‼️حق سکونت زن در خانه پس از وفات شوهر
🔷س 5306: اگر شوهر برای این که همسرش بعد از مرگ او بدون منزل نباشد، به همسرش بگوید: تا زمانی که زنده هستی سکونت در منزلم را برای شما قرار دادم و زن هم قبول کند و در آن سکونت کند، آیا پس از #فوت_شوهر، #ورثه می توانند زن را از سکونت در منزل منع کنند؟
✅ج: در فقه به چنین قراردادی "عمریٰ" می گویند و با اجرای این قرارداد لازم، زن تا زمانی که زنده است #حق_سکونت در خانه را دارد ـ هر چند ارث منحصر در خانه باشد ـ و ورثه نمی توانند از سکونت او ممانعت کنند.
@Emam_kh
11.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ فضیلت استغفار در ماه رجب
🌷 از پيامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم روايت شده: هر كه در ما رجب ۴۰۰ مرتبه بگويد:
✨ أسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِي لا إلَهَ إلّا هو وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَه وَ أتُوبُ إِلَيْه ✨
(آمرزش می خواهم از خدايى كه معبودى جز او نيست، اوست يگانه، برايش شريكى نمی باشد، و توبه میکنم و به سوى خدا باز مى گردم)
🔸 و بعد از آن صدقه بدهد، ثواب صد شهيد را براى او بنويسند و هنگامی که خداوند را در روز قیامت ملاقات کند، خداوند به او گوید: به سلطنت من اقرار کردی پس هر درخواستی داری بنما تا اجابت کنم که کسی جز من نمیتواند خواستههای تو را برآورد.
📗 اقبال الاعمال ج۲ ص۶۴۸
🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 45
چند ساعت پرمشقت گذشت. میان خدا خدا کردن هایش، فرزندش متولد شد. ساعت نزدیک هفت بود گوشی ام زنگ خورد، از دیدن اسم مجید روی صفحه گوشی متعجب ابروهایم بالا پریدند، لب زیرینم را بیرون دادم و دکمه اتصال را لمس کردم.
-سلام.
-سلام خسته نباشی.
-ممنون. همچنین. چیزی شده مجید؟
-نه، چیزی نشده فقط میخواستم ببینمت.
-خب من دارم میام خونه.
-نه، خونه نه. بیرون. نمی خوام کسی متوجه بشه.
-نگرانم کردی. اتفاقی افتاده؟
-نه. نگران نباش بیا کافی شاپ نزدیک بیمارستان من اونجام.
-باشه تا نیم ساعت دیگه خودمو می رسونم.
-منتظرم.
با هزار حدس و عذاب دادن خود، مسیر را طی کردم و داخل کافی شاپ شدم. آنقدر امروز فشار های عصبی را تحمل کرده بودم که حتی صدای ملایم موزیک در حال پخش، در فضای کافی شاپ هم آزارم میداد.
چشم چرخاندم و میان انبوه میز و صندلی ها که همگی پر و رزرو شده بود، مجید را که برایم دست تکان می داد، پیدا کردم. با قدم های آرام بر خلاف دل ناآرامم سمتش رفتم و با تعارف رو به رویش نشستم. بلافاصله با نشستنم روی صندلی و جایگذاری کیفم روی میز، پرسیدم:
-مجید چیزی شده؟
لیوان آب را سمتم گرفت و خندید.
-پس نیفتی! جواب فرهاد رو نمی تونم بدم ها!
با شنیدن نام فرهاد سوزشی در سمت چپ سینه ام افتاد. پوزخندی زدم و جرعه ای آب نوشیدم.
به لیوان اشاره کردم.
-ممنون.
-نوش جون.
-نمیخوای بگی جریان چیه؟ مریم خوبه؟
-مریم خوبه. راجع به چیز دیگه ای می خوام حرف بزنم.
عجول گفتم:
-خب بگو دیگه.
لبخندی روی لبش نقش بست. خودم هم متوجه شده بودم مدتی است تغییر کرده ام، منی که دنیا را آب می برد فقط نظاره می کردم و در سبزی چشم هایم جز بی تفاوتی حس دیگری دیده نمیشد، حالا مدتی بود که عجول، کم طاقت و بی قرار شده بودم!
سر منشأ اش هم کسی جز فرهاد نبود که تازگی ها زیادی بی پروایی خرج دل بی جنبه ام کرده بود. نگاه نگرانم را که دید جدی شد.
-راستش دلم نمی خواست کسی متوجه دیدارمون بشه نه فرهاد و نه بقیه، به خاطر همین اینجا رو انتخاب کردم.
با مکث کوتاهی ادامه داد:
-می دونم فرهاد دیشب بهت چی ها گفته.
خجالت زده سر به زیر شدم. ولی گوش هایم پر استرس، به دهان مجید بند شده بودند.
-دایی اینا امشب قراره بیان خونتون.
سرم با سرعت بالا آمد و ترسان به دهان مجید چشم دوختم.
اخم هایش در هم شد و ادامه داد:
-برای بردیا.
وا رفتم و به صندلی تکیه زدم، فکر نمی کردم اینقدر زود اتفاق بیفتد!
لب تر کرد و دست هایش را روی میز، قلاب کرد.
