🌼🍃خواجهاى "غلامش" را ميوهاى داد.
غلام ميوه را گرفت و با "رغبت" تمام میخورد.
خواجه، خوردن غلام را میديد و پيش خود گفت: كاشكى "نيمهاى" از آن ميوه را خود میخوردم.
🌼🍃بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را میخورد، بايد كه "شيرين و مرغوب" باشد.
پس به غلام گفت: "یک نيمه" از آن به من ده كه بس خوش میخورى.
🌼🍃غلام نيمهاى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار "تلخ يافت."
روى در هم كشيد و غلام را "عتاب" كرد كه چنين ميوهاى را بدين تلخى، چون خوش میخورى.
🌼🍃غلام گفت: اى خواجه! بس "ميوه شيرين" كه از دست تو گرفتهام و خوردهام.
اكنون كه ميوهاى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه "روى در هم كشم" و باز پس دهم كه شرط "جوانمردى و بندگى" اين نيست.
🌼🍃"صبر" بر اين تلخى اندک، سپاس شيرينیهاى بسيارى است كه از تو ديدهام و خواهم ديد.
❣"همیشه از خوبی آدمها برای خودت دیوار بساز"
🌼🍃هر وقت در حق تو بدی کردند
فقط یک اجر از دیوار بردار
بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی
@Emam_kh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨ببینید | اعتراض شدید رهبر انقلاب خطاب به مسئولان
⚠️ چرا اسناد #لانه_جاسوسی را در کتب درسی قرار نمیدهید؟ چرا نمیگذارید نسل جوان ما بفهمد آمریکا با ما چه کرده است؟
🔻 بعد از آنکه جوانهای ما رفتند و این #لانه_جاسوسی را تسخیر کردند و با زحمت زیاد توانستند کاغذهایی را که خرد شده بود، مدارکی را که در کاغذخردکن ریخته شده بود، گردآوری کنند، جمع کنند، بههم بچسبانند و بهصورت کتاب دربیاورند، آنوقت معلوم شد که چه توطئههایی هم در طول این مدّت در داخل سفارت آمریکا وجود داشته. این کتابها حدود هفتاد جلد است؛ شماها خواندهاید اینها را؟ چرا هیچ نشانی از مضامین برگزیدهی این کتابها در مجموعهی مدارس ما، دبیرستانهای ما، دانشگاههای ما نیست؟ چرا؟ این یکی از اعتراضهای من است. وزیر جدید محترم آموزشوپرورش(آبان ۱۳۹۵) اینجا در جلسه هستند؛ چرا اینها را داخل #کتابهای_درسی قرار نمیدهید؟ چرا نمیگذارید #نسل_جوان ما، نسل جدید ما بفهمد و بداند که آمریکا با اینجا چه کرده و چه توطئههایی زیر سر داشته است؟
@Emam_kh
🔴امام خامنه ای
♦️سیاستمدار آمریکایی اعتراض میکند که چرا مردم «مرگ بر آمریکا» میگویند. اینطور عمل میکنید؛ این گذشتهی شما است؛ این سابقهی شما است میخواهید مردم چه بگویند؟!
♦️بله، در دیدارهای خصوصی لبخند میزنند، دست میدهند و حرفهای چرب و نرم میزنند؛ این برای دیدارهای دیپلماتیک است و ارزشی ندارد.
@Emam_kh
‼️دیدن مانع در اعضای وضو، پس از نماز
🔷س 1893: اگر بعد از نماز متوجه شویم #روی_ناخن یکی از انگشتان مقدار کمی مانع وجود دارد، #وضو و #نماز خوانده شده صحیح است؟
✅ج: اگر نمی دانید #مانع هنگام وضو موجود بوده يا نه، در صورتی که احتمال بدهید هنگام وضو نسبت به وجود یا عدم وجود مانع و رساندن آب توجه داشته اید، وضو صحيح است، ولى اگر بدانید هنگام وضو التفات و توجه نداشته اید، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرید و نماز را اعاده کنید.
@Emam_kh
⚛ سیاهی_دور_چشم⚛
گاهی بخاطر کمخونی شدید است که درمان آن:
معجون خونساز⇩⇩⇩
عسل①ق.غ🍯
عرق بیدمشک①استکان
سیب رسیده شیرین①عدد🍏
🍎سیب رنده با مواد مخلوط،روزانه میل شود
@Emam_kh
🔴 ساج؛ مقاوم، ضدنفوذ، ضدموریانه
⏪درباره یک شبکه اجتماعی انقلابی نوظهور در عرصه رسانه و فضای مجازی
🔹می پرسند چرا ساج؟ ساج مخفف «سربازان آتش به اختیار جوان» است. اما وجه تسمیه جالبی دارد که خوب است بدانید.
🔸درخت ساج، درخت بومی آسیای شرقی و هندوستان است. برخی از ویژگی های چوب این درخت عبارتست از: عدم نیاز به نگهداری خاص، بسيار مقاوم در برابر نفوذ آب، مقاومت ذاتی در برابر پوسیدگی، کاملا بدون گره، ضد قارچ و حشرات، بسیار مقاوم در برابر موریانه، زیبایی منحصر به فرد، استحکام و فشردگی بالا است.
🔹از چوب ساج در صنایع گسترده ای استفاده می شود اما جالب است بدانید حضرت نوح(ع) کشتی نجات خود را از چوب ساج ساخت و پیكره چوبی ضریح حضرت اباعبدالله علیه السلام، یعنی همان استوانههایی كه بار تحمل سنگینی نقرهها را به دوش میكشند، از جنس چوب ساج است. آخر حسین خودش کشتی نجات است.
🔸ساج همچون بسیج نیازی به اسم و کارت ندارد. هرکسی خود را سرباز رهبری بداند و آتش به اختیار در جبهه می جنگد از اصحاب ساج است.
@Emam_kh
💜☂💜☂💜☂💜☂💜
رمان_عشق_باطعم_سادگی
قسمت_51
لعنت به اشکهام که راه باز کردن روی صورتم تا از خفگی نمیرم ...
بی توجه قدم تند کردم سمت
کوچه و امیر علی دنبالم ...
پرچمهای سیاه در خونه که پر از پیام تسلیت و همدردی بود سریع از
جلوی چشمهای بارونیم رد میشدن ...
وسط کوچه که خلوت تر بود دستم رو کشید
- صبر کن ببینم کجا!؟ یعنی چی این حرفها؟!!
حسادت کرده بودم ...
آره حسادت کرده بودم و الان دلم تنهایی میخواست ...
تازه امیر علی با من و
دلم راه اومده بود...
فکر اینکه االان مثل اوایل پشیمون بشه از بودنم و اخمهاش بشه سهم من دیوونه ام می کرد!
دستم رو به شدت از حصار دستش بیرون کشیدم.
-من میرم خونهه!!
عصبانی اینبار راهم وسد کردو سعی می کرد با لحن آروم عصبانیتش رو بپوشونه!
-محیا جان چی شده؟ اینجا درست نیست بیا بریم تو ماشین بابا حرف میزنیم خوبه؟
بعد هم هرجا خواستی می برمت !
دلخوربودم حسابی...
شایدم قهر ...نمی دونم ...
قدمهام رو بی تفاوت از حرفهای امیر علی تند
کردم سمت خیابون
_نمی خوام برگرد تو خونه !
عصبی گفت:_محیا؟؟
ولی من توجه نکردم و فقط دویدم سمت خیابون ...
لعنت به خیابون که یک تاکسی هم
نداشت و من هر لحظه شدت اشکهام بیشترمیشد!!
بازوم کشیده شد...
به صورت برزخی امیر علی نگاه کردم و اون بدون هیچ حرفی هلم داد توی
ماشین و بعد با سرعت سرسام آوری از خونه آقای رحیمی دور شد و من فقط اشک ریختم ...
باید
می ترسیدم ازش چون خیلی عصبانی بود...
ولی حرفهای مریم و بی خبر بودن دیشبم از امیرعلی
فقط حرصم و بیشتر می کرد و اشکهام رو تازه تر !...
تو یک کوچه خلوت پاشو محکم گذاشت روی ترمز و من کمی به جلو خم شدم ولی به روی مبارکم نیاوردم ...
گذاشتم عصبانیتش رو سر
ماشین بیچاره خالی کنه!
-خب؟!!
صداش پرسشی بودو عصبانی ولی من فقط سکوت کردم و سربه زیر در حالیکه سنگینی نگاه امیر
علی روی خودم و قشنگ حس می کردم
با دستش روی فرمون ضرب گرفت
-محیا گفتم خب!!؟علت این گریه ها چیه؟!
بغضم و همه حرفهایی که روی دلم سنگینی می کرد باهم ترکید
-علت می خوای؟
از دیروز ازت خبری ندارم و امروز چشمم به جمال مریم خانوم و حرفهاشون روشن شد!
تنها علتت برای
نخواستن من حرفهای نفیسه جون نبود تو عاشق بودی !!!
از پشت اشکهام تار میدیدمش ..
حالم خوب نبود و میلرزیدم و امیر علی هم هیچ کاری نمی کرد...
برای آروم کردنم و من بیشتر حرص خوردم که به جای من اون مثل طلبکارها زل زده به من !
پوزخند پردردی زدم
–مثل اینکه دیدن مریم خانوم دیشب حسابی خوشحالتون کرده بود که یه زنگ نزدی بهم...پشیمون شدی تو به جای من!
مشت کوبید روی فرمون
–ساکت شو محیا!!
جا خوردم و شکه شدم صدای دادش خیلی بلند بود و من رو ترسوند...
-می فهمی چی می گی؟! من تا همین الان با امیرمحمد بودم و درگیر کارهای آقای رحیمی...
رفتارو حرفهام دست خودم نبود...نیشخندی زدم
_ احیانا آقای رحیمی پسر که نداره نه؟خب البته شما هم حق به گردنتون بوده بالاخره عموی مریم خانومه آقای...
حرفم و کامل نزده بودم که این بار امیرعلی بلندتر داد زد
_بفهم چی می گی محیا!!
برادر نفیسه خانوم عذاداره کلی هم سرش شلوغ فقط خواستم کمکی کرده باشم همین!!
بازم پوزخند زدم
- چه مهربون...
کلافه از زبون نفهمی من گفت:
_محیا تو رو خدا اینجوری طعنه نزن ...مریم چی بهت گفته؟!
اشکهام ریخت
_پس یادت اومد مریم کیه!!
به اشکهام نگاه کرد و سر تکون داد
-این اشکها برای چیه محیا؟!باورکن اول اصلامنظورتونفهمیدم!
پر بغض زمزمه کردم
_عاشق بودی امیر علی؟!
چشمهاش رو روی هم فشار داد
_نبودم محیا نبودم
..گریه نکن حرف بزنیم!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
💜☂💜☂💜☂💜☂💜
رمان_عشق_باطعم_سادگی
قسمت_52
با لجبازی گفتم: حالاچه فایده دروغ گفتی بهم...
براق شد
– من هیچ دروغی بهت نگفتم...
داد زدم
-آره ولی پنهون کردی ...عاشق بودی و نگفتی ..مریم قبولت نکرد به خاطر چیزهایی که
برای من قصه کردی تا بهت نه بگم از من نفرت داشتی عمه مجبورت کرده بود بیای خواستگاریم
خواستی حرمت نگه داری.... از مریم کینه داشتی و من هم مثل اون حساب کردی فکر نمی کردی
من... !
هق زدم ...
نمی فهمیدم چی می گم فقط می خواستم خالی بشم...
صداش بالا رفت
- دیوونه چی می گی؟!
لب زدم
–حقیقت ...آره من دیوونه ام ...یه دیوونه که عاشق تو بود و تو اصلا بهش فکرهم نمی
کردی ...دلت پرزد برای مریمت دیشب؟!
از لای دندونهاش غرید
-نمیدونی چی میگی محیا....
چیزی نگو که بعدپشیمون بشی
سرم و گذاشتم روی داشبورد
- من و ببر خونه
بی توجه به حرفم گفت:
من عاشق مریم نبودم محیا همش یه دوروغه محضه ...
اون عاشق من بود...
تلخ گفتم: عاشقی گناه نیست امیرعلی که می خوای از زیرش شونه خالی کنی!!
-بزار حرفمو بزنم محیا...
با لجبازی گفتم:
_حالا احتیاج به توضیح نیست دیگه همه چی رو میدونم ...
چون عشقت پست زده
بود باهمه کوته فکریش ...قید ازدواج روزدی می فهمم حالت و حالا می فهمم دلیل رفتارهای اولت
رو ...
ولی دلیل بقیه رفتارهات رو نه؟! ترحم کردی بهم امیرعلی؟؟ به خاطر اینکه گفتم عاشقت بودم؟!
با حرص لبهاش و روی هم فشار می داد
-بس کن محیا بس کن
داد زدم
–نمی کنم بس نمی کنم امیرعلی ...من عاشق بودم...
میفهمی امروز با حرفهای مریم
چی کشیدم...
میدونی چقدر دیروز دلم هوات وکرده بود ...
میدونی چه قدر درد داره فکر کنم دیروز چون تو مریم و دیدی دلت می خواسته به جای من اون کنارت باشه و تو با مهربونی کنارش باشی...
با جمله آخرم دستش تانزدیکی صورتم اومد ولی مشت شدو نشست روی فرمون ومن بیشتر
وسط گریه داد زدم
- بزن دیگه چرا نمی زنی؟
با پیشونیش روی فرمون ضربه می زد و عصبی اسمم و زمزمه میکرد ...
یکدفعه پریدو من با ترس
به در چسبیدم ...
چشمهاش قرمز بود!
-به جون خودت به جون خودم همه فکر دیروزم پیش تو بود ... من اصلا مریم و ندیدم برای
همین امروز از حرفت تعجب کردم!
خواستم چیزی بگم که دستش واوردبالا:
-بزار حرف بزنم
سکوت کردم ودست امیر علی ازجلو صورتم کنار رفت
-ترم آخر بودم که شایعه شده بود بین بچه های کلاس که من مریم و می خوام و بهش پیشنهادازدواج
دادم ...
من می دونستم مریم دختر عموی نفیسه است و اصلا نظری هم بهش نداشتم فقط براش
احترام قائل میشدم و هر وقت میدیدمش سلام می کردم!
شاید همین هم دامن زده بود که پیش خودش فکرهای احمقانه بکنه!
به پیشنهاد یکی از بچه ها رفتم تا با مریم صحبت کنم نمیدونم از کجا فهمیده بود این حرفها از
طرف خود مریم پخش شده...
به جون تو محیا من دوستش نداشتم...
اون من و دوست داشت و می خواست مثلا با این کار بهم بفهمونه...
ولی من گفتم
این بازی رو تموم کنه قبول نکردو تازه نفیسه هم شد واسطه اش و هی برام از مریم میگفت!!
رفتار مریم هم روز به روز دوستانه تر و خودمونی تر ! ...
میفهمی محیا مریم صمیمی شده بود نه
من !...
تو که می دونی من اهل دوستی واین حرفها نیستم!...
تو که عاشقم بودی ازت بعیده...
یعنی نشناخته بودی من و عاشقم شدی؟!!!
چه حرفها میزد امیرعلی عاشق شدن من که به این حرفها ربط نداشت ...
قلب آدم هر لحظه ممکن
بود بلرزه و عاشق!
نمیشد؟؟ میشدو من چه قدر میترسیدم از این اتفاق!!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ادامه دارد.......
السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضاعلیہالسلام
🌹صلوات خاصه امام رضا(علیه السلام) به نیت خشنودی آن حضرت وبرآورده شدن حاجات👇
✨اللهّمَ صَلِّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقیِّ النّقیِّ و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضِ و مَن تَحتَ الثَّری الصّدّیقِ الشَّهیدِ صَلَوةً کثیرَةً تامَةً زاکیَةًمُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ.✨
@Emam_kh
♨️️ هیزم جهنّم
✍ قرآن میگه، اونایی که تو دنیا با ظلم و ستمشون، آتیشِ گناه رو شعلهور میکردند، قیامت هم میشن هیزم جهنم.🔥
☝️ دقتّ کنیم!!!
خودشون میشن هیزم جهنّم!!!🔥
📖 وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكاَنُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبًا (جن/۱۵)
ستمگران و ظالمان که منحرفین از جاده عدالتند، هیزم جهنم هستند.
یعنی به محض اینکه وارد جهنم میشن، هم خودشون میسوزن، هم آتیش جهنّم رو شعلهور میکنن...🔥🔥
حواست هست؟؟!!
🔥آی اونی که توی دنیا آتیش میشی،
با زبونت، یا با عمل و رفتارت، دیگران رو آتیش میزنی و میسوزونی...
🔥آی اونی که توی دنیا وقتی خشم و غضب میکنی، مثل یه گلوله آتیش میشی...
🔥آی اونی که مثل آتیش میوفتی تو زندگیِ دیگران، زندگیهاشون و میسوزونی و به باد میدی...
آی اونی که...
☝️ قیامت هم هیزم جهنّم میشی،
جهنمیها رو آتیش میزنی و میسوزونی...
🔥🔥
📢 اینجا تو دنیا آتیش باشی،
قیامت هم خودت آتیش میشی، میشی هیزم جهنّم.
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
🔴 پروژه آشوب_هوشمند در منطقه
🔻فلسفه دستگیری روح_الله_زم چه بود؟
1️⃣ قرار بود: همزمان در #ایران، #عراق و #لبنان پروژه "آشوب هوشمند" اجرا شود؛ بدین ترتیب ایران باید دچار آشوب داخلی شود تا تمرکزش از منطقه منحرف شود. وقتی ایران دچار مسائل داخلی میشود توان مدیریت آشوب در عراق و لبنان را نخواهد داشت؛ در نتیجه، بنا بود: نظام سیاسی عراق منحل شود و حزبالله لبنان فرو بریزد.
2️⃣ نیرویی که قرار بود ایران را دچار آشوب کند #روح_الله_زم بود. زم بنابود حوادث دیماه ۹۶ را تَکرار کند. روح الله زم یک شخص تنها نیست بلکه سیستم های اطلاعاتی فرانسه، آمریکا و ترکیه پشتیبان اطلاعاتی و مالی او بودند.
3️⃣ ظاهراً زم در یکی ازکشورهای همسایه مستقر می شود تا در اتاق فکر «عملیات آشوب ایران» حضور داشته باشد. به یاد بیاورید حوادث دی ماه 96 را. محسن رضایی فرمانده اسبق سپاه و دبیر مجمع تشخیص بعد از حوادث دی ماه 96 به نقل از دستگاه های امنیتی گفته بود: اتاق فکر حوادث دیماه در اربیل عراق و پستوهای بارزانی قرار داشت و آنجا آمریکایی ها، صهیونیست ها، سعودی ها، بعثی ها و منافقین پروژه «همگرایی نتیجه بخش» را کلید زدند.
4️⃣ اما حالا؛ درست قبل از شروع آشوب در ایران، اطلاعات سپاه ایران، روح اله زم را شکار می کند و بدین ترتیب سَر مار قطع می شود. پلن اول نقشه «آشوب هوشمند» نقش برآب می شود!
5️⃣ بعد از قطعِ سر مار، حالا ایران با اطمینان بیشتر و خیال راحتتر توانست منطقه را مدیریت کند. از طرفی فریب #عملیات_فریب ترکیه در شمال سوریه را نخورده و وارد بازی نشد. بلکه با وساطت و هدایت، دولت مرکزی سوریه و کوردهای سوریه را بهم متصل کرد تا نقشه ترکیه را بهم بریزند و سپس با مدیریت هوشمندِ #سیدحسن_نصرالله فتنه لبنان را تضعیف کرد.
6️⃣ میماند عراق؛ راه حفظ نظام سیاسی عراق و تمامیت ارضی این کشور، از بلوغ سیاسی «سه ضلعی صدر، حکیم و حیدرالعبادی» و رشد تحلیل سیاسی مردم این کشور میگذرد. تُند شدن آشوب درعراق، مرجعیت دینی را به صحنه کشانده و عمده مردم حالا حاضر نیستند کشورشان ناامن شود. بزودی فتنه عراق هم کور میشود.
داود_مدرسی_یان
@Emam_kh
پاپیون
برای بافت این پاپیون به اندازه دلخواه زنجیره زده روی زنجیره ها پایه کوتاه بافته هشت الی ده رج بستگی به نخ واندازه پاپیون بافته بعد بایک نخ وسط پاپیون را پیچیده برای آویزها تعدادی زنجیره زده داخل هر زنجیره چهار الی شش پایه می بافیم وبه وسط پاپیون وصل می کنیم از این پاپیون ها برای روی گیره سر تل تزیین روی لباس....استفاده می شود
از امشب هر دفعه یکی از شکلهای قلاب را می گذارم با یاد گرفتن آنها نقشه خوانی قلاب را یاد می گیریدوبه راحتی هر مدلی که نقشه یاپترن داشته باشد می بافید انشاالله
@Emam_kh
🔴 اگر خر به جایی برسد هم آنجا را خراب میکند هم خود را!
🔹یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت. ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد.
🔸ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت.
🔹بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد!
🔸ملانصر الدین با خود گفت لعنت بر من که نمی دانستم اگر خر به جایگاه رفیع و بالایی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را از بین می برد
نماینده_بی_ادب
داود_مدرسی_یان
@Emam_kh
یه زن خوش اخلاق حکایت خودشو برایم تعریف کرد که از کسی چنین چیزی نشنیده بودم ... او گفت :
🏡 من در خانه ام همه اتاقهای منزلم را اسم گذاری کرده ام.
🛋 اتاق نشیمن را اتاق تهلیل
نامیده ام
و هر گاه وارد آن میشوم
*لااله الاالله* می گویم.
👨🏻🍳آشپزخانه ام اتاق استغفار است
*استغفرالله العظیم واتوب الیه* وارد آن که میشوم ذکر استغفار را می گویم.
🍽اتاقی که مخصوص پذیرایی از مهمان هاست را اتاق صلوات
نامیده ام.
*اللهم صل علی الله محمد آل محمد*
👨🏻🍳 در آشپزخانه که کار می کنم و غذا می پزم، استغفار می گویم.
*استغرالله الله العظیم واتوب الیه*
👬و اتاق بچهها را که تمیز می کنم تسبیحات را با خود زمزمه می کنم.
*سبحان الله،الحمدالله،لا اله الا الله و اکبر*
🌳هنگام آب دادن به درخت و گلدانها تکبیر را تکرار میکنم.
*الله اکبر،الله،اکبر،الله اکبر*
و خلاصه در هر اتاق و مکان تا کارم در آنجا تمام بشود، ذکری که نامش را بر آنجا گذاشته ام،می خوانم تا زبانم از ذکر غافل نباشد.
💖 این شیوه کارم، لذت بخش است و قلبم مطمئن است و برکت به خانه ام
می آید.
@Emam_kh
🔴 تلنگر
🏷امیدوار باش
آب هـرچـند آلوده شـده باشد حتی لجـن هم شده باشد اگر به دریا برگردد صاف و زلال و پاک میشود!! یادت باشـد خـدا دریای رحــمت است و ما چون آب آلوده اگر به آغوش رحــمت او باز گردیم ڪار تمام است و پاک پاک میشویم.
درمحضرقرآن
به بندگانم بگو من آمرزنده و مهربانم
📚سوره حجر ۴۹
❈ ﺩﻋﺎی ﻓﺮﺝ به نیابت از مرحوم_حجت_الاسلام_والمسلمین_حاج_سیداحمدخمینی❈
🌿اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🌿
@Emam_kh