !خداحافظ +خداحافظ دادا. خواست بره بیرون که همزمان یه نفر درو از بیرون باز کرد و اومد تو . سرم تو کار خودم بود که دیدم صدای یه دختره! برگشتم سمت صدا ببینم کیه که با دیدن پرنیان خشکم زد. از جام پا شدم. نگاش به من نبود. داشت با روح الله حرف میزد. +‌کجایی پسرخاله؟بیا دیگه زشته دوتا خانوم ایستادیم گوشه ی خیابون. چشاش ک ب من خورد یه قدم رفت عقب. اروم سلام کرد. منم سلام کردم . نگامو از روش برداشتم ونشستم. دوباره مشغول کار خودم شدم بعد از رفتن پرنیان روح الله برگشت سمت منو : +چیشددد؟؟؟موش شدی برادر خانم گرام؟ اینو گفت و با شتاب از اتاق سیستم رفت بیرون. منم سعی کردم لبخندی ک رو لبم جا خشک کرده بود و مخفی کنم. که محسن گفت +بله بله؟چیشده اقا محمد!!! جریان چیه؟ عاشق شدی؟ به ما نمیگی دیگه نه !!! باشه آقا باشه‌ . _هنوز چیزی نشده ک میگم برات. اینو ک گفتم از اتاق رفت بیرون. .منم رو زمین دراز کشیدم و مشغول کارام با لپ تاپ شدم. ادامه‌دارد...
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ نـاحــله قسمت‌‌شصت‌و‌پنجم نوشته‌فاطمه‌زهرادرزی‌وغزاله‌میرزاپور فاطمه: همش داشتم به این فکر میکردم اگه ازدواج کنه من باید چیکار کنم؟ میتونم بعدش ازدواج کنم؟ یا اصلا میتونم روز عروسیش برم؟ میتونم دست کس دیگه ای و تو دستش ببینم؟ فکر کردن به این چیزا اشکامو روونه صورتم میکرد. رو کاناپه رو به روی تی وی نشسته بودم. یه قلپ از چاییمو خوردم و دوباره گذاشتمش روی میز. اشکمو با دستم پاک کردم و سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم. موبایلمو گرفتم دستم که دیدم ریحانه اس ام اس داده. +سلام. کجایی؟ خابی یا بیدار؟ اگه بیکاری بیا بریم یه سر بیرون دور بزنیم. بهش پیام دادم : _ بیکارم .کجا بریم؟ +چه میدونم بریم بیرون دور دور. خندیدم و: _باشه.کی بریم؟ +اگه میتونی یه ساعت دیگه بیا تندیس. _باش. رفتم تواتاقم. از کمد یه مانتوی روشنِ کرم برداشتم با یه شلوار نخودی پوشیدم‌. یه لبخند نشست رو لبم‌. یه روسری تقریبا همرنگ مانتوم برداشتم. موهامو دم اسبی بستم که از روسریم نزنه بیرون. روسریم رو هم یه مدل جدید بستم. یه قسمتشو بلندو قسمت دیگشو کوتاه تر گرفتم. قسمت بلنده رو دور سرم دور زدم و روی روسری پاپیونی گره زدم‌ . میدونستم محمد رو نمیبینم ولی چادر رو از رو آویز برداشتم و سرم کردم. به مامان زنگ زدم و گفتم دارم میرم بیرون . اونم بدون هیچ مخالفتی قبول کردو نه نیاورد. با یه آژانس رفتم سمت بازار تندیس! رو یه نیمکت نشستم و منتظر ریحانه شدم. به ساعتم نگاه کردم‌. چهار و نیم بود. رو این نیمکتا همه دونفره مینشستن. دلم چقدر برای محمد تنگ شده بود‌. نمیدونم چرا انقد زود به زود دلم براش تنگ میشد. کاش الان اینجا بود‌... ولی اون الان ...! راستی ازدواج کرده !!؟ زیاد اینجا خرید نمیکردیم ولی با این وجود وقتایی که می اومدیم دور بزنیم با مامان می اومدم... یه بارم با مصطفی اومده بودم روز دختر که برام یه شال زرشکی خرید و بستنی مهمونم کرده بود مثلا. هعی.... تو افکار خودم غرق بودم که یکی از پشت چشامو گرفت. برگشتم ک دیدم ریحانس. با ذوق گف : +چطوری دختره؟ یه لبخندساختگی بهش تحویل دادمو: _ممنون. تو خوبی؟ +هعی بدک نیستم. بیا بریم دور بزنیم . از جام پاشدم و دنبالش رفتم. سعی کردم همه ی دقت و حواسم به ریحانه باشه تا کاراشو تقلید کنم. نمیدونستم فایده داره ، بدرد میخوره یا نه ...! ولی احساس خوبی داشتم ... انگار از شب قدر از نو امید تو دلم جوونه زده بود. رسیدیم دم یه مغازه که سر درش نوشته بود "ملزومات حجاب‌". حجابم مگه ملزومات داشت... از نوشتش خندم گرفت که دیدم ریحانه رفت تو مغازه...! ادامه‌دارد...
