بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 25🌹ازسوره یونس🌹
وَاللَّهُ يَدْعُواْ إِلَى دَارِالسَّلَمِ وَيَهْدِى مَن يَشَآءُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ
و خداوند (مردم را) به سر منزل سلامت و سعادت (بهشت) مى خواند و هر كه را بخواهد، به راه راست هدایت مى كند.
آیه 25🌹ازسوره یونس🌹
وَاللَّهُ =والله
يَدْعُواْ =می خواند
إِلَى =به سوی
دَارِالسَّلَمِ=سرای سلامتی
وَيَهْدِى=وراه می نماید
مَن=هرکه را
يَشَآءُ=بخواهد
إِلَى=به سوی
صِرَطٍ =راهی
مُّسْتَقِيمٍ=راست
🌹🍃🌹🍃🌹
Mohsen Qaraati25.mp3
زمان:
حجم:
3.7M
آیه ۲۵ ازسوره یونس
🌹استاد قرائتی
@Emam_kh
5.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ویژه ولادت حضرت مسیح(ع)
📹رهبرانقلاب در منزل خانواده شهید مسیحی: عیدتان مبارک باشد، انشاءالله زندگیتان مبارک باشد. دیماه سال ۹۴
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
@Emam_kh
💠 لمس آیات قرآن در ایام عذر شرعی
💬 سؤال:
آیا خانم حائض اگر وضو بگیرد، می تواند به آیات قرآن، دست بزند؟ به آیات قرآن در موبایل چطور؟
✅ پاسخ:
🔹 انجام کارهای مشروط به طهارت از جمله مسّ آیات قرآن کریم با چنین وضویی برای حائض جایز نیست؛ اما دست زدن به صفحه نمایش موبایل ـ هر چند برای قرائت قرآن باشد ـ نیاز به وضو ندارد.
📚 پی نوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله خامنه ای
@Emam_kh
🔴چله دعای عهد ۲ میلیونی شد!
جمعیت شرکت کننده در پویش بزرگ چله عهد هماکنون به دو میلیون نفر رسید و این آمار در نوع خود بینظیر است.
این یکی از بزرگترین رویدادهای جمعی شیعه است که به توصیه علما بزرگ و به نیت ظهور امام مهدی عجل الله شکل گرفته است.
این آخرین فرصت است؛ این رویداد را جدی بگیرید و شرکت کنید.
همین الان دعای عهد بخوانید و عدد یک را به ۳۰۰۰۴۰۴ پیامک کنید.
@Emam_kh
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاضرم قسم بخورم که محتوای این کلیپ رو کل براندازا و رضا پهلوی یه کلمهاشم متوجه نمیشن اونوقت از حضرت آقا ایراد میگیرن و حرف مفت پشت سرشون میزنن😁☺️
✍️ سِد وحید
@Emam_kh
🍃.🍃🍃
💗به تو مشغول💗
قسمت هفتاد و هفت
🔹وضو می گیرم و لباسهایم را می پوشم. کتاب شهر خدا را در کیف می گذارم و با یک عصا، پایین می روم. ریحانه داخل اتاق، مشغول خوردن شربت آبلیمو است. احوال پرسی گرمی می کند و به همراه مادر، حرکت می کنیم. در راه از برنامه های مسجد در ماه مبارک حرف می زند و شب های احیا و .. که هم هیئت برنامه دارد و هم مسجد. به خانه خاله پری می رسیم. خاله منتظرمان است. داخل می شویم.
🔸از حالت ها و چهره ها می فهمم اتفاقی افتاده. نگاهی به فرزانه می کنم. او هم مانند من گیج شده است. یادم می آید کنکور تمام شده و دیگر نیازی به حضور ریحانه برای تدریس عربی نیست. همه داخل خانه می رویم و خاله پری ریحانه را به اتاق شهناز می برد. ما به همراه مادر به آشپزخانه می رویم.
- چیزی شده مامان؟
= چیزی نیست. شهناز یه کم ناراحته. ریحانه رفته باهاش حرف بزنه. ان شاالله که درست می شه.
🔹مهناز و پریناز با لباس های زیبا و نگین داری که مادر برایشان دوخته است به استقبالمان می آیند. حسابی زیبا شده اند. همدیگر را بغل می کنیم. بسیار متین شده بودند و با متنانتشان، از مادرم دلبری می کنند. مادر هم قربان صدقه شان می رود. به هر دویشان می گویم که چه زیبا شده اند و چه و چه. هر دو خجالت می کشند. مهناز کاسه های بستنی ای را که آماده کرده بود، دستمان می دهد و شروع می کند به تعریف از حال و هوای سرجلسه کنکور. امتحانش را خوب داده است اما آنقدرها که باید شاداب نیست.
🔸آمدن خاله و ریحانه، کمی طول می کشد. چهره مادر کمی نگران است. مهناز سراغ هیئت را می گیرد. دیگر وقتش آزادتر شده دلش حال و هوای نیمه شعبان را کرده است. می گویم:
- هیئت که سر جاشه. هر وقت، هر کی بره، در به روش بازه. فعلا ماه مبارک رو دریاب که چند روز دیگه شروع می شه.
^ یعنی چی دریابم؟
- خودمم باید دریابم مهناز جان. داشتم فکر می کردم که چطوره یک برنامه ای بریزم. می خوای با هم بریزیم.. مثلا برنامه برای ذکر و دعا و قران و کتاب خواندن هامون و نماز ها و این ها..
^ چه جالب. برای این چیزها هم برنامه می شه ریخت؟
- آره.. منم از ریحانه خانم یاد گرفتم. مثلا هر روز 100 تا صلوات. چند صفحه قرآن با ترجمه. چند صفحه کتاب و از این ها
^ ی لحظه
🔹سریع از صندلی اش بلند می شود. پله ها را دوتا یکی می کند و نفس زنان برمی گردد. برگه ای آورده است. لبخند می زنم. رو به مادر می گویم:
- خب حاج خانم عزیزم.. کمک بدین چه برنامه ای بریزیم؟
🔻مادر لبخندی می زند. تواضع می کند اما من دست بردار نیستم. تا از مادر کمک نگیرم و از تجربیاتش به ما نگوید، راحتش نمی گذاریم. مهناز هم عجب دست خوبی در یادداشت برداری دارد. این را که به او می گویم خوشحال می شود. اضافه می کنم:
- حالا وقتی نوبت یادداشت برداری از کتاب ها رسید، یاد این حرفم می افتی
^ خاله، برنامه هیئت رو تو برنامه مون نداریم؟
= چرا عزیزم.. اونم بنویس.. اما اگه موافق باشین، خودمون هم یک گفت و گوی خانوادگی داشته باشیم.
- خیلی خوبه مامان. من قرآن اولش رو می خونم
^ منم یادداشت برداری اش رو می کنم
🔸با این حرف مهناز ، همه می خندیم. می گویم:
- پس تو که یادداشت برداری می کنی ی باره ی بورد هم راه بنداز دیگه
پریناز با شوق بسیاری می گوید:
> بورد رو من درست می کنم. مثل روزنامه دیواری می شه. این کار رو خیلی دوست دارم
🔻مامان نگاه تحسین آمیزش را روی تک تک شان می اندازد و اضافه می کند:
= من هم دعاشو می خونم. ولی نرگس خانم، برای شما تلاوت کم نیست؟ ی بحثی ارائه بده. ناسلامتی این همه کتاب خوندی
🔸مهناز که انگار یاد چیزی افتاده است، دستش را طبق عادت جلسات کلاسی شان بالا می آورد و می گوید:
^ منم می تونم نکات جالب کتاب بینش مون رو بگم. فقط فکر کنم تکراری بشه. اخه همه خوندیم.
🔹مادر می گوید:
= چطور است یک کتاب انتخاب کنیم و همون رو بخونیم و یکی یکی ارائه بدیم؟
- خیلی خوبه.. بازم مثل همیشه، حاج خانوم برنده می شه.. ماشالله به این فکرهای خوب مامان خودم.
^ حالا چه کتابی باشه؟
🔻خیلی سریع می گویم:
- داستان راستان استاد شهید مطهری
پریناز که عاشق داستان و قصه است می گوید:
> من که موافقم.
🔹قرار می شود فعلا روی همین کتاب مطالعه کنیم و بعد کتاب های دیگر را بررسی کنیم و در برنامه بگنجانیم. ریحانه و خاله پری، از پله های طبقه بالا به ما ملحق می شوند. به اصطلاح برایشان جا باز می کنیم که بنشینند. خاله پری اعلام می کند که شهناز هم چند دقیقه دیگر می آید. ریحانه کنار خاله پری نشسته است. نگاهش به برگه روی میز است که مهناز آن را جدول بندی کرده. می پرسد:
+ چه کار می کردین؟ اگه اسم فامیله منم هستما