فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹دومین شاهکار استاد قرائتی دراثبات ولایت امیرالمومنین علیه السلام
♦️استاد قرائتی بعد ازاثبات ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام دریک دقیقه درمناظره دیگردومین شاهکار راخلق کردند.
@Emam_kh
🔴 شادمهر عقیلی #بی_شرف در کنسرت بن سلمان سعودی گفته:
"دنیایی که بمب و موشک نمیسازه،
موشک روی خوابِ کودک نمیندازه"😳
🔹 پول نجس عربستان رو میخوری که بیشتر از ۶هزار بمب و موشک بر روی مردم و کودکان یمن ریخته و حدود ۴۰هزار نفر رو کشته و زخمی کرده، اون وقت علیه موشک باران کودکان حرف میزنی! چرا اینقدر شما پست و بی شرف هستید؟!😡😡
🔹 تصویر محل دفن ۴۰ کودک یمنی که اتوبوس مدرسه شان توسط عربستان بمباران شد!😔
@Emam_kh
کاش کرونا دلهای ما را با هم صاف کند
✍ سید علیرضا آل داود
کرونا چند صباحیست در کشورهای مختلف خود نمایی میکند. طبق شواهد فراوان کرونا یک سلاح بیولوژیکی است که هدف اصلی آن دشمنان آمریکا مانند چین و ایران است.
اما در کشور ما به دلیل فرهنگ تشیع و همدلی بیشتر در میان مردم علاوه بر تلاش برای درمان، پیشگیری در سطوح ملی و فردی و ... توکل و توسل هم بسیاری از گره ها را برای ما باز کرده است.
پویش هایی نظیر اردوهای جهادی جوانان انقلابی، از جان گذشتگی پزشکان و کادر درمانی علی رغم فشارهای روانی شدید، ختم دسته جمعی دعای فرج، نماز استغاثه به امام زمان عج، ختم صلوات و زیارت عاشورا و...همه و همه در این روزها که فضای مجازی رها شده، بی ضابطه و بی قانون با کمک جریان نفوذ در کشور مشغول ترور امنیت روانی مردم است به عنوان یک مرهم به شمار می رود.
اما از همه مهمتر توجه بیشتر به مرگ، معاد، قیامت در میان مردم است و همین منجر به نزدیک تر شدن دلها شده است.
بد به حال کسانیکه حق الناس یا بیت المال به گردنشان است و هنوز هم با سیلی کرونا بیدار نشده اند...بد به حال کسانیکه بخاطر دنیا طلبی، قدرت طلبی و ۴ صباح تازاندن بیشتر حتی در لباس های مقدس پنهان شده اند...بد به حالشان...بد حال خائنین به آرمان امام(ره) وشهدا...بد به حال برخی مسئولان که هزاران نفر را به خاطر رها گذاشتن شبکه رسانه ایشان(تلگرام و اینستاگرام) با پیام های جعلی و اشغال سایبری کشور راهی بیمارستانها کرده اند و در کشور ناامنی روانی راه انداخته اند...بد به حالشان...
و اما نکته پایانی، کرونا یک فرصت بزرگ برای ملت ما و خود ما است، فرصتی که میتواند ما را به عاقبت بخیری هدایت کند و یا به عاقبت به شری...
کمی بیشتر به فکر شب اول قبرمان باشیم...
پ ن:
باید قدرت بخشیدن پیدا کنیم تا مرگ با عزت نصیبمان شود...
این فراز از مناجات شعبانیه را این روزها بیشتر بخوانیم:
الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمة و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک. الهی و اجعلنی ممن نادیته فاجابک و لا حظته فصعق لجلالک فناجیته سرّا
سید_علیرضا_آل_داود
@Emam_kh
#مدافع_عشق
#قسمت۲۴
لبخند عمیقت را دوست دارم. چادرم را می کشی و به حیاط می رویم. همان لحظه می نشینی و پیشانی ات را روی زمین می گذاری.
ماشین خیابان را دور می زند و به سمت راه آهن حرکت می کند. چادرم را روی صورتم می کشم و پشت سرم را نگاه می کنم و از شیشه عقب به گنبد طلایی خیره می شوم. “چقدر زود گذشت! حقا که بهشت جای عجیبی نیست! همین جاست. می دانی آقا؟ دلم برایت تنگ می شود. خیلی زود!”
نمی دانم چرا به دلم افتاده بار بعدی تنها می آیم. کاش می شد نرفت! هنوز نرفته، دلم تنگ شده. بغض چنگ به گلویم می اندازد. اشک از کنار چشمم روی چادرم می چکد. نگاهت می کنم. پیشانی ات را به شیشه چسبانده ای و به خیابان نگاه می کنی. می دانم که هم خوشحالی، هم ناراحت. خوشحالی به خاطر جواز رفتنت. ناراحتی به خاطر دو چیز. این که مثل من هنوز نرفته دلت برای مشهد پر می زند و دوم این که نمی دانی چطور به خانواده ات بگویی که می خواهی بروی. می ترسی نکند پدرت زیر قول و قرارش بزند.
دستم را روی دستت می گذارم و فشار می دهم. می خواهم دلگرمی ات باشم.
– علی!
– جان!
– بسپار به خدا.
لبخند می زنی و دستم را می گیری.
زمان حرکت غروب بود و ما دقیقاً لحظه حرکت قطار رسیدیم. تو با عجله ساک را دنبال خودت می کشیدی و من هم پشت سرت تقریباً می دویدم. بلیط ها را نشان می دهی و می خندی.
– بدو ریحانه! جا می مونیما.
تا رسیدن به قطار و سوار شدن، مدام مرا می ترساندی که “الآن جا می مونیم.”
واگن اتوبوسی بود و من مثل بچه ها گفتم حتماً باید کنار پنجره بشینم. تو هم کنار آمدی و من روی صندلی ولو شدم. لبخند می زنی و کنارم می نشینی.
– خب بگو ببینم خانوم! سفر چطور بود؟
چشم هایت را رصد می کنم. نزدیک می آیم و در گوشت آرام می گویم: تو که باشی همه چیز خوبه.
چانه ام را می گیری و فقط نگاهم می کنی. آخ که همین نگاهت مرا رسوا کرد.
– ریحانه از وقتی اومدی توی زندگیم، همه چیز خوب شد. همه چیز.
سرم را روی شانه ات می گذارم که خودت را یک دفعه جمع می کنی.
– خانوم حواسم نیست، تو هم چیزی نمیگی! زشته عزیزم! این کارا رو نکن. دو تا جوون می بینن و دلشون می خواد. اون وقت من بیچاره دوباره دم رفتن پام گیر میشه.
می خندم و جواب می دهم: چشششششم آقاااا! شما امر کن! البته جای اون واسه جوونا دعا کن.
– اون که روی چشم. دعا می کنم خدا یه حوری بهشون بده.
ذوق زده لبخند می زنم که ادامه می دهی: البته بعد از شهادت.
و بعد بلند می خندی. لبم را کج می کنم و به حالت قهر می گویم: خیلی بدی! فکر کردم منظورت از حوری منم.
– خب منظورم شما بودی دیگه. بعد از شهادت، شما می شی حوری عزیزم.
رویم را سمت شیشه برمی گردانم و می گویم: نه خیر دیگه قبول نیست. قهر قهر تا روز قیامت.
– قیامت که نوکرتم ولی حالا قَهر نکن، گناه دارما. یه روز دلت تنگ می شه برام خانوم.
دوباره رو می کنم سمتت و نگاهت می کنم. در دلم می گذرد: ” آره دلم برات تنگ می شه. برای امروز. برای این نگاه خاصی که بهم می کنی.”
یک دفعه بلند می شوم و از جایگاه کیف و ساکها، کیفم را برمی دارم و از داخلش دوربینم را بیرون می آورم. سر جایم می نشینم و دوربین را جلوی صورتم می گیرم.
– خب می خوام یه عکس یادگاری بگیرم. زود باش بگو سیب.
می خندی و دستت را روی لنز می گذاری.
– با این قیافه ی کج و کوله من؟
– نه خیر. به سید توهین نکنا!
– اوه اوه چه غیرتی!
و نیشت را به طرز مسخره ای باز می کنی. به قدری که تمام دندان هایت پیدا می شود.
– این جوری خوبه؟
می خندم و دستم را روی صورتت می گذارم.
– اِاِاِ نکن دیگه! تو رو خدا یه لبخند خوشگل بزن.
لبخند می زنی و دلم را می بری.
– بفرما خانوم.
– بگو سیب!
– نه….نمیگم سیب.
– باز اذیت کردی؟
– میگم… میگم.
دوربین را تنظیم می کنم.
– یک… دو… سه. بگو!
– شهیییید.
قلبم با ایده ات کنده و یادگاریمان ثبت می شود.
حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش می زند و روی مبل مقابلت می نشیند. سرش را تکان می دهد و درحالی که پای چپش از استرس می لرزد، نگاهش را به من می دوزد.
– بابا! تو قبول کردی؟
سکوت می کنم. لب می گزم و سرم را پایین می اندازم.
– دخترم؛ ازت سؤال کردم! تو جداً قبول کردی؟
تو گلویت را صاف می کنی و در ادامه سؤال پدرت، از من می پرسی: ریحان! بگو که مشکلی نداری.
دسته ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوشم می دهم و آهسته جواب می دهم: بله.
حسین آقا دستش را در هوا تکان می دهد.
– بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دخترم.
سرم را بالا می گیرم و در حالی که نگاهم را از نگاه پرنفوذ پدرت می دزدم، جواب می دهم: یعنی قبول کردم که علی بره.
این حرف من آتشی بود به جان زهرا خانوم تا یک دفعه از جا بپرد و از لبه پنجره رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید.
– می بینی حسین آقا؟ عروسمون قبول کرده!
#مدافع_عشق
#قسمت۲۵
رو می کند به سمت قبله و دست هایش را با حالی رنجیده بالا می آورد: ای خدا
بی اختیار نیم خیز می شوم به سمتت و به صورتت فوت می کنم. چند تار مو روی پیشانی ات تکان می خورد. می خندی و تو هم به سمت صورتم فوت می کنی. نفست را دوست دارم. خنده ات ناگهان محو می شود و غم به چهره ات می نشیند.
– ریحانه… حلال کن منو!
جا می خورم. عقب می روم و می پرسم: چی شد یهو!؟
همان طورکه با انگشتانت بازی می کنی، جواب می دهی: تو دلت پره. حقم داری. ولی تا وقتی که این تو… (دستت را روی سینه ات می گذاری. درست روی قلبت) این تو سنگینه… منم پام بسته است. اگر تو دلت رو خالی کنی، شک ندارم اول تو ثواب شهادت رو می بری. از بس که اذیت شدی.
تبسم تلخی می کنم و دستم را روی زانوات می گذارم.
– من خیلی وقته توی دلمو خالی کردم. خیلی وقته.
نفست را با صدا بیرون می دهی. از لبه پنجره بلند می شوی و چند قدم به جلو و عقب برمی داری. آخر سر به سمت من رو می کنی و نزدیکم می شوی. با تعجب نگاهت می کنم. دستت را بالا می آوری و با سر انگشتانت موهای روی پیشانی ام را کمی کنار می زنی. خجالت می کشم و به پاهایت نگاه می کنم. لحن آرام صدایت دلم را می لرزاند.
– چرا خجالت می کشی؟
چیزی نمی گویم. منی که تا چند وقت پیش به دنبال این بودم که ببوسمت حالا…
خم می شوی سمت صورتم و به چشم هایم زل می زنی. با دو دستت دو طرف صورتم را می گیری و لب هایت را روی پیشانی ام می گذاری. آهسته و عمیق. شوکه، چند لحظه بی حرکت می ایستم و بعد دست هایم را روی دستانت می گذارم. صورتت را که عقب می بری دلم را می کشی. روی محاسنت از اشک برق می زند. با حالتی خاص التماس می کنی: حلال کن منو!
***
همان طور که لقمه ام را گاز می زنم و لی لی کنان سمت خانه تان می آیم، پدرت را از انتهای کوچه می بینم که با قدم های آرام می آید. در فکر فرو رفته. حتماً با خودش درگیر شده. جمله آخر من درگیرش کرده. چند قدم دیگر لی لی می کنم که صدایت را از پشت سرم می شنوم: آفرین! خانوم کوچولوی پنج ساله. خوب لی لی می کنیا!
برمی گردم و ازخجالت فقط لبخند می زنم.
– یه وقت نگی یکی می بینتتا وسط کوچه!
و اخمی ساختگی می کنی. البته می دانم جداً دوست نداری رفتار سبک از من ببینی. از بس که غیرت داری. ولی خب در کوچه بلند و باریک شما که پرنده هم پر نمی زند چه کسی ممکن است مرا ببیند؟ با این حال چیزی جز یک ببخشید کوتاه نمی گویم. از موتور پیاده می شوی تا چند قدم باقی مانده را کنار من قدم بزنی. نگاهت به پدرت که می افتد می ایستی و آرام زمزمه می کنی: چقدر بابا زود داره میاد خونه!
متعجب بهم نگاه می کنیم. دوباره راه میفتیم. به جلوی در که می رسیم منتظر می مانیم تا پدرت هم برسد. نگاهش جدی ولی غمگین است. مشخص است با دیدن ما به زور لبخند می زند و سلام می کند.
– چرا نمی رید تو؟
هر دو با هم سلام می کنیم و من در جواب سؤال پدرت پیش دستی می کنم و می گویم: گفتیم اول بزرگتر بره داخل ما هم پشت سر شما.
چیزی نمی گوید و کلید را در قفل می اندازد و در را باز می کند. فاطمه روی تخت حیاط لم داده و چیپس با ماست می خورد.
حسین آقا بدون توجه به دخترش فقط سلامی می کند و داخل می رود.
می خندم و می گویم: سلام بچه! چرا کلاس نرفتی؟
– اولاً سلام. دوماً بچه خودتی. سوماً مریضم. حالم خوب نبود، نرفتم.
تو می خندی و همان طور که موتورت را گوشه ای از حیاط می گذاری می گویی: آره. مشخصه داری می میری.
و اشاره می کنی به چیپس و ماست. فاطمه اخم می کند و جواب می دهد: خب چیه مگه؟ حسودیت میشه که من این قدر خوب مریض میشم؟
تو باز می خندی ولی جواب نمی دهی. کفش هایت را در می آوری و داخل می روی. من هم روی تخت کنار فاطمه می نشینم و دستم را تا آرنج در پاکت چیپس فرو می برم که صدایش درمی آید: اوووییی …چی کار می کنی؟
– خسیس نباش دیگه.
و یک مشت از محتویات پاکت را داخل دهانم می چپانم.
– الهی نمیری ریحانه! نیم ساعته دارم می خورم. اندازه اینی که الآن کردی توی دهنت نخوردم.
کاسه ماست را برمی دارم و کمی سر می کشم. پشت بندش سرم را تکان می دهم و می گویم: به به! این جوری باید بخوری. یاد بگیر.
پشت چشمی برایم نازک می کند. پاکت را از جلوی دستم دور می کند. می خندم و بند کتونی ام را باز می کنم که تو به حیاط می آیی و با چهره ای جدی صدایم می کنی.
– ریحانه!… بیا تو بابا کارمون داره.
ادامه_دارد…
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
🌸🌺🌺🌺🌸
🌸 صـــــــ🌹ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.🌸
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
🌸زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان🌸
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
@Emam_kh
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 70
🔶🔶🔶🔶
استاد پناهیان؛
⭕همه اهل جهنم بوی بهشت به مشامشان میرسه به جز متکبرین ،
❌متکبرین تو جهنم هم بوی بهشت به مشامشون نمیرسه .
🔰یه در جهنم داره فقط مخصوص متکبرین اونا جای ویژه جهنم میرن .
❌آقا میگه
بذار اول من به بچم اصول عقاید یاد بدم ،بعدا نماز خون میشه
🤔
صبر کن آقاااا
، شما از هفت سالگی اول بچه ت و وادار کن به نماز خوندن ، ✅🌺
نماز که خوند ، قلبش و عقلش سالم میشه ،
بعد تازه میتونه بفهمه این خدا یعنی چی ❓
✅🌺
میگه بچه که هنوز اصول عقاید زیاد نمیفهمه ☹️
✅ یه چیز مختصر میفهمه ، همون چیز مختصر کافیه
👈⭕فعلا باید تکبر از دلش بره ؛
رفقا اصل گرفتاری ما تکبر ماست در مقابل خدا ،
✅ اول بیاین این تکبر و بزنیم .
❌⭕❌
تکبر رو بزن تا نمازت خوب بشه
ادامه دارد...
🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
پدر مهربانم مهدی جان
بودنت
برا مَنی كه از داشتنِ پدر محرومم،
بيشتر ملموس است!!
و داشتنت
برای همه آنهايی كه پدر دارند نيز ،
يك نياز مبرم است ...
روزت مبارک ای بی انتها مهربان
ای پناه و تکیهگاه مظلومان
ای پدر کل عالم هستی ...
▪️تعجیل در ظهور صلوات
▫️اللهم عجـل لولیک الفرج
@Emam_kh
🌹نبے گفت جانم به قربان او
🌹علے جان من هست ومن جان او
🌹 علے با خدا و خدا با علے
🌹علے يا خدا گفت، حق ياعلے
🌹 اميرے نداريم الّا علے
🌹اگر ناتوانے بگو يا علے
ولادت_حضرت_علی (علیه السلام)🌸
روز_پدر_ مبارک🌸🍃
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 روایتی از یک #هولوکاست عظیم که منجر به مرگ بیش از ۱۰ میلیون ایرانی توسط دولت استعمارگر #انگلیس شد!
➖داناهو، افسر و نماینده دولت انگلیس اینگونه قحطی بزرگ ایران را روایت میکند:
🔹"اجساد چروکیده مردان و زنان در معابر عمومی افتادهاند. در میان انگشتانشان مشتی علف که از کنار جاده کندهاند به چشم میخورد. با خوردن این علفها میخواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند."
📌به مناسبت ۱۶ اسفندماه، سالروز آغاز #قحطی_بزرگ در ایران طی سالهای ۱۲۹۶ و ۱۲۹۸ هجری شمسی در دوران جنگ جهانی اول
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ در این ایام که ویروس #کرونا خیلی راحت میتونه وارد منزل شما بشه
حتما مواردی رو که تو این کلیپ توضیح داده شده رو رعایت کنید
🔴 حتما برای دوستانتان ارسال کنید 🔴
#کرونا_را_شکست_میدهیم
@Emam_kh
پیچ گلدونی یا شاخ گوزنی
پیچ دوازده تایی است
دو طرف بافت ازرو ،پیچ اززیر
روی بافت رج دوم و رج های زوج :شش رو، 12زیر، شش تایی
پشت بافت رج اول و سوم و رج های فرد :6زیر،12رو،6رو
بعد از بافت شش رج
رج هشتم : شش رو ، پیچ شش تایی از پشت ینی : میل راست را از جلو وارد سه دانه دوم کرده و کل شش دانه را از میل چپ بیرون میکشیم ، بعد سه دانه آزاد اول را وارد میل چپ کرده بعد سه دانه میل سمت راست را وارد میل سمت چپ میکنیم، حالا همه شش دانه را از زیر میبافیم
،پـیچ شش تایی از جلو، یعنی :میل راست را از پشت وارد سه دانه دوم کرده و کل شش دانه را از میل چپ بیرون میکشیم ، بعد سه دانه آزاد اول را وارد میل چپ کرده بعد سه دانه میل سمت راست را وارد میل سمت چپ میکنیم، حالا همه شش دانه را از زیر میبافیم. شش تا از رو.
تکرار شش رج بافت ساده و دوباره انداختن پیچ.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ "جان دنیس" فعال سیاسی آمریکایی با انتشار این ویدئو در حساب توییتری خود نوشت:
🔸اگر ویروس #کرونا به یکی از چادرهای بی خانمانها در سان فرانسیسکو برسد تمام سیستم بهداشت این شهر را نابود میکند؛ این چادرها غذای آمادهای برای همه گیر شدن #کرونا است.
🔸او از عملکرد نانسی پلوسی نماینده سان فرانسیسکو انتقاد کرده و او را علت عقبماندگی این شهر اعلام کرده است.
@Emam_kh
🔴ذهن های اشغال شده
🔺یکی از دوستان تعریف می کرد که هفته گذشته طلبه ای از اهواز فرزند سرطانی اش را برای انجام مراحل درمانی طبق نوبت قبلی به بیمارستان... در تهران برده. به محض ورود یک نفر جلوی آن ها را گرفته و با فریاد گفته «اینا از قم اومدن اینا کرونایی هستن برای چی اومدین اینجا؟...» و خلاصه یک برخورد به شدت توهين آميز... مدتی طول کشیده تا این بنده خدا وسط هوچی گری آن احمق و نگاه های تحقیرآمیز مردمی که جمع شده بودند، بفهماند که نه از قم آمده نه کرونا دارد!
🔹متاسفانه این روزها برخوردهای این چنینی بسیار اتفاق افتاده؛ چه در برخوردهای رودررو چه در فضای مچازی. تازه تصور کنید روحیه همدلی و علاقه به هم نوع که در ذات ایرانی هاست اگر نبود چه فاجعه ای رخ می داد!
🔹بیایید چند سوال از خودمان بپرسیم؛
آیا اگر اسم شهر دیگری به غیر از قم مطرح می شد هم اینقدر حساسیت ایجاد می کرد؟
آیا از خودمان پرسیدیم قم که نه فرودگاه بین المللی دارد و نه مثل شهرهای جنوبی به وفور محل سکونت و رفت و آمد چینی هاست و نه شهری مرزی محسوب می شود، چگونه شده کانون شیوع کرونا؟
آیا ویروس را با «ماهان» از تهران مستقیم به قم برده اند؟
آیا حواسمان هست رسانه ها برایمان #کلیدواژه تعیین کردند و با #تکرار چکشی خرده روایت های جهت دار، ذهنیت ما را آنطور که خواستند شکل دادند؟
از خودمان پرسیدیم چگونه است خبرهای منفی و شوک آور بی بی سی و منوتو راحت و بدون تردید توسط ما یا اطرافیانمان پذیرفته شد؛ اما همه برای قبول اظهارات نماینده سازمان بهداشت جهانی در تحسین توانمندی و عملکرد ایران در کنترل کرونا یا تایید آمار رسمی وزارت بهداشت منبع درخواست کردیم و با تردید نگریستیم؟
🔹آیا پای دشمنی در میان است؟ دشمنی که همیشه بوده و هست و چون تلاش هایش در اشغال اراضی ما با شکست روبرو شده، دنبال اشغال ذهن های ماست؟ ذهن ما که اشغال شد، دیگر در هر واقعه ای تبدیل می شویم به مهره ای که هرطور او تعیین کند فکر می کنیم و رفتار می کنیم! ما را به سمت خرید دلار می برد تا بحران ارزی شکل بگیرد؛ ما را به ذخیره کالا در خانه ترغیب می کند تا بحران ناهماهنگی عرضه و تقاضا به وجود آید؛ ما را به خاطر یک #ویروس_نحس نسبت به هم وطنمان بی محبت می کند؛ شهری که کانون عشق و معنویت و مامن دل های محب اهل بیت و مرکز تشیع است را در ذهن بخشی از ما خراب یا حداقل عامل تداعی ترس از بیماری و ناامنی می کند...
🔻تا خودمان متوجه نباشیم رسانه ها چگونه اختیار ذهن ما را گرفته اند و دشمن را از سرزمین ارزشمند ذهن مان بیرون نرانیم، همین منوال ادامه دارد.
📝 رها_عبداللهی
@Emam_kh
این "دل" اگر کم است...بگو "سر" بیاورم
یا امر کن که یک "دل" دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم "دوست دارمت"
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم...
#پدرایران_زمین_روزت_مبارک😍
@Emam_kh
به #عشق همه ی #پدرا...
اونایی که هستن ، سایشون مستدام..
اونایی که رفتن ، روحشون شاد....
پدر لطف خدا بر آدمیزاد
پدر کانون مهر و #عشق و امداد
#پدر مشکل گشای خانواده
#پدر یک قهرمان فوق العاده
#پدر آموزگاری بی مواجب
بدوشش کوله باری از مخارج
#پدر سرخ میکند صورت به سیلی
رخ فرزند نگردد زردو نیلی
#پدر یک داستان نانوشته
#پدر همراه #مادر در بهشته
خوشا آنان پدر در خانه دارند
درون خانه یک پروانه دارند...
☆⇜ #ݥـ...ـآڋږ ❁❣❁ #ݒٍـ...ـڎڔٖ
🌸 خـدای مهـربان مـن
میدانی ڪه چقـدر بہ رحمـت تـو
امیـد بستـهایم
و چقدر آرام میشویم از اینڪه تـو
و مهـربانی و لطفتت را
همیشه در جان لحظاتمان
احسـاس میکنیم
حـس داشتنـت
حـس بودنـت
حـس حضـورت
در تـار و پـود لحظاتمان جاریست
و چقدر با تـو خوشبختیم
و چقدر با تـو ای خـدای مهـربانم
پـر از آرامشیـم
🌸 الهـی
در این روزهـای آخـر سـال
مـردم کشـورم را از تمـام
خطـرات و بیمـاریها محفـوظ بدار
و این آرامـش را برایمان ابـدی گردان
آمیـنیـاربالـعـالـمیـن
شبتون درپناه حق🌸🍃
@Emam_kh
🌸سلام_امام_زمانم🌸
🌸سلام_آقای_من🌸
🌸سلام_پدر_مهربانم🌸
کـی باغ به بوی او معطر گردد
کـی دیدن روی او میسر گردد
آن مـاه که از فراق او جان به لبــم
کی دیده به نور او منور گردد
🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
@Emam_kh
🌷🍃🌷🍃🌷
💠مردی نزد امیرالمومنین علی(علیه السلام) آمده و گفت: از هفتاد فرسنگ دور به اینجا آمده ام تا هفت سوال از شما بپرسم:
1⃣چه چیز «از آسمان عظیم تر» است؟
2⃣چه چیز «از زمین پهناورتر» است؟
3⃣چه چیز «از کودک یتیم ناتوان تر» است؟
4⃣چه چیز «از آتش داغ تر» است؟
5⃣چه چیز «از زمهریر سردتر» است؟
6⃣چه چیز «از دریا بی نیازتر» است؟
7⃣چه چیز «از سنگ سخت تر» است؟
❣امام علی(ع) در پاسخ به این هفت سوال فرمودند:
✍«تهمت به ناحق» از آسمان عظیم ترست.
✍«حق» از زمین وسیع تر است.
✍فرد«سخن چین»، ازکودکی یتیم ضعیف تر است.
✍«آز و طمع» از آتش داغ تر است.
✍«حاجت بردن به نزد بخیل» از زمهریر سردتر است.
✍بدن شخص با «قناعت» از دریا بی نیازتر است.
✍«قلب کافر» از سنگ سخت تر است.
📚منبع: جامع الاخبار، فصل ۵، فضائل امیرالمومنین (ع)