♨️قبل از هر کاری بگوییم: آقا دستمان را بگیر! آیت الله مصباح یزدی رحمه‌الله علیه: باور کنیم بهترین راه برای موفقیت و هدایت، توسل به اهل بیت (صلوات الله علیهم اجمعین) است. توسل هم [فقط] این نیست که روضه بخوانیم و بنشینیم گریه کنیم! بلکه این هم از توسل است که هرکاری که می‌خواهیم شروع کنیم اول یک برای امام زمان عجل الله بفرستیم و ته دلمان بگوییم: «آقا دستمان را بگیر!» سعی کنیم این برایمان مَلَکه بشود. تجربه‌های زیادی هست که [اهل بیت] در مقام عمل کسانی را که اینگونه رفتار می‌کردند، رها نکردند. @Emam_kh
01-1 Jaryan Ertedad (1403-08-21) Mashhad Moghadas.mp3
25.81M
🔈 📌 پرده‌برداری از زوایای تازه؛ ملحقات فصل سوم 🔊 ↩️پس از پیامبر (صل‌الله‌علیه‌وآله)، آغاز فتنه‌ای بزرگ؛ تراژدی امت اسلامی چگونه رقم خورد؟ ⚜ درخششی در تاریکی؛ بازخوانی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) *⃣آنکه جنگید و آنان که نگریستند؛ روایت تلاش‌های امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و رفاه‌طلبی امت *⃣ پرده‌دری نفاق؛ وقتی فقدان پیامبر (صل‌الله‌علیه‌وآله) چهره‌ها را آشکار کرد *⃣پیامبری که با تبوک و غدیر ایستاد؛ امتی که تنها طی چند روز فرو ریخت *⃣ با ادعای حفظ وحدت، ستون‌های جامعه را شکستند *⃣ کتاب و عترت، دو امانت بزرگ؛ یکی رها شد، دیگری زیر پا *⃣ این پیامبر (صل‌الله‌علیه‌وآله) نبود که رفت، این شما بودید که از حقیقت فاصله گرفتید *⃣ کدام غفلت، ارتداد امت و بازگشت به عقب را رقم زد؟ *⃣ از ارتداد درونی تا فروپاشی بیرونی؛ تحلیل ارتداد امت پس از پیامبر (صل‌الله‌علیه‌وآله) ⭕️ نگرانی رهبر معظم انقلاب از ارتداد؛ تأکیدی تازه بر نقشی که رهبری ایفا می‌کند *⃣ نزدیک قله هستیم؛ چرا اوج پیروزی مستعدترین لحظه برای ارتداد است؟ *⃣ تردید، وسوسه و تهدید؛ ترکیب شومی که به ارتداد ختم می‌شود *⃣ ، میراث‌دار امام خمینی و معمار روزهای سخت نشر دهید ❌خیلی قشنگه مثل اوضاع کنونی جهان @Emam_kh
🚨در برنامه‌ی «شریت» آمریکا در حال آماده شدن برای جنگ با ایران است اما در عمل، آمریکا آنقدر مشکلات مختلفی دارد که همواره طی مدت اخیر در عمل و گفتار از جنگ با ایران فرار کرده است!!! ⚠️وقتی فضای مجازی کشور بی در و پیکر باشد هر نرم افزاری به خودش اجازه میدهد جو روانی کشور را با القای ترس بهم بریزد و در راستای منافع غرب در تلفن همراه