-ببین عسل، من بیشتر از جونم فرهاد رو دوست دارم، نمی تونستم بشینم و نگاه کنم که بردیا بخواد راحت حرمت احساسش رو بشکنه و با تو به گپ بشینه. از علاقه ی مجنون وار فرهاد به تو همه باخبرند، بردیا هم از همه بیشتر! فقط موندم با چه رویی پا پیش گذاشته؟!
این روزها دلم زیادی همه را مناسب درد و دل میدید. آرام ولی دلگیر گفتم:
-فرهاد دیشب خواست که به بردیا فکر کنم، گفت...
حضور بی موقع پیش خدمت درد و دلم را نصفه گذاشت. دست هایش رو روی هم و روی لباس مخصوصِ پیش خدمتی اش که جلیقه ای اسپرت و مشکی رنگ، روی پیراهنی سفید بود، چفت کرد.
-خیلی خوش اومدین چی میل دارید؟
مجید تشکری کرد و منتظر به من چشم دوخت.
-قهوه بدون شکر.
اخمی کرد. میدانست برای معدهام سم است. خودش هم شیر قهوه شیرین سفارش داد. پیش خدمت سفارش ها را نوشت و رفت. دیگر حرفی برای زدن نداشتم که خود مجید سکوت را شکست.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد.....
🍃🌸🍃
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 46
-فرهاد آزادت گذاشته که خودت برای زندگیت تصمیم بگیری. میگه چند سال با قلدری از بردیا دورت کرده و ممکنه از ترسش جواب رد بدی نه از بی علاقگی! حرفهایی که بهت زده، حرف دلش نبوده حرف عقلش بوده عسل. دلگیر نباش.
آب دهانم را فرو خوردم و زمزمه کردم:
-دلگیر نیستم.
به جلو خم و به صورتم دقیق شد.
-ببخش که اینقدر صریح میگم ولی مجبورم.
منتظر نگاهش کردم.
-می دونم که تو هم دوستش داری. عسل لج نکنی با فرهاد امشب جواب مثبت به بردیا بدی ها!
لبخند کجی روی لب هایم نشست. تا اینقدر من را بچه و لجباز می دید؟!
دستی روی چونه اش کشید و با حالت فکر لب زد:
-فقط دلیل دوری کردن هات از فرهاد رو نمی فهمم!
می دانست دیگر، انکارم توهین به شعورش بود.
-نپرس مجید.
عقب رفت و به صندلیاش تکیه زد.
-فرهاد دیگه اون فرهاد سابق نیست. داره داغون میشه عسل. خودخواه نباش. بگو چی تو سرته قول میدم باهم حلش می کنیم.
یعنی میتوانست حل کند؟ مگر خبر داشت؟!
نگاهم سمت میز مقابلم کشیده شد، چقدر بلند می خندیدند و تمرکزم را به هم می ریختند، مجید هم نیم نگاهی از روی شانه انداخت و بی توجه به خنده های دختر و پسر بی ملاحظه گفت: گوشت با منه عسل؟
کلافه دستم را روی پیشانی ام کشیدم. کابوس هایم در ذهن پریشانم رژه گرفته بودند و به تقلای دانستن علتشان افتاده بودم. شاید مجید می دانست و طبق قولی که چند لحظه پیش داد کمکم می کرد...
-چند شبه خواب می بینم یه قبر باز رو دارم از پشت یه درخت نگاه می کنم؛ این خاطره ایه که همیشه تو ذهنم هست، تنها خاطره ای که از مامان به خاطر میارم. بعد از اونم مردی رو می بینم که داره مدام خاک داخل اون قبر خوفناک میریزه و اون لحظه گوشم از صدای زنی که از داخل قبر اسمم رو صدا میزنه پر میشه و با جیغ از خواب می پرم.
متعجب و ناباور نگاهم می کرد. چند لحظه طول کشید تا خودش را پیدا کند.
-این یه خوابه فقط. براش دعا بخون. به آرامش می رسه.
-مجید تو می دونی مامانم چرا فوت کرد؟
لبی تر کرد و ابرو بالا انداخت.
-تا جایی که من می دونم تصادف کرده. چه طور؟
سرمـدر در دستانم می گیرم.
- هیچی یادم نمیاد ازش.
-بچه بودی خب.
سر به زدر و مغموم لب زدم:
-شاید.
-چرا این خواب رو تعریف کردی؟
خبر نداشت، از هیچ چیز خبر نداشت.
-یهو یادم اومد.
پیش خدمت سفارش هایمان را آورد. میلی به نوشیدن نداشتم. از روی ادب برداشتم و کمی مزه مزه اش کردم.
-نگفتی؟
-نپرس مجید.
-به فرهاد مربوطه؟
-نه به هیچکس مربوط نیست. مشکل از خودمه.
باز سر به زیر شدم اما این بار برای اینکه اشک حلقه زده در چشم هایم را نبیند و پاپیچ تر از آن نشود. بلند شدم و کیفم را با کشیدن دسته ی کوتاهش، روی دست انداختم. صدایم زد.
-عسل؟!
-مرسی بابت قهوه.
نایستادم تا نگاه درمانده و دلگیرش را تماشاگر نباشم و از کافی شاپ بیرون زدم. وجود کفش های جفت شده در جاکفشی جلوی در نشان از حضور مهمان در خانه بود. دