✨پسری به دنبال گمشده ها✨
قسمت۱۶
سهیل و بابایاشار پشت ویترین بودند و داشتند اسباب بازی ها را در جای خود میگذاشتند، ارشیا هم داشت کف مغازه را تی می کشید دختری وارد مغازه شد و با دیدن ارشیا خیلی عصبانی شد و سیلی به صورت ارشیا زد و گفت:
+تو به چه جرعتی اومدین مغازه پدربزرگم براش کار میکنی؟ تو هم مثل اون شاگرد های قبلی که کل پول مغازه رو دزدیدن رفتن...
سهیل گفت:
_چرا زود قضاوت میکنی خانم؟ بابایاشار خودش ازمون خواست اینجا کار کنیم
+بابایاشار چرا دوباره شاگرد گرفتی من که گفتم خودم میام کمکت میخوای مثل دفعه قبلی بشه کاری که اون شاگرد قبلی کردن یادت نیست؟
_دخترم "سایه" این پسر ها رو خودم اوردم تو مغازه پسر های خوبی هستن اهل دزی نیستن دنبال کار حلالن...
ارشیا داشت گریه میکرد باز تهمت... بعد از کلی صحبت سایه از پی بی اشتباه خود برد و ازین که زود قضاوت کرده بود و ارشیا را کتک زده بود ناراحت شد و از او عذر خواهی کرد
ارشیا گفت:
_سایه خانم هیچ وقت زود قضاوت نکنید
+شما اسم منو از کجا میدونی؟
_خب وقتی بابا یاشار صدا زد دخترم سایه منم فهمیدم اسمتون سایه هست
سهیل گفت:
_تو چقد باهوشی پسر...
همه خندیدند و جو کلا عوض شد.
روزی سایه به مغازه آمد و کار دستی چوبی سهیل و ارشیا را دید و خیلی خوشش امد. از ارشیا خواست تا یک تاووس چوبی برایش درست کند ارشیا گفت خیلی سخت است ولی تمام تلاشم رو میکنم تا درست کنم.
باز آمد بوی ماه مدرسه
تفریح و بازی های توی راه مدرسه....
روز اول مدرسه فرا رسیده بود. بابا یاشار، سهیل و ارشیا را از زیر قرآن گذراند. خودش به همراه بچه ها به مدرسه رفت. بابایاشار در مدرسه تنهایشان نذاشت و در حیاط مدرسه منتظر ماند. ناظم مدرسه همه دانش اموزان را صف و بعد از کلاس بندی همه را به کلاس هدایت کرد. سهیل و ارشیا خیلی ناراحت شدند چرا که هر دو در کلاسی جدا تقسیم شده بودند. زنگ استراحت اول که زده شد هر دو به دفتر ناظم رفتند و خواهش کردند که هر دو را در یک کلاس بگذارند اما ناظم قبول نکرد و خواهش و تلاش سهیل و ارشیا بی فایده شد. بابایاشار هنوز در حیاط منتظر سهیل و ارشیا بود. به محض دیدن رنگ و روی بچه ها گفت:
_چی شده بچه ها این چه رنگ و روییه که دارید خوشحال باشید دیگه
+بابایاشار منو سهیلو از همدیگه جدا کردن بابایاشار خواهش میکنم با ناظم مون حرف بزنید قبول کنه
_باشه پسرم قربون دل نازکت بشم حتما الان میرم پیش ناظم
بابا یاشار پیش ناظم رفت تا صحبت کند ده دقیقه طول کشید سهیل و ارشیا خیلی استرس گرفته بودند. وقتی بابایاشار از دفتر ناظم بیرون امد سهیل سریع گفت:
_چی شد بابا یاشار؟
+همه چی درست شد دوتاتون افتادین توی یه کلاس
هر دو به بغل بابا یاشار رفتن و او را بوسیدند. بابا یاشار گفت:
+بچه ها من فقط ازتون یه چیزی میخوام یعنی اگه میخواید منو خوشحال کنید باید فقط فکر و ذهنتون درس خوندن باشه به فکر مغازه هم نباشید هر وقت اومدین مغازه استراحت کنید درستون رو بخونید اون وقت کمک کنید...
بچه ها به بابا یاشار قول دادند. بابا یاشار از بچه ها خداحافظی کرد و به مغازه برگشت.
✨پسری به دنبال گمشده ها✨
قسمت۱٧
فصل پاییز داشت جایش را با فصل زمستان عوض میکرد...
سهیل و ارشیا داشتند از مدرسه برمی گشتند یک جوان موتور سوار (از آن جوانهایی که تک چرخ میزد و مردم ازاری میکرد.) توی پیاده رو از کنار سهیل با سرعت رد میشد و تا به سهیل رسید خواست سهیل را هل بدهد که ارشیا متوجه شد و داد زد سهیل خودش را کنار کشید اما موتور سوار ارشیا را هل داد که باعث شد به زمین بخورد و سرش خونی شود. سایه هم داشت به مغازه می امد که از دور این اتفاق را دید و خودش را به ارشیا رساند و دید سر ارشیا غرق در خون است با دستمالش خون را پاک کرد و خودش را به مغازه رساند و فریاد زد:
_بابایاشار؟! بابایاشار؟
+چی شده دخترم چه اتفاقی افتاده؟
_یه موتور سوارای مردم ازار ارشیا رو هل داد خورد زمین سرش خونی شده...
بابایاشار هم مغازه را بست و خودش را به ارشیا رساند آمبولانس هم آمده بود همگی داخل امبولانس شدن و همراه ارشیا به بیمارستان رفتند.
سهیل یک لحظه از ارشیا جدا نمی شد همش گریه میکرد و به خودش نازسا میگفت و خودش را مقصر میدانست چون که ارشیا به خاطر خودش اینجوری شده بود.
بالاخره مداوای ارشیا تمام شد خدا را شکر جراحت زیادی نبود و با چن تا بخیه مشکل حل شد سایه که خیلی از دست این گونه جوان ها کفری بود گفت:
_الهی دستش بشکنه اونی که تو رو اینطوری کرده...
ارشیا را به مغازه اوردند سهیل تشک ارشیا را پهن کرد تا استراحت کند. بابا یاشار به همراه سهیل به کلانتری رفتند و خواستار شکایات شدند بابا یاشار نمی توانست به راحتی از این مسئله بگذرد چرا که کاری که ان جوان کرد شاید باعث مرگ ارشیا میشد.
✍نوشته محمدجواد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا علی بن الموسی رضا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
♨️ توصیه جالب رتبه ۱ کنکور تجربی به مردم ایران خصوصا رتبه برتری ها
🔸مادرش میگوید:
یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت.
🔹پرسیدم احمدرضا که بود؟ گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟
گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را در دانشگاه داد.
🔸گفتم: چی؟! گفت: می گوید رتبه اول کنکور را کسب کرده ای!
🔹من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم: رتبه اول؟؟ پس چرا خوشحال نیستی؟؟!
🔸احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم!
در همان حال آستین ها را بالا زد، وضو گرفت و رفت مسجد...
🔹یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عموی بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الان پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!
🔸می گفت: می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند!
می خواهم سختی کارشان را لمس کنم...
🔺شهید احمدرضا احدی
🔻رتبه یک رشته تجربی کنکور ۶۴، دانشجوی نمونه رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران
💡شهید احمدرضا احدی آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خطاب به همه مردم و مسئولین اینگونه خلاصه کرده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم؛
فقط نگذارید حرف امام (ولی فقیه) روی زمین بماند! همین»
📒 قسمتی از آخرین دست نوشته این شهید بزرگوار قبل از شهادت:
چه کسي مي تواند اين معادله را حل کند؟
هواپيمايي با يک و نيم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متري سطح زمين، ماشين لندکروزي را که با سرعت درجاده مهران–دهلران حرکت مينمايد، مورد اصابت موشک قرار ميدهد؛
اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنيد کدام تن مي سوزد؟
کدام سر مي پرد؟
چگونه بايد اجساد را از درون اين آهن پاره له شده بيرون کشيد؟
چگونه بايد آنها را غسل داد؟
چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟
چگونه مى توانيم در شهرمان بمانيم و فقط درس بخوانيم؟
چگونه مى توانيم درها را به روى خود ببنديم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگيريم؟!
کدام مسئله را حل مى کنى؟ براي کدام امتحان درس مى خوانى؟!
به چه اميد نفس مى کشى؟ کيف و کلاسورت را از چه پر مى کنى؟
از خيال؟ از کتاب؟ از لقب شامخ دکتر يا از آدامسى که هر روز مادرت در کيفت مى گذارد؟؟
کدام اضطراب جانت را مى خورد؟
دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چيز بسته اى؟ به مدرک؟ به ماشين؟ به قبول شدن در حوزه فوق دکتری...؟؟
❤️ شادی روح بزرگ و پرافتخارش صلوات
⚪️با دو راهکار خانگی موثر سینوزیت را درمان کنید
بخور
🔸در یک ظرف آب گرم بریزید و چند قطره روغن اکالیپتوس یا روغن نعناع را به آن اضافه کنید. سرتان را بالای ظرف قرار داده، حولهای را بر پشت سر ببندید و بخار را استنشاق کنید.
🔸روغنهای اکالیپتوس و نعناع به طور طبیعی سینوسها را باز میکنند، مخاط را پاک کرده و عفونتها را از بین میبرند.
پیاز
🔸یک پیاز را به خوبی خرد و ریز کنید و آن را درون یک قابلمه آب جوش قرار دهید.
🔸بگذارید پیاز به مدت پنج دقیقه بجوشد، مقداری را در لیوان بریزید و بوی آن را استنشاق کنید تا به تسکین آبریزش بینی و گرفتگی آن کمک کند.اگر از طعم پیاز لذت میبرید، این مایع را در حالی که گرم است بنوشید؛ زیرا مایعات گرم نیز به پاکسازی سینوسهای شما کمک میکنند.
💐 فرق روش امام حسن -علیه السلام- با روش برخی از آقایان به اصطلاح علما
🌸استاد آیت الله وفسی
@Emam_kh
🍲 طرز تهیه آش_باطبخ_اسلامی مخصوص 🍁سرماخوردگی، عفونت های تنفسی و هر نوع 🍁آنفولانزا 🍲
✅ مقداری مساوی از زردک، پیاز، کدوی حلوایی بدون پوست، شلغم، به و سیب درختی و مقدار کمی برنج و سبزی آش آماده کرده و به همراه آب در حرارت ملایم شروع به طبخ نمایید، پس از مدتی مقداری گیاه خشک پرسیاوشان، زوفا و بنفشه به آش فوق افزوده و صبر کنید تا جا بیفتد و قبل از مصرف، مقدار کمی نمک و آبلیمو به آن اضافه نمایید.
💥این غذا بسیار پر انرژی و زود هضم بوده و برای بیماری های تب دار عفونی بسیار مفید است و نرم کننده و دفع کننده مخاط سیستم تنفسی است.
📍جالب است بدانید:
در بسیاری از مواقع، با یکی دو وعده مصرف این آش در هنگام سرماخوردگی، کل علایم آن فروکش می کند.
⬅️ نکته
🔸 بجای پیاز می توانید از پیازچه به همراه چند حبه سیر نیز استفاده نمایید.
🔸 در مواقعی که تب وجود ندارد می توان یکتکه ماهیچه گوسفند نیز به آش اضافه کرد.
🔸 گیاه های خشک پرسیاوشان، زوفا و بنفشه را از عطاری ها می توانید تهیه کنید.
🔸 اگر زردک پیدا نکردید از هویج و الان که فصل کدو حلوایی تموم شده از کدو سبز استفاده کنید
آیت الله سید محمدمهدی میرباقری
«در جنگهای جهانی، دستهایی #امنیت_بشر را گروگان گرفتند و ملتها را زیر چتر نظم سازمان ملل بردند.
امروز هم دستهایی در جهان، با سوءاستفاده از خطر ویروس منحوس کرونا، #سلامت_بشر را گروگان گرفتهاند تا جامعه حقیقی را به نفع جامعه مجازی، لاغر کنند و بشر را زیر چتر حکمرانی مجازی و سایبری، که مدیریتپذیرتر است، ببرند.»
#وزارت_بهداشت_عامل_نفوذی
@Emam_kh
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 استاد رائفی پور:
🔺چجوری میخواید به مردم بگید مقاومت کنن وقتی خودتون اون بالا میشینید؟!
🔺کجا زندگی میکنید؟چه ماشینی سوار میشید؟
@Emam_kh
🦋روزی سقراط حکیم معروف یونانی مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست؛
علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم، سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم ...
سقراط گفت: چرا رنجیدی؟
مرد با تعجب گفت: خب معلوم است چنین رفتاری ناراحت کننده است!!
سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم؛ آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود!
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم ...
سقراط گفت : همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟
و آیا کسی که رفتارش نادرست است روانش بیمار نیست؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند!!
پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است!
@Emam_kh