🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 آیه 7 سوره آل عمران - بخش1
🌸 هُوَ الَّذِى أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ ءَاياَتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتاَبِ وَ أُخَرُ مُتَشاَبِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشاَبَهَ مِنْهُ ابْتِغَآءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَآءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَاَمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ الْأَلْباَبِ
🍀 ترجمه:او كسى است كه این كتاب قرآن را بر تو نازل كرد. بخشى از آن، آیات محكم (روشن و صریح) است كه اصل و اساس این كتاب را تشكیل مىدهد. و بخشى از آن، آیات متشابه است ، اما كسانی كه در دلهایشان انحراف است، به جهت ایجاد آشوب و نيز به جهت تأويل آیه به دلخواه خود، به سراغ آیاتى مىروند، كه متشابه است. در حالى كه تأويل این آیات را جز خداوند و راسخان در علم نمىدانند. آنان كه مىگویند: ما به آن ایمان آوردهایم همه ى آیات از طرف پروردگار ماست و جز خردمندان پند نگیرند.
🌺 هو الذی أنزل عليك الكتاب منه ءايات محكمات هن أم الكتاب و أخر متشابهات: او کسی است که کتاب را بر تو نازل کرد ، بخشی از آن ، آیات محکم است که اصل و اساس این کتاب را تشکیل می دهد و بخشی از آن ، آیات متشابه است.
🌷 #أنزل: نازل کرد
🌷 #الکتاب: منظور قرآن می باشد.
🌷 #منه: از آن
🌷 #ءايات_محكمات: آیات محکم ، محکمات جمع محکم منظور آیاتی است که معنی آنها روشن است.
🌷 #أم: اساس ، پایه
🌷 #أخر: بعضى ديگر ، بخشی دیگر
🌷 #متشابهات: جمع متشابه است ، یعنی آیاتی که از نظر فهم مردم منظور آنها روشن نیست و چند معنا دارند.
🔹 در این آیه منظور (از علیک:برتو) پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است که خداوند قرآن را بر ایشان نازل کرد. تمامی آیات قرآن محکم هستند یعنی روشن هستند. ولی وقتی به فکر شخص غیر معصوم مثل ما می رسد بخشی از آن روشن خواهند بود ولی بعضی از آیات لفظ ها و واژه هایی به کار رفته است که برای فرد غیر معصوم چند معنا دارد و به آن متشابه می گویند. البته این آیات فقط برای اشخاص غیر معصوم متشابه است. اما برای معصومین تمامی آیات روشن و محکم هستند. زیرا به حقیقت قرآن فقط کسی می تواند دست یابد که پاک و معصوم باشد. و انسان های دیگر هم به میزان پاکی و طهارتشان می توانند به حقیقت آیات دست یابند. پس تمام آیات قرآن محکم هستند ولی از نظر فهم مردم بعضی محکم و بعضی متشابه هستند.
✅ چرا در قرآن آیات متشابه به كار رفته است؟
1⃣ وجود آیات متشابه زمینه ى فكر و تدّبر در آیات است.
2⃣ موجب رجوع مردم به رهبران آسمانى مىشود.
3⃣ متشابهات وسیله آزمایش مردم است. گروهى كژاندیش، از لابلاى آنها به سراغ اهداف شوم خود مى روند و گروهى اندیشمند، به فرموده امام رضاعلیه السلام با مراجعه به محكمات (آیات محکم)، معناى صحیح آیات را كشف مى نمایند.
🌺 فأما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغآء الفتنة و ابتغآء تأويله : اما کسانی که در دلهایشان انحراف است ، به جهت ایجاد آشوب و نیز به جهت تأويل آیه به دلخواه خود به سراغ آیاتی می روند که متشابه است.
🌷 #زیغ: انحراف
🌷 #ابتغآء: طلب شديد
🌷 #الفتنة: آشوب
🌷 #تأویل:منظور از تأویل، اهداف و معارف و اسرار پشت پردهاى است كه بعد روشن مىشود.
🔹 اما انسان هايى كه دل های آنها دچار انحراف است به گونه ای بیان می کنند که مطابق میل و اهداف شوم آنها باشد و هدفشان ايجاد آشوب و گمراه کردن مردم می باشد.
🌺 و ما یعلم تأويله إلا الله و الراسخون فى العلم یقولون ءامنا به كل من عند ربنا و ما يذكر إلا أولوا الألباب: و تأويل اين آيات را جز خداوند و راسخان در علم نمى دانند. آنان که می گویند: ما به آن ایمان آورده ایم همه ی آیات از طرف پروردگارمان است و جز خردمندان پند نگیرند.
🌷 #راسخون_في_العلم: جمع راسخ است یعنی ثبات ، به کسانی که در علم ثابت باشند و شکی عارضشان نشود راسخون في العلم می گویند.
🌷 #یذکر: پند بگیرند
🌷 #اولوا_الألباب:خردمندان
🔹 منظور از الراسخون فى العلم چهارده معصوم همان اهل بیت علیهم السلام می باشند که تأويل و حقيقت آيات قرآن را مى دانند.
⬅️ پیام های این آیه در جلسه بعدی
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت حضرت زینب کبری (س)
با این کلیپ زیبا دل ها را روانه زینبه در شام کنید.
التماس دعا
@Emam_kh
‼️احکام نجاسات
🔷 آگاه کردن کسی که لباس را میشوید از نجاست لباس، لازم نیست، ولی صاحب لباس تا یقین به طهارت آن حاصل نکند نمیتواند آثار طهارت بر آن مترتب سازد.
🔷 هرگاه مهمان یکی از اثاثیههای میزبانش را نجس کند اطلاع دادن به میزبان در غیر از خوردنی و آشامیدنی و ظرفهای غذا، لازم نیست.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 33
بی حوصله تر از هر زمانی وارد خانه شدم. صدای تق و توق درهای کابینت ها مسیرم را مشخص کرد.
داخل آشپزخانه شدم. کیفم را روی اپن رها کردم.
- سلام بابا. دنبال چیزی می گردی؟
به سمتم چرخید و دست از جست و جو کشید.
- سلام دخترم. خسته نباشی.
کلافه کابینت را نشان داد.
-امروز نارگیل و خلال پسته خریدم برای منصوره حلوا بپزم فردا ببرم سر مزارش گذاشتمش تو همین کابینت ولی هرچی می گردم نیست.
دلم گرفت برای غم نگاه و دلخوشی پر دردش!
- بذارید من پیداش کنم.
به جست و جو مشغول شدم.
-حتما جای دیگه ای گذاشتید، فراموش کردید.
خسته روی صندلی نشست.
-پیر شدم دیگه...
به خلال پسته و پودر نارگیل داخل دستم که از کشو بیرونشان کشیدم اشاره کرد و ادامه داد: این هم نشانه های حی و حاضرش...
نشانه های حی و حاضر را با خنده در دستش گذاشتم.
-حالا مگه شما حلوا بلدی بپزی؟!
- نه خریدم بدم مینا زحمتش رو بکشه.
خجالت کشیدم از بی مسئولیتی خودم!
-خودم می پزم بابا.
-مگه فردا نمیری بیمارستان؟
در یک تصمیم آنی کار را تعطیل کردم.
- نه. می خوام همراهتون بیام...
حرف چشم هایش معناها داشت...
به تته پته افتادم.
-راستش... دلم گرفته... منم میام سر خاکِ...
هجی کردن میم الف دال ر، چقدر سخت بود! جان کندم برای گفتنش...
- ما...مان.
اشک توبیخ شده پشت پلک هایم از غفلتم استفاده و بیرون زدند...
سریع پسشان زدم و از مقابل چشم های به اشک نشسته ی بابا فرار و به اتاقم پناه بردم.
صدای لاستیک های ماشین فرهاد را که شنیدم، پر درآوردم و سمت پنجره پرواز کردم. گوشه ی پرده را کنار زدم. هنوز پشت فرمان بود، صدای آهنگ غمگین در حال پخش را با بیرون کشیدن فلش از سیستم خاموش کرد.
با ولع جزء جزء صورتش را بلعیدم. ته ریشش بلندتر شده و پوست گندمی اش را تیره تر نشان می داد، اخم بین ابروان پرپشتش جذاب ترینش کرده بود...
موهای مد روزش را به عقب هل داد و از ماشین پایین آمد. نگاهش سمت پنجره اتاقم که فاصله چندانی نداشت کشیده شد... قلبم فرو ریخت...
پرده را رها کردم ولی لحظه آخر وحشتناک شدن اخم هایش را دیدم.
امشب بعداز شش روز از پشت این پنجره با بیرحمی
اخم های ویرانگرش را حواله ی نگاه مشتاقم کرد و دل سوزاند...
یعنی تمام شد؟...
آن همه بی قراری و عشق آتشین که دمشان می زد از بین رفت؟...
از سوال های بعدی ذهنم ترسیدم! دیوانه شدم! لگدی محکم به تخت زدم. جز دردناک شدن انگشت های بیچاره ام چیزی عایدم نشد. دردش را بهانه کردم و خود را روی تخت پرتاب و زیر گریه زدم.
میان این همه درد فقط عاشقی ام کم بود!
این عشق چه بود که اینقدر درد داشت؟!
یاد جیغ ها و زجه های زائوهایم افتادم!
به خدا قسم که دردم از عشق فرهاد به قدری زیاد بود که به مصیبتی لب فشرده بودم تا صدای جیغ و زجه هایم دل دنیا را نلرزاند!
به قرص های خواب آورم پناه بردم! فعلا آنها بیش از هر کسی درکم می کردند و عجیب مرهم بودند...
با کرختی از تخت پایین رفتم، ساعت ۱۰ صبح را نشانگر بود، انگار حسابی از خجالت خستگی در آمده بودم!
کش و قوصی به بدنم دادم و برای از بین بردن کامل اثر قرص ها به سرویس بهداشتی رفتم. صورتم را بارها با آب سرد شستم. کمی پف کرده بود ولی زشت نشده بودم...
این روزها اندام توپرم بی رژیم و ورزش رو به باربی شدن میرفت! خوب می دانستم که مسببش حضور پررنگ فرهاد در خاطرم است و نداشتن اجباری اش...
گوشی ام را به دست گرفتم و از گوگل همه چیز دان طرز تهیه ی حلوا را جست و جو کردم. ظاهراً کار راحتی بود!
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد.......
☘🍃🍃🍃☘
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 34
گوشی ام را به دست گرفتم و از گوگل همه چیز دان طرز تهیه ی حلوا را جست و جو کردم. ظاهراً کار راحتی بود!
داخل آشپزخانه رفته و با وسواس مشغول پخت و پز شدم. شیره آب، شکر و گلاب را آماده کردم. آرد را داخل ماهیتابه ی پر روغن ریختم... نوشته بود کمی رنگش تغییر کند! این کمی یعنی چقدر؟!
چشم ریز کردم و متفکرانه به آرد دو رنگ شده نگاهی انداختم. اوه! زیرش رو به سوختن میرفت. سریع با کفگیر زیر و رویش کردم و دستپاچه آب و شکر جوشیده را داخلش ریختم. از حرارت بیش از حد و به یکباره اش که به صورتم خورد جیغی کشیدم و عقب گرد کردم. با دهان باز به ماهیتابه چشم دوختم؛ هرمش که افتاد نفسی آسوده کشیدم و فحشی زیر لب نثار سایت آشپزی که نکات را درج نکرده بود کردم و بار دیگر سر وقت حلوا رفتم؛ سفت شده بود و گلوله گلوله پخش ظرف!...
چشم های گرد شده ام مرا به این باور رساند که هیچ وقت از ظاهر چیزی قضاوت بیجا نکنم...
حلوا پختن هم کار سختی بود ها!
با ته کفگیر هر چه تلاش کردم نتوانستم خرابکاری ام را ماست مالی کنم. بیخیالش شدم و با حرص داخل سینک رهایش کردم.
ساعت یازده را گذشته بود. به اجبار شماره عمه مینا را گرفتم.
- جانم؟
- سلام عمه.
- سلام عزیزم حالت خوبه؟ شماره خونه افتاده. مگه بیمارستان نرفتی عمه؟ مشکلی پیش اومده؟ چیزی شده؟
خنده ام گرفت از نگرانی هایش.
- عمه یکی یکی بپرس. حالم خوبه. راستش...
از بیست و سه سال سنم خجالت کشیدم؛ یک حلوای ساده پختن هم بلد نبودم.
- راستش... امروز موندم که حلوا بپزم برای سر خاک... مامان... بعد... چیزه...
- خدا رحمتش کنه. چیه عمه؟
خودم را با گفتن حقیقت خلاص کردم.
-پختم ولی اصلا شبیه حلوا نشد. شبیه چند تیکه کلوخ شد.
نفسم را آزاد کردم. خندید.
- پاشو بیا بالا بپزم نگاه کن یاد بگیر.
خوشحال شدم؛ انقد که لبخند دندان نمایی از پشت تلفن تحویل عمه دادم.
-چشم الان میام.
گوشی را روی میز رها کردم. نگاهی به لباس هایم انداختم. بدنبود. بلوز آستین بلند سفید با شلوار ورزشی همرنگش.
بابا در خانه نبود، یادداشتی به عادت همیشگی نوشتم و روی جاکفشی گذاشتم و از در خارج شدم.
داخل خانه عمه رفتم. آثار خنده در صورتش هویدا بود و نشان از یک دل سیر خندیدنش داشت!
دلخور نشدم... عمه مینا حسابش با همه تومنی صنار توفیر داشت.
بعد از سلام و احوال پرسی به آشپزخانه دعوتم کرد.
مانند یک آشپز ماهر شروع به توضیح حین انجام کار پخت کرد.
خدایی حلوای عمه کجا و حلوانمای من کجا!
صدای تک زنگ اف اف و پشت بندش چرخیدن کلید در قفل آگاهم از آمدن فرهاد کرد.
دستپاچه شدم. مصادف با باز شدن در چشمش به من مات مانده به در افتاد. حالت تعجب اولیه را پس زد و اخم ریزی کرده و داخل شد.
عمه به داد چشم های تشنه ام که قصد نوشیدن جام فرهاد را داشت رسید.
-فرهاد تویی؟ زود اومدی؟!
سر به زیر شدم.
- لابد سعادت دیدن مهمون سال به ساله مون نصیبم بوده.
نیش زد. این بار نگاهم رنگ رنج گرفت و به سمتش پرتاب شد.
لب هایش به لبخند باز شد.
به آشپزخانه رسید. روی صندلی نشست و چشم در چشمم حرفش را زد.
- مگه دروغ میگم؟! تا کارت دعوت ندیم خدمتت که قدم رنجه نمی کنی! عمه کیلو چنده نه؟!
رنج نگاهم بیشتر شد.
عمه به شوخی زد.
- عه فرهاد سربه سر بچه م نذار.
مادرانه خرجم کرد و ادامه داد: کی وقت کرده که نیومده. صبح تا شب که بیمارستانه وقتی ام میاد خسته.
لبخندم به محبت عمه زیادی کمرنگ بود. مگر نیش کلام فرهاد رنگی هم به دلم گذاشت که خرج کنم.
بحث را حوصله سربر تلقی کرد.
-بیمارستان نرفتی چرا؟
باید جواب می دادم. عمه آنجا بود. وگرنه که حالم به قدری گرفته بود که فقط بلند می شدم و از کنارش عبور می کردم و در گوشه ای به درد خود می مردم!
-همین جوری خسته بودم مرخصی رد کردم.
عمه راستش را نگو به فرهاد که کمر به زهری کردنم بسته.
دست هایش دور شانه هایم آغوش شد.
- بچه م می خواسته حلوا بپزه ببره سرخاک مامانش.
چشم های فرهاد نمایشی گرد شدو پوزخندی پرتابم کرد.
-نه انگار جدی جدی خورشید غرب و شرقش رو قاطی کرده. دلتنگ شدنات دوسال به دوسال اتفاق می افتن؟! دایی دل غم گرفت بس که تنها رفت و اومد و شرمنده ی منصوره شد از بی محبتی دخترش.
اشک ها به سمت پلک هایم حمله ور شدند.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
☘🍃☘🍃☘
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
🔻 مراقبات_ماه_رجب
✨خداوند به حضرت نوح علیه السلام فرمود: خانواده ات را سوار کشتی کن، او سوار کرد،نوبت به پسرش رسید،دوباره ندا آمد زن و پسرت را سوار کشتی نکن!
🌟حضرت نوح می فرماید : "وَنَادَىٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي" ...
خدایا،پسرم از خاندان من است
✨خداوند فرمود : "قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ۖ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ" ....
این پسر اهل تو نیست، او عمل غیر صالحه ،
⤵️معلوم می شود کسی سید باشد و در او عمل غیر صالح ملکه شود ازش این توفیق و لطف و عنایت می گیرند،ارتباط او با اهل بیت علیهم السلام بریده و قطع میشود
⬅️از آن طرف اگر فردی سید نباشد، ولی اهل عمل صالح باشد، این عمل ملکه شود، سیادت را برایش می نویسند؛
⬅️توفیق به این هاست ،وابسته به عمل صالح است.
⤴️ولی همین توفیقی که می آید از جانب خداست و اگر محافظت نکنیم،و از خودمان ببینیم ،و دچار عجب بشویم و...خدا از ما می گیرد، حتی با پیغمبرش و با بزرگان و... تعارف ندارد چه برسد به ما!
🔆یونس پیغمبر خدا، ولی معصوم اش را، نه بابت گناه ،فقط بخاطر چیزی که ازش توقع نمی رود ،خدا او را توی شکم نهنگ می اندازد!
📖بعد در سوره صافات می فرماید:
"فَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَی یَوْمِ القیامه"..
اگر یونس تسبیح نمی کرد، تا قیامت در شکم نهنگ نگه اش می داشتم .
⬅️تعارف ندارد، با همچین خدایی ما سرو کار داریم، گاهی احساس میکنم زود فامیل میشویم با خدا ، زود احساس صمیمیت میکنیم ؛
اونی که امیرالمؤمنین علیه السلام صمیمیت با خدا ندارد.
⬅️این اعمالی که برای ما سفارش شده در شب الیله الرغائب، اینطور نیست که خوبا نیاز ندارند،بدها بروند انجام دهند،
شما می بینید اتفاقا خوبا بیشتر انجام میدهند ؛
🌟امیرالمؤمنین علیه السلام شبی هزار رکعت نماز میخواند، در حالیکه به هیچکدام از ما سفارش نشده،ولی حضرت که از همه بهتره ،او نیازی به هزار رکعت نماز ندارد، او یه دو رکعت نماز بخواند تو ملکوت است، نماز هم نخواند تو ملکوت است!
🔻حسابش چیه؟
◀️حسابش این که آنها بیشتر خدا را شناختن، وقتی انسان بیشتر خدا را بشناسد، بیشتر می فهمد که او چقدر عظمت دارد و احساس صمیمیت با خدا نمی کند،
⤴️بله ،احساس علاقه دارد ،مثل بچه ای که نسبت به ابرقدرتی علاقه دارد ،ولی احساس صمیمیت نمی کند .
✨ادامه دارد...
✍حجتالاسلام امینی_خواه
🔴 محبّت_خرسی_ممنوع
💠 پروانه به خرس گفت: دوستت دارم...
خرس گفت: الان ميخوام بخوابم، وقتی بيدار شدم حرف میزنيم. خرس به خواب زمستاني رفت و هيچوقت نفهميد که عمر پروانه فقط #سه_روز است.
💠"همديگر را دوست داشته باشيم؛ شايد فردايی نباشد" آدمای زنده به گل و محبت نياز دارند و مردهها به فاتحه! ولی ما گاهی برعکس عمل میکنيم! به مردهها سر ميزنيم و برایشان گل میبريم، اما راحت فاتحه زندگی بعضيا رو میخونيم! گاهی فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفههاست!
💠 بيائيم سادهترين چيز، یعنی #محبّت را از همسر و فرزندانمان دريغ نکنيم. ولو با یک جمله ولو با یک لبخند و یک نگاه. به قول یکی از عرفا، هرکجا به همسر و فرزند خود محبّت کنید #خدا را بیشتر میبینید.
@Emam_kh
🌸🍃
🍃
🔖درمان آبریزش بینی با فالوده عناب
این فالوده در کاهش خارش و علایم کهیر، همچنین در درمان سرفه های خشک و آبریزش بینی نیز مفید است. روش آماده کردن یک فالوده سیب و عناب خوب به صورت زیر است:
چند عدد عناب را به همراه سیب خرد شده روی شعله ملایم بپزید.
سپس عنابها را با پشت قاشق شیرهکشی کنید و تفاله را دور بریزید.
اکنون فالوده آماده است.
🍃
🌸🍃
🍭آبنبات_پولکی_زعفرانی
شکر ۱ پیمانه
آب ۱/۲ پیمانه
سرکه ۱/۴ پیمانه
زعفران (حل شده در آب جوش) ۱ ق س
شکر، آب و سرکه را روی حرارت ملایم قرار دهید تا شکر آب شود، مواد جوشیده، غلیظ شده وقوام پیدا کند.(مواد را روی حرارت زیاد هم نزنید تا حالت کریستالی پیدا نکند
زعفران را اضافه کنید. برای امتحان آن می توانید کمی از آن را با قاشق روی یخ بریزید، اگر مایه سریع گرفت و حالت شکننده پیدا کرد، پولکی آماده است
آن را از روی حرارت بردارید. با یک قاشق مرباخوری روی سینی که از قبل چرب کرده اید، بریزید تا سرد شود. با یک کاردک به راحتی از ظرف جدا کنید
ابنبات قیچی
از همین مایه بصورت نواری روی سینی چرب شده ریخته و زرشک یا دانه های هل یا پودر لیمو عمانی روی آن پاشیده لوله کرده و قیچی می کنید. فقط باید سریع باشید و قبل از سرد شدن مواد به انها فرم دهید
اگر پولکی زیاد حرارت ببیند تیره و سوخته میشود، و اگر زمان کمی روی حرارت بماند، ترد و شکننده نمی شود.
اگر اولین بار است که ابنبات درست میکنید زعفران را حذف کنید تا بتوانید رنگ مایه را به خوبی تشخیص داده و قبل از تیره شدن از روی حرارت بردارید
🍭🍭🍭🍭
🔴اطلاعات کاربران ایرانی توسط« مدیریت تلگرام» به آمریکا و اسرائیل فروخته شد!!
💢 رئیس سازمان پدافند غیرعامل کشور : پاول دورف همان مالکی است که برای ارائه خدمات تلگرام از ما پول نمیگیرد، در نتیجه برای درآمدزایی این اطلاعات را به کسانی که نیاز به تجزیه و تحلیل کشور ما دارند، میفروشد.
❌🚨 مسلماً اطلاعات ما در تلگرام مشتری خاص خودش را دارد؛ مشتریای مثل آمریکاییها، رژیم صهیونیستی و منافقین و ...
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌹تلنگرانه
♻️ اگر میخواهی از سیم خاردار رد بشی، اول باید از سیم خاردار نفست عبور کنی
@Emam_kh
✨﷽✨
پنج جمله آموزنده:
🍃🌺اگر کسی به تو لبخند نمی زند علت را در لبان بسته خود جستجو کن!
🍃🌺مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است!
🍃🌺همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفششان نیست!!
🍃🌺با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی نکن و با تمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن!
🍃🌺هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید!
🍃🌺🍃
⭐️ خدایا
در این شب زیبا و نورانی
شفای تمام بیمارانمان
سلامتی همه مردم ایران
رفع گرفتاری گرفتاران
آمرزش تمام گناهانمان
و عاقبت بخیری همه را
از درگاه لطفت تمنا داریم
ما را ناامید از لطفت مگردان
🌹 آمیـــن_یا_رب_العالمین
⭐️ شبتون_پر_از_عطر_خدا
@Emam_kh
🌼 السلام علیک یا_صاحب_الزمان
عمری اسیر هجر و غم بی قراری ام
بارانی ام که بر سر راه تو جاری ام
عمرم به سر رسید بیا عشق فاطمه
از حد گذشته مدت چشم انتظاری ام
🌼 اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ
🌼 ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ الفرج
@Emam_kh