رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 41
صدای خنده مان به خاطر تشبیه و حرکات نمایشی اش به هوا رفت.
بچه ها تمام مدت یا به رقص مشغول بودند یا به لودگی و خنده...
برای من که بد نبود، سرگرمی خوبی بودند و مراسم خیلی زود گذشت.
داشتیم به مسخره بازی های راحله می خندیدیم که فرهاد نزدیکمان شد.
راحله به مزاح آب از لب هایش آویزان کرد.
-پسرعمه ات خوشگله ها ولی عنقه. دو دفه خواستم بهش پیشنهاد رقص بدم ترسیدم.
لبخندی به شناخت دقیقش از فرهاد در برخورد با جنس ظریف زدم و نگاهم را به فرهاد دادم.
قبلا سلام و خوش آمد گفته بود. فقط با متانت معذرت خواهی ای کرد و رو به من با اشاره به بیرون از سالن گفت: عسل جان یه لحظه...
نگران شدم. نگاه به زور آرام شده ی فرهاد را بهتر از خودش می شناختم. بلند شدم. ببخشیدی برای بچه ها زیر لب زمزمه کردم و همراه فرهاد از بین جمعیت رقصنده از سالن خارج شدیم.
باغ نسبت به سالن خلوت تر بود.
گوشه ای توقف کرد.
-چیزی شده فرهاد.
-نه ...نه... فقط یه جوری همه رو بپیچون بمون با ماشین من بریم.
-یه چیزی شده نمیگی!
دستی به صورتش کشید
-می گم. بمون فقط.
با تکان سر در حالی که دلم مثل سیرو سرکه به جوش افتاده بود و به روی خود نمی آوردم، باشه ی تایید را دادم.
هیچ کس علاقه ای هم به همراهی من نداشت. خیلی راحت و بی درد سر از بابا اجازه گرفتم و سوار ماشین فرهاد شدم.
در شیشه ی ماشین عروس خم شده بود و با مجید صحبت می کرد. حدسم برنامه ریزی خیابان گردی بود. برای مریم دستی تکان دادم که با لبخند ملیحش جواب داد و نا محسوس بوسه ای فرستاد.
بعد از کمی صحبت با کیان امد و سوار شد.
دنده عقب گرفت و از پارکینگ خارج شد. به دنبال ما بقیه ی ماشین ها هم بوق زنان راه افتادند.
مجید جلو افتاد.
سرو صدا ها آزارم می داد. بیشتر راغب بودم تا بفهمم چه چیزی باعث رنجش و عصبانیت فرهاد شده!
مشغول فرمان دادن حین رانندگی به کیان بود. می خواستند سد معبر کنند و پای کوبی آخر را انجام دهند.
صدای کرکننده ی آهنگ شاد و بی معنا را کم کردم.
-فرهاد؟
سرش را داخل آورد.
-جان؟
-بسه دیگه، شیشه رو بده بالا.
ابروانش گره خورد و شیشه را بالا داد و پخش را کاملا قطع کرد.
متوجه کلافگی ام شد.
-بزار رقص خیابون رو هم برن بعد می پیچونمشون.
بی حوصله سری تکان دادم.
-اگه اصرارت نبود الان مجبور به تحمل این سروصداها نبودم و یک راست می رفتم خونه!
از زهر کلامم رنجید ولی حرفی نزد.
نگاهم روی رقص مردانه و زیبای فرهاد خیره بود.
چقدر مجید را دوست داشت که با این اعصاب داغان باز برایش سنگ تمام می گذاشت...
به نظرم آمد آن قدر ها هم کار بیهوده ای نیست! شاید روزی برای یادگیری اش اقدام می کردم. البته بعد از رسیدن به جواب های سوال های مبهم ذهنم...
آهی کشیدم و از صمیم دل آرزو کردم جواب ها دل و دماغی برایم بگذارند که بخواهم به این کارها برسم...
بالاخره مراسم عروس کشان تمام شد...
ماشین ها سمت خانه سر کج کردند ولی فرهاد با سرعت در یک پیچ همه را پیچاند.
فلش را بیرون کشید و روی داشبورد پرتاب کرد. کراواتش را کشید و کاملا باز کرد.
در حال انفجار بود. زیادی برای مجید مایه گذاشته بود و خودداری کرده بود!
مشتی روی فرمان کوبید.
به خود جراتی دادم.
-فرهاد چیزی شده؟
-تو به بردیا علاقه داری؟
از سوال ناگهانی و پر حرصش شوکه شدم.
-چی میگی تو؟ منظورت چیه؟
- جواب منو بده.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد........
🍃🌸🍃
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 42
نفسم را فوت کردم. دلیلی نداشت که با لجبازی و پنهان کردن فرهاد را اذیت کنم.
- اونجور که تو ذهن تویه نه علاقه ندارم. فقط به عنوان یه فامیل و یه پزشک براش احترام...
حرفم را با پوزخندش برید.
- هه! پزشک...
خواستم آرامش کنم.
-فرهاد؟
نگاه سرخش را به چشم هایم دوخت.
انگار دل و دماغ رانندگی هم نداشت؛ با یک حرکت فرمان را چرخاند و کنار خیابان پارک کرد.
-دایی تو رو از بابات برای بردیا خواستگاری کرده.
مات نگاه ترسانش شدم... از چه می ترسید؟! من که گفتم دوستش ندارم!
تاب نگاهم را نیاورد برگشت و سه مشت پی در پی به فرمان بیچاره کوبید!
بی اختیار دستم را روی دستش گذاشتم.
-آروم باش فرهاد!
دستم را پس کشیدم و چشم از چشم های خیره و ناباورش گرفتم. اشاره به آن روز که بردیا برایم از علاقه اش گفت، گفتم: حرف من عوض نشده. یادته ازم پرسیدی دوسش داری؟ گفتم نه. هنوزم همون قدر محکم می گم نه.
بلافاصله پس از اتمام جمله ام درب ماشین را باز کرد و پایین رفت. دنبالش نرفتم. خودش آرام می شد و بر می گشت..
سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم. پلک هایم را روی هم بستم.
با باز و بسته شدن درب چشم باز کردم و تکیه ام را از پشتی صندلی برداشتم.
آرام تر شده بود؛ عصبانی نبود فقط نگران و آشفته بود.
نگاهم نمی کرد. می دانستم که سنگینی نگاهم را حس کرده و به شدت در نبرد دل به نگاهم ندادن است.
-از بچگی آرزوم پزشک شدن بود، تلاشمم کردم، تو باید خوب یادت باشه...
خوب یادم بود! چه شب هایی که تا سحر بیدار می ماند و درس می خواند!
-... موفقم شدم، بهترین دانشگاه تهران با رتبه ی تک رقمی...
با مجید و بردیا مثل سه برادر بودیم. جونم رو تو برادری و رفاقت می دادم براشون... ولی بردیا نارو زد؛ به خاطر تو پشت پا زد به برادری و رفاقتمون. می دونست تا سرحد مرگ بهت دل سپردم و دیوونتم ولی دل به دلش داد و پنهونی با یه شاخه گل منو پیچوند و اومد پیش تو که میخ علاقه ش رو به دلت بکوبه... دیدم و سوختم. بد هم سوختم... یکم که فکر کردم و خودم رو جاش گذاشتم دیدم نه... من خودم رو می کشتم ولی نارو نمی زدم و عشق برادرم رو قاپ نمی زدم... هر چی بین من و بردیا بود تموم شد. نذاشتم بفهمه که فهمیدم ولی یه دعوای مسخره درست کردم و به کل باهاش تموم کردم. حتی دانشگاه رو، هدفی که سال ها براش از جونم مایه گذاشته بودم رو رها کردم...
کلافه سمتم چرخید و نگاه دردمندش را با جان کندنی به نگاه متحیر و ناباورم دوخت.
-اگه امشب خواستم باهات حرف بزنم به خاطر این بود که بهت بگم بردیا اگه دوست و برادر خوبی نیست پای عشقش ثابت قدمه. می دونم با خودخواهی هام چند ساله دارم آزارت می دم. دلم نمی خواد به خاطر ترس از من، جواب رد به بردیا بدی. فکرهات رو بکن و تصمیمت رو بگیر. حرف یه عمر زندگیه با قلدری و زور که نمیشه تحمیلش کرد!
خودش را می گفت!
فکر می کرد زور است برایم یک عمر زندگی در کنارش!
ولی زندگی در کنار فرهاد برای من موهبت بود نه تحمیل!
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد.....
🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
🌿🌺﷽🌿🌺
استادمحمدشجاعی
عواملی که قلب را به سمت جهنم سوق میدهد (2)
🚨آدمهایی که سوءظن دارند و بدبین هستند و دائماً رفتارهای دیگران را تحلیلهای منفی میکنند، قلب شان در شُرُف حرکت به سمت جهنم است و فشار قبرشان خیلی زیاد است. به همین خاطر سفارش شده که اگر میدانی، طرف دارد دروغ هم میگوید، نایست تا به او ثابت کنی که اشتباه کرده و دارد دروغ میگوید. کسی که گناه کسی را ثابت میکند، صد تا گناه پای خودش مینویسند.
چون اسلام نمیخواهد گناه کسی به راحتی فاش شود. برای همین میگویند اگر کسی آمد و چیزی را فاش کرد، باید 4 نفر شهادت بدهند. چون اسلام نمیخواهد مچ کسی را بگیرد. نمیخواهد گناه را برملا کند. نمیخواهد گناه را شیوع بدهد. اسلام میخواهد که مردم آرامش و پاکی داشته باشند. اگر معصیتی هم هست، بین بنده و خدا مخفی باشد. کسی که گناه دیگران را فاش میکند یا کسی را به خاطر گناهش سرزنش میکند، معلوم است که این آدم جهنم دارد. پس آدمهایی که سختگیر هستند و عذر نمیپذیرند و بدبین هستند، مدام دنبال دلیل میگردند که از کسی ناراحت شوند.
❌- بعضیها به حدی بدبخت هستند که چیزهایی را که طرف مقابل هیچ نقشی در داشتنِ آن ندارد، به رخش میکشند؛ مثل زشتی، کچلی، مریضی. اینها به طرف مقابل خود می گویند: مادرت اینطوری و پدرت آن طوری است. اینها چه ربطی به این بنده خدا دارد؟ یا می گویند چرا جهیزیه ات اینطوری بود؟ جهیزیه دختر به دختر ربطی ندارد. جهیزیه دختر را یک کس دیگری تهیه میکند و خود دختر نقشی ندارد. یا می گویند برادرت معتاد است. یا سواد پایین او را به رخش میکشند.
😱 به خاطر این نیش و کنایهها مدتها و سالها باید شخص در جهنم بماند. پس در واقع هر چیزی که نفس را فشار میدهد، یا تو به وسیله آن، به نفس کس دیگری فشار میدهی، برای خودت تولید فشار قبر و عذاب قبر میکنی. اما در کنار مؤمن، همه راحت هستند و امنیت دارند. برای همین است که میگویند مؤمن مثل عسل شیرین است. چون کسی از او فشار نمیبیند. خودش هم نمیگذارد به خودش فشار وارد شود.
🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انتقاد سخنگوی کمیسیون اصل ۹۰ مجلس از مدافعان اجرای FATF:
در وطنفروشی از هم سبقت نگیرید
🔹علی خضریان، سخنگوی کمیسیون اصل ۹۰ مجلس:
چرا میخواهید FATF را بپذیرید، الان روزانه بیش از یک میلیون بشکه نفت میفروشیم، این یعنی اینکه تحریم شکست خورده اما با پذیرفتن FATF دیگر نمیتوان نفت فروخت و پولش را جابجا کرد.
چرا در شرایط تحریمهای همه جانبه همه جزئیات تراکنشهای مالی و انتقال وجهمان را در اختیار طرف خارجی قرار دهیم؟ کجای عقل این را میگوید؟
از اشتباهات برجام در ماجرای FATF درس بگیرید و در وطنفروشی از هم سبقت نگیرید!
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خطاب امیرمومنان به مسئولان مثلا انقلابی و مثلا ولایی که هشدارهای مکرر آقا نسبت به قتلگاه شدن فضای مجازی را نادیده گرفتند
🔹يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً. قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلَانِ.
🔸ای مرد نمايانى که در حقيقت مرد نيستيد!
آرزوهاى شما همانند کودکان
و عقلتان همانند عروسان حجله نشين
دوست داشتم که هرگز شما را نمى ديدم و نمى شناختم. این آشنایی به خدا سوگند! برای من پشيمانى بار آورد و خشم آور و غم انگيز بود.
خداوند، شما را بکشد و نابود کند
که اين همه خون به دل من کرديد، و سينه مرا پر از خشم ساختيد و کاسه هاى غم و اندوه را جرعه جرعه، به من نوشانديد! با نافرمانى و ترکِ يارى، نقشه هاى مرا (براى سرکوبى دشمن و ساختن يک جامعه آباد اسلامى) تباه کرديد
پ.ن: روزی باید جواب سکوت و بیعملی خود را بدهید که نه تیم رسانهای کمکتان خواهد کرد و نه کر و کور شدن و نشنیدن حرف حق و نه ترس از مردم و جنجالهای روحانی و بیبیسی به جای ترس از خدا...
✍ دکتر_جاویدنیا
@Emam_kh
✍درمان میگرن
✳️۵۰ گرم گل بابونه
✳️+ ۵۰ گرم گل راعی ( چای کوهی)
✳️+۲۵گرم سنبل الطیب
✳️+ ۲۵ گرم اسطوخدوس
✍گیاهان بالا را کاملا مخلوط کرده ، مقدار دوقاشق از مخلوط را با آب سرد بشویید سپس با یک لیوان آب جوش به مدت ۱۰ دقیقه دم کرده روزی ۲ لیوان میل کنید.(اگر بیماری قند ندارید میتوانید با تکه ای نبات این معجون را میل کنید).
☘ 🌸☘
#شیرینی_میکادو 🍪
آرد سفيد دو ليوان
روغن مايع يك ليوان
كره صد گرم
پودر كاكائو دو ق غ
پودر قند يك ليوان
پودر وانيل نصف ق چ
نان ميكادو
دو ليوان آرد سفید رو روی حرارت ملایم تفت می دیم تا رنگ آرد يكم تغییر کنه و بوی آرد بلند بشه بعد آرد رو الک ميكنيم و با روغن مایع و کره يه تفت ميديم تا مخلوط بشن و از روی حرارت برميداريم و پودر کاکائو و پودر قند و وانیل(یا هل )رو اضافه ميكنيم و هم میزنیم تا یکدست بشه.یک ورق نان میکادو توی سینی ميذاريم و چند قاشق از مواد ميكادو روی نان ميريزيم و صاف میکنیم طوري كه همه جای نان ی اندازه پخش بشه،بعد یک ورق دیگه نان میکادو روی اون ميذاريم و آروم فشرده ميكنيم تا به لایه زیری بچسبه.این کار رو تا پنج لایه ادامه میدیم و روی لایه آخر یک ورق نان میکادو ميذاريم و خوب فشرده ميكنيم و توی یخچال می ذاریم تا خنک بشه و خودشو بگیره و بعد یک لایه شکلات ذوب شده روی لایه آخر میریزیم و بعد از سرد شدن برش ميزنيم.
🔴مواد بايد موقعي كه روي نونها ريخته ميشه گرم باشه تا نون نرم بشه و مواد يكدست پهن بشه.موادتون خيلي سفت نباشه بايد حالتي مثل ماست نسبتا سفت داشته باشه
🍩🍪🍩🍪🍩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پورنوکراسی یا دموکراسی؟ صرفا برای یادآوری منش و رفتار اصلاحطلبان
🎙 استاد حسن عباسی
@Emam_kh
🔴وظیفه نفوذی ها
آیا می دانید یکی از وظایف اصلی نفوذی ها انجام کارهایی جهت عصبانی کردن مردم و درآوردن حرصشان و بهم زدن حالشان از کل مسئولین نظام و در نتیجه قطع حمایت مردمی از نظام اسلامی است؟؟؟
با این فرمول برخی اقدامات و موضع گیری های عجیب معنا پیدا می کند ...
✍ قاسم_اکبری
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ تشریح انقلابیون مثبت و منفی در اوایل انقلاب توسط حضرت آیت الله خامنهای
🔸 انقلابیِ مثبت باشید
🔸 ما از اوّلِ انقلاب دوگونه انقلابی داشتیم و انقلابیّون ما دو گونه نقش ایفا کردند. بعضی از انقلابیّون، انقلابیّونِ مثبت بودند؛ بعضی از انقلابیّون هم انقلابیّون منفی بودند.
🔸 در اوایل انقلاب، انقلابىِ منفی به آن انقلابیای میگفتیم که از میدان کار و تلاش و حرکت، آنجایی که دردسری داشت، عقب میکشید. انقلابىِ منفی، خودش را از کار کنار میگیرد؛ اگر یک وقت کاری هم به دستش افتاد، مثل آدمهایی که هیچ کاری در دستشان نیست، حالت منفیبافی و شکل اپوزیسیون به خودش میگیرد؛ کأنّه در هیچ کاری مسؤولیت ندارد! انقلابىِ مثبت حتّی اگر هیچکاره هم باشد، خودش را مسؤولترین افراد میداند و وارد میدان میشود.
➖ رهبر انقلاب در دانشگاه امیرکبیر - ۱۳۷۹/۱۲/۰۹
@Emam_kh
الهی...
الهی! اگر درویشم ولی داراتر از من کیست که تو را دارم...
الهی! خوشا آنان که بر بساط قرب تو آرمیده اند...
الهی!شکرت که این تهیدست پابست تو شد...
#علامه_حسن_زاده_آملی، الهی نامه
🍃🌸🍃
⚠️ #تلنگـــــــر_و_تفکـــــــر
🌸 ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺩﻭﻻﺑﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ چگونه خواهد بود⁉️
ﻣﺜﺎﻝ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺯﺩﻧﺪ، ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ:
🌸ﻣﺜﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭘﺪﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﯽ ﺣﺒﺲ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ:
ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﻣﻦ ﻣﯿﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻡ.
🔹ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
🔰ﭘﺴﺮﺍﻭﻝ؛ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺀﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﻬﻢ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ!
🔰ﭘﺴﺮﺩﻭﻡ؛ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﭘﺴﺮ ﺍﻭﻝ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ!
🔰ﭘﺴﺮﺳﻮﻡ؛ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻣﯿﺸﻮد!
🔰ﭘﺴﺮ ﭼﻬﺎﺭﻡ؛ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﭘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﯿﺎﻣﺪﻥ ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺴﺖ؛
🔹ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ. ﭘﺲ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﻣﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ، ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺁﻣﺪن ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ.
🔴ﺁﺭﯼ؛ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺳﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎن.
🔻ﻋﺪهﺍﯼ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﯾﻢ..!
🔻ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺻﻼ ﺁﻗﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻟﯿﻢ..!
🔻ﻋﺪﻩﺍﯼ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺴﺖ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ..!
✨عدهای هم از هیچ کاری برای رضایت ولی امرشان دریغ نمیکنند...
👌ما از کدام گروه هستیم⁉️
🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
بارالهـا
به حق مهربانیت
در این شبهای نزدیک عید
غمها را از دل همه هموطنانم دور کن
به زندگی همه شادی و آسایش
و رفاه عطا کن و دلهایمان را
آرامشی خدایی ببخش
خـدایا
در این شبهای آخر سال
دوستانم هر حاجتی هر آرزوئی دارند
با دست مهربانت برآورده کن
تا با دلی شاد آخر سال
را سپری کنند
خـدایا
رشته امیدمان را از زیبائی
لطف و کرمت قطع نگردان
امشب برای هم و برای همه دعا کنیم
شبتـ🌙ـون در پنـاه خـدا🌸🍃
@Emam_kh
🌸سلام_امام_زمانم
صبحت بخیر آقای من
آقای دلتنگی
صبحت بخیر آقای من
آقای تنهایـی
من دور افتادم ازت
اما تو نزدیکی
امروزمو با تو شروع کردم
که اینجایی...
🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
@Emam_kh
عنه عليه السلام
الحازِمُ مَن يُؤَخِّرُ العُقوبَةَ في سُلطانِ الغَضَبِ ، و يُعَجِّلُ مُكافَأةَ الإحْسانِ اغْتِناما لفُرْصَةِ الإمْكانِ .;
امام على عليه السلام
دور انديش كسى است كه در هنگام بر افروخته شدن آتش خشم، كيفر دادن را به تأخير اندازد و به محض دست دادن فرصت ممكن، براى جبران كردن احسان بشتابد .;
غرر الحكم : 2179 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️✨بہ نام خداوند دلهای پاک
🕊✨کہ نامش بود دردلت تابناک
⚪️✨بہ نام کسی کہ تو را آفرید
🕊✨سر آغاز عشقست و نور امید
⚪️✨سـ😊✋ـلام
🕊✨صبحتون معطربہ نام خـ♥️ـدا
@Emam_kh
✨﷽✨
🔴شما به خدا یاد ندهید،خدا خودش بلد است!
✍️طلبه ای در یک از شهرها زندگی می کرد. از نظر مادی در فشار بود و از نظر ازدواج نیز مشکلاتی داشت. یک شب، متوسل به امام زمان(علیه السلام) شد، چند شبی بعد از این توسل امام زمان(علیه السلام) را در خواب دید. حضرت فرمودند: فلانی! می دانی چرا دعایت مستجاب نمی شود؟ گفت: چرا؟ فرمودند: طول امل و آرزو داری. گاهی انسان به در خانه ی خدا می رود، دعا می کند اما با نقشه می رود، دل به این طرف و آن طرف حرکت می کند. گاهی به خدا یاد می دهد و می گوید: خدایا! در دل فلانی بینداز بیاید مشکل مرا حل بکند...حضرت فرمودند: شما به خدا یاد ندهید خدا خودش بلد است. انسان به ائمه معصومین(علیه السلام) هم نباید یاد بدهد. باید بگوید خدایا، من این خواست را دارم و به هیچ کس هم نمی گویم...خودت برایم درستش کن.
طلبه گفت: یابن رسول الله، من همین طور هستم که می فرمایید، هرکاری میکنم بهتر از این نمی توانم باشم، می خواهم خوب باشم اما تا می آیم دعا کنم فلانی و فلانی در ذهنم می آیند و این گونه دعا می کنم.حضرت فرمودند: حالا که طول امل و موانع اجابت داری، نایب بگیر. تا حضرت فرمودند نایب بگیر طلبه می گوید: آقا جان شما نائب می شوید؟ حضرت فرمودند: بله قبول می کنم. می گوید دیدم حضرت نایب شدند و لبهای حضرت دارد حرکت می کند. از خواب بیدار شدم، گفتم: اگر حاجتم هم برآورده نشود مهم نیست، در عالم رؤیا حجت خدا را یک بار زیارت کردم. بلند شدم و وضو بگیرم تا نماز شب و نماز شوق به جا بیاورم. دیدم در مدرسه را می زنند. گفتم: این وقت شب کیست که در مدرسه را می زند؟رفتم در مدرسه را باز کردم دیدم دایی خودم است.
گفتم: دایی جان، چه شده این وقت شب؟
☘️گفت: با تو کاری دارم. امشب هر کاری کردم دیدم خوابم نمی برد. فکر و خیالات مرا برداشته بود. یک مرتبه این خیال همه ی وجودم را فرا گرفت: من که پسر ندارم، همه ی اموالم از بین می رود. یک دختر هم که بیشتر ندارم. فکر کردم اگر دخترم را به تو بدهم همه ی اموالم هم در اختیار توست...
📘کتاب بهترین شاگرد شیخ
🍂🍁🍂🍁🍂
🔰 دعا، توسل، استغفار؛ توصیههای حضرت آیتالله خامنهای برای بهرهبرداری معنوی از #ماه_رجب؛ خودسازی کنید
🌟 رجب، ماه صفا دادن به دل و طراوت بخشیدن به جان است؛ ماه توسل، خشوع، ذکر، توبه، خودسازی وپرداختن به زنگارهای دل و زدودن سیاهیها و تلخیها از جان است. دعای ماه رجب، اعتکاف ماه رجب، نماز ماه رجب، همه وسیلهیی است برای اینکه ما بتوانیم دل و جان خود را صفا و طراوتی ببخشیم؛ سیاهیها، تاریکیها و گرفتاریها را از خود دور کنیم و خودمان را روشن سازیم. ۸۴/۵/۲۵
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺بهشت رفتن آسونه!!!
🔥جهنم رفتنه که خیلی زحمت داره!!!
🎥ویدیو کلیپ انگیزشی از صحبت های استاد پورآقایی
@Emam_kh