ایرانی‌ها اعلان هشدار ثبت کند تا ذهن ایرانی‌ها را دچار خطای محاسباتی نماید!!! ✍میلاد خورسندی 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 توضیح ساده‌ی مسئله FATF این روزها دولت مردان برای فرار رو به جلو به خاطر عدم توانایی و برنامه در حل مشکلات کشور، بار دیگر بحث FATF را مطرح کرده تا وانمود کنند تا این مشکل حل نشود، مشکلات کشور هم حل نمیشود... ✍ امضای این‌ معاهده یعنی بستن راه دور زدن تحریم ها 🇮🇷 @Emam_kh
🔴 نفهمیدن یا نخواستن؟! 🔹 نیروهای آمریکایی، یک چتر هوایی برای حرکت عناصر داعش از سوریه به سمت منطقه وادی حوران واقع در استان الانبار عراق فراهم کرده اند! این حمایت آشکار آمریکا از داعش قبلا هم طی سال های متمادی بوده به صورتی که هیچ کس نمی تواند آن را انکار کند. اما با این همه شواهد واقعا چرا هنوز برخی سیاسیون عراق به آمریکا اعتماد می کنند و در مبارزه با داعشی که دستپخت سازمان جاسوسی آمریکاست به شیطان بزرگ دل می بندند؟!! مسئله نفهمیدن نیست، مشکل اینجاست که برخی ها نمی خواهند بفهمند؛ دقیقا شبیه غربزده های ایرانی و جماعت برجامی ... ✍ "قاسم اکبری" @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درمان سینوزیت 🔸بوییدن مرزنجوش یا بخور مرزنجوش 🔹چکاندن روغن بنفشه پایه کنجد در بینی – در هر سوراخ بینی هر شب یک قطره چکانده و به پشت بخوابند 🔸چکاندن روغن بنفشه پایه کنجد بهمراه روغن مرزنجوش در بینی
🍰کیک_اسفنجی_شکلاتی 😍😍 مواد لازم تخم مرغ 6 عدد شکر 250 گرم آرد 200 گرم شیر 1/2 لیوان روغن 3/4 لیوان پودر کاکائو 3 قاشق غذاخوری وانیل 1/2 قاشق چایخوری بکینگ پودر 2 قاشق چایخوری طرز تهیه : ابتدا مواد خشک را داخل کاسه ای بریزید و خوب مخلوط کنید. تخم مرغ ها را درون کاسه ای دیگر با شکر ، شیر و روغن خوب مخلوط کنید سپس مخلوط ارد را کم کم اضافه نمائید و حدود 5 دقیقه با همزن برقی بزنید تا یکدست شود. قالب کیک را چرب کنید و روی ان کمی ارد بپاشید ( قالب را برگردانید تا ارد اضافی بریزد ) ، مخلوط کیک را درون قالب بریزید و درون فری که از قبل با درجه حرارت 180 درجه سانتیگراد روشن کرده اید به مدت 45 – 60 دقیقه ( بسته به نوع فر ) بپزید. کیک را پس از پخت از فر خارج کنید و اجازه دهید خوب خنک شود سپس از قالب دراورده و سرو کنید ، میتوانید کیک شکلاتی را ساده یا بهمراه خامه و سس شکلاتی و … سرو کنی 🍰🍰🍰🍰🍰