eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
30.4هزار عکس
22هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ بچه چیه دیگه؟! یه سگ بغل کن...😳 📣 دیدن این کلیپ رو از دست ندید... 🔹 امروز فرزندآوری و فرزندپروری یک مجاهدت است... 🔸 محسن پوراحمد خمینی 🔹 روان‌شناس و مشاور خانواده @Emam_kh
3.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 آقای قالیباف ارزشش را داشت بخاطر قدرت طلبی با سرنوشت یک ملت بازی کنی؟؟ 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠مشاهده اشتباه دیگران در نماز 💬سوال: اگر مشاهده کنم که شخصى بعضى از افعال نمازش را اشتباه انجام مى‌دهد، وظيفه شرعى‌ام چيست؟ ✅جواب: در اين مورد چيزى بر شما واجب نيست، مگر اينکه اشتباه ناشى از جهل او به آن حکم باشد که در اين صورت احوط ارشاد و راهنمايى وى است. 📚 استفتاء از سایت آیت‌الله خامنه‌ای @Emam_kh
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗به تو مشغول💗 قسمت هفتاد و نه 🔹مادر، کتری را زیر شیر می گیرد. به لبه ظرفشویی تکیه داده است. خسته است اما به روی خود نمی آورد. همین طور نگاهش می کنم و تک تک زحمات و بی ادبی ها و ناشکری و کارهای بدم جلوی چشمانم رژه می رود. چقدر از خودم بدم می آید. اشک می ریزم و در دل از خدا عذرخواهی می کنم. 🔸مادر انگار صدایی شنیده باشد، برمی گردد و نگاهش که به من می افتد، سریع کتری را روی اجاق می گذارد و به سمتم می آید. صورتش نگران شده. حتی همین حالا هم که کمی از زحماتش را دیده ام، او را نگران می کنم. می پرسد : چی شده؟ همان طور که نشسته ام، کمرش را در آغوش می گیرم. گریه ام شدت می گیرد. مرا در آغوشش می فشارد و مجدد می پرسد چی شده نرگس جان؟ 🔹سعی می کنم حرف بزنم. چه بگویم. بگویم این همه سال فقط خودم را می دیدم؟ لابه لای هق هق گریه ام می گویم: - مامان منو ببخش. من خیلی اذیتت کردم. خیلی بدی کردم. تو این همه سال اصلا دختر خوبی نبودم. و زار زار گریه می کنم. 🌸دست های پر مهر مادر، سرم را گرم کرده است. مرا نوازش می کند و جملات زیبایی را که اصلا در خور خودم نمی بینم هدیه ام می کند: = تو دختر گل و عزیزمی. اذیتی نکردی عزیزم.. خیلی هم بهت افتخار می کنم. خیلی خدا رو به خاطر داشتنت شکر می کنم. این فکرها رو نکن عزیزم.. 🔹و مرا می بوسد و می بوسد و می بوسد. خودم را در آغوشش رها کرده ام تا مثل کودکی هایم، هر وقت با شیطنت هایم، بلایی سر خودم می آوردم، مرا نوازش کند و ببوسد و ببوسد تا آرام شوم. کمر مادر را شُل می کنم. دستانش را که روی صورتم سُر می خورد می گیرم و با تمام وجود، می بوسم. مادر، مقاومت نمی کند و می گذارد با خیال راحت، از ذره ذره آرامش و مهر مادری اش سیراب شوم. شرم دارم به چهره اش نگاه کنم. اشک هایم را با کف دست هایم پاک می کنم. بینی ام را بالا می کشم و سرم پایین است. مادر، بوسه ای بر چهره ام می زند. خم می شود و صورتش را به موازات صورت و نگاهم می گیرد و می گوید: =خدا را شکر به خاطر این رحمتی که سالهاست نصیبم کرده.. 🌸و مجدد مرا می بوسد. به سختی، به چشمان مادر نگاه می کنم. چشمانش پر از محبت است. دستم را روی لپ های مادر می گذارم و یکی از چشمانش را می بوسم. مادر لبخند روی لبخند می زند. کمر راست می کند. کمی چهره اش در هم می رود اما به روی خود نمی آورد. اصلا حواسم نبود که این همه مدت کمر مادر را فشار دادم و او را در حالت خم شده نگه داشته ام. ببخشید می گویم. مادر، دستم را می گیرد و بلندم می کند و می گوید: = الان پدرت می یاد. دارم براش افطار حاضر می کنم. دوست داری خرما بچینی تو ظرف؟ 🔹خوب بلد است فضا را عوض کند. به این توانایی مادر غبطه می خورم. به کمک عصا به آشپزخانه می روم و در درست کردن افطار، به مادر کمک می کنم. مادر و پدر، این روزهای منتهی به ماه مبارک را روزه می گیرند. می گویم: - اشکالی نداره فردا منم روزه بگیرم؟ = نه. چه اشکالی داره. خیلی هم خوبه. 🔻صدای سلام بلند مهناز ما را از آن خلوت دختر و مادری، بیرون می آورد. مادر، شاداب تر و پر مهرتر از سلام مهناز، جوابش را می دهم. این شادابی دائمی را مادر از کجا می آورد نمی دانم. مهناز، کتابهایی که از کتابخانه مسجد گرفته است را لبه کابینت و چادرش را لبه صندلی می گذارد. دستانش را با آب و صابون مخصوصش می شوید و بو می کند. نفس عمیقی می کشد و می گوید: "روزه تون قبول باشه مامان. می خوام فردا منم باهاتون روزه بگیرم. چطوره؟ مادر نگاه معنا داری به من می کند. می گویم: - اتفاقا منم همین الان همینو به مامان گفتم. 🔸 مهناز، همان طور که یک تکه از گوجه هایی که مادر برای سالاد خرد می کند را داخل دهانش می گذارد می گوید: " ئه. چه جالب. پس فقط می مونه احمد. چطوره اونم بگیم بیاد بگیره . ماه رمضون رو جلو جلو بیاریم خونمون. 🔹کمی پودر نارگیل، روی خرما ها می ریزم و بقیه اش را می دهم به مهناز تا داخل یخچال بگذارد. در جعبه خرما را باز می کند. یک خرما برمی دارد و داخل دهانش می گذارد و جعبه را به یخچال هدایت می کند. رادیو کوچکی که در آشپزخانه است را روشن می کند. مادر می گوید: = هنوز یک ربعی تا اذان مانده. برو بالا خودتو نو نوار کن که سفره رو می خوایم پهن کنیم. 🔻 مهناز، یک پر کاهو از ظرف سالاد برمی دارد و داخل دهانش می گذارد. کیف و چادر و کتابهایش را به دست چپش می دهد و با دست راست، دست مرا می گیرد و می گوید: " تو هم لباس در نیاوردی. بیا با هم بریم نو نوار کنیم. 🔸از این حرفش کمی تعجب می کنم. به مادر نگاهی می اندازم. سر تکان می دهد که برو کاری ندارم
به تو مشغول قسمت هشتادم 🔹به کمک عصا و مهناز، سریع تر می توانم راه بروم. چادر و کیفم را از لبه پله ها برمی دارم. مهناز آن ها را می گیرد تا خودش بیاورد. پله ها را با هم بالا می رویم. در اتاق را برایم باز می کند و می گوید: " بفرمایید شاهزاده خانم.. زود لباسهاتو عوض کن که قبل افطاری باهات کار دارم. - من که روزه نبودم دختر خوب. افطار کودومه " بالاخره که می خوای سرسفره بشینی - نمی دونم. بهتر نیست بزاریم مامان و بابا در خلوت با همدیگه افطار کنند؟ " وا. خلوت کودومه. بریم شلوغ بازی در بیاریم نرگس. بدو وقتو تلف نکن با این حرفها. بعد از چند ثانیه می گوید: لباس خوشگلاتو ببوشا. مامان گفت نو نوار. - حالا مامان ی چیزی گفت. تو چرا به خودت گرفتی؟ " می گما. می خوام ی وبلاگ مشترک بزنیم. - یعنی چی؟ " یعنی ی وبلاگ بزنیم که هم من توش مطلب بنویسم هم تو. با همدیگه کارهاشو بکنیم. این طوری باحال تره. زود به زود هم وبلاگ هامون به روز می شه. نظرت؟ 🔸می خواهم بگویم من حوصله این کارها رو ندارم اما یاد حرف ریحانه می افتم. تغییر موضع می دهم و می گویم: - باشه. بزنیم. کارت همین بود؟ این که سی ثانیه هم نشد! " نخیر خانوم خانوما. اسمشو چی بزاریم؟ - ی چیزی بزار دیگه. اصلا چرا همون وبلاگ قبلی ات رو دو نفره نمی کنی؟ این طوری بهتر نیست؟ " می خواستم .. باشه هر چی تو بگی. خیلی فرقی نداره 🔻اینها را با کمی اکراه می گوید. لباس سفیدی که لبه یقه ها و آستین هایش را مادر برایم گلدوزی کرده را می پوشم. می گویم: - من رفتم وضو. برای منم فرقی نداره. ی جدید بزن. فرشته آسمانی خوبه؟ 🌸مشغول وضو گرفتن می شوم. فرزانه سر می رسد و می گوید: " اسم خوشگلیه. دوستش دارم. همین الان می رم می سازم. من رفتم پایین. فعلا و به حالت دو، از آن پله های بلند پایین می رود. صدای مادر بلند می شود: مراقب باش نیافتی. عصایم را از کنار دیوار برمی دارم و من هم آرام و با احتیاط، پله ها را پایین می روم. ** 🔹چند روزی است وبلاگ مشترک مان را زده ایم و سر مادر را در این سه روز، حسابی به درد آورده ایم. فرزانه جدی و با حوصله می خواهد مرا قانع کند که فقط نوشته های دلی بنویسیم. من هم که دل ندارم، می گویم مستند و علمی می خواهم بنویسم. آخرش با حرف ریحانه که "متنوع بودن مطالب وبلاگ، خوب است"، کوتاه می آید. 🔸حالا امروز آمده و می پرسد چرا زیر مطالب تو اینقدر نظر است و مطالب من نظر ندارد. یک ساعتی است داریم راجع به همین بحث می کنیم. - عزیز من. وب گردی جانم. هزاری هم بگی مطالب من خوبه مطالب تو بده، قبول ندارم. وب گردی. مگه این رو ریحانه خانم بهت یاد نداده؟ " چرا. گفته بودن. ولی بازم هیچ وقت نظر نمی یومد - این مسئله رو به ریحانه خانم نگفتی؟ 🔻با جواب منفی اش، چنان سکوت و نگاه های معناداری بین مان می افتد که مادر از آشپزخانه صدا می زند: - بالاخره به توافق رسیدین ساکت شدین؟ 🔹به همدیگر نگاه مجددی انداخته و می خندیم. از فرزانه می خواهم یکی دو مدل وب گردی ای که انجام می داده را همین الان انجام دهد. در گوگل چیزی را جستجو می کند. سایتی که باز می شود، مطلبش را می خواند و زیرش می نویسد که مطلب خوبی بود. خوشحال می شم به ما هم سر بزنید و آدرس وبلاگ مان را می گذارد. تقریبا شیوه اش همین است. منتظر نمی شوم بپرسد که وب گردی های من چگونه است. بنده خدا یک ساعتی است همین را می خواهد بفهمد. صفحه کیبورد را تحویلم می دهد. می گویم: - اول مطلب خودم را نگاه می کنم ببینم در مورد چیست. مثلا این: در مورد خودباوری. بعد همان روشی که خودت داشتی. این کلیدواژه را جستجو می کنم. وبلاگ ها، نه سایت 🔸فرزانه دقیق و با توجه به صفحه نمایش نگاه می کند. وبلاگ هایی که در این باره مطلب دارند، ردیف می شوند. یکی اش را باز می کنم. محتوای وبلاگ عاشقانه است. دل نوشته اش را می خوانم. نظراتش را باز می کنم و نظراتش را نگاهی می کنم. در قسمت نام نظرات، نام مستعار می نویسم. ادرس خود مطلب را، نه کل وبلاگ مان را، در کادر آدرس می گذارم و شروع می کنم به نظر نوشتن: "از خواندن مطلبتان بهره بردم. زیبایی های جالبی داشت. اینکه به این زیبایی می توانید احساستان را بنویسید، چنین قلب پر محبتی دارید که مهر و عشق را می فهمد برایم دل نشین است. و البته کدام انسانی است که دوست نداشته باشد همه در وصال یار باشند و اینگونه فراق و دلتنگی، آزارشان ندهد. الهی که هر چه زودتر به وصال حقیقی یارتان نایل آیید. لحظات زیبایی را با خواندن مطلبتان داشتم. ممنونم" 🔻 دکمه ارسال نظر را می زنم. به فرزانه و چهره متعجبش نگاهی انداخته، صفحه یادداشتی را باز می کنم. آدرس وبلاگی که در آن نظر گذاشته ام را کپی کرده و صفحه کیبورد را تحویل فرزانه می دهم.
🔆 نائبان (عج) در زمان غیبت کبری 🔸بعد از آخرین نائب خاص در غیبت صغری به فرموده حضرت(عج) آغاز شد و برای حفظ جان نائبان عام، نیابت آنها مخفی ماند. 📜 با نگاهی به فعالیت ها و اقداماتی که نائبان عام داشتند و کتاب هایی که از آنها بر جای مانده ، به نقش کلیدی آن ها در رهبری جامعه و احیای اعتقادات تشیع و احیای احادیث اهل بیت پی خواهیم برد. 📋لیست کامل نام نائبان عام حضرت به همراه مدت زمان زعامت(رهبری) و مکان آنها ✅1. ابن قولوی- 39 سال - شهر قم ✅2. شیخ صدوق -13 سال - شهر ری ✅3. شیخ مفید - 32سال - شهر بغداد ✅4. سید مرتضی علم الهدی - 23سال - شهر بغداد ✅5. شیخ طوسی- 24 سال- شهر بغداد و نجف ✅6. ابن براج -21سال - شهر طرابلس ✅7. شیخ مفید ثانی -34سال- شهر نجف ✅8. طبرسی امین الدین- 23سال- شهر مشهد و سبزوار ✅9. ضیاء الدین راوندی- 12 سال - شهر کاشان ✅10. قطب الدین راوندی- 13سال - شهر کاشان ✅11. ابن زهره- 12سال -شهر حله ✅12. ابن ادریس - 13سال-شهر حله ✅13. شمس الدین موسوی -32سال - شهر حله ✅14. ابن نماء -15سال -شهر حله ✅15. محقق حلی- 22سال- شهر حله ✅16. ابن سعید حلی- 14سال- شهر حله ✅17. علامه حلی- 36سال-شهر حله و قزوین ✅18. عمیدی- 28سال-شهر حله ✅19. فخر المحققین- 17سال-شهر حله ✅20. شهید اول -15سال -شهر حله ✅21. ابن خازن حائری- شهر حله ✅22. ابن شهید اول- شهر حله ✅23. فاضل میسوری- 16سال-شهر حله ✅24. ابن فهد حلی- 15سال-شهر حله ✅25. ابن رشید قطیفی- شهر حله ✅26. اسدی حلی- شهر حله ✅27. ابن هلال جزایری- شهر حله ✅28. محقق ثانی- 24سال -شهر اصفهان و حلب ✅29. شهید ثانی- 24سال- شهر جبع شام ✅30. حارثی- 18سال -شهر جبل عامل و هرات ✅31. مقدس اردبیلی- 9سال -شهر نجف ✅32. موسوی عاملی- 16سال- شهر جبع شام ✅33. ملا عبد الله شوشتری- 12سال- شهر اصفهان ✅34. شیخ بهائی- 9سال- شهر اصفهان ✅35. میرداماد- 9سال - شهر اصفهان ✅36. علامه مجلسی اول- 29سال - شهر اصفهان ✅37. مازندرانی طبرسی- 10سال- شهر اصفهان ✅38. محقق خوانساری- 18سال - شهر اصفهان ✅39. علامه مجلسی دوم- 12سال- شهر اصفهان ✅40. جمال خوانساری- 15سال - شهر اصفهان ✅41. فاضل هندی - 12سال - شهر اصفهان ✅42. احمد جزایری- 13سال- شهر اصفهان ✅43. سید عبدالله جزایری- 23سال- اصفهان ✅44. وحید بهبهانی- 35سال- شهر نجف ✅45. بحر العلوم- 4سال- شهر نجف ✅46. اکبر کاشف الغطاء- 20سال - شهر نجف ✅47. موسی کاشف الغطاء- 13سال -شهر نجف ✅48. علی کاشف الغطاء- 13سال - شهر نجف ✅49. علامه شفتی- 4سال- شهر اصفهان ✅50. صاحب جواهر- 6سال - شهر نجف ✅51. شیخ انصاری -15سال- شهر نجف ✅52. میرزای شیرازی- 31سال - شهر سامراء ✅53. آخوند خراسانی- 17سال- شهر نجف ✅54. محمد کاظم یزدی -8 سال -شهر نجف ✅55. میرازی دوم -1سال -شهر نجف ✅56. شیخ الشریعه اصفهانی- 1سال- شهر نجف ✅57. شیخ عبد الکریم حائری یزدی- 16سال - شهر قم ✅58. سید ابوالحسن اصفهانی- 10سال- شهر نجف ✅59. آیت الله بروجردی- 15سال- شهر نجف ✅60. آیت الله امام خمینی- 30سال-شهر قم،نجف و تهران ✅61. آیت الله امام خامنه ای -از سال 68 تا کنون- تهران @Emam_kh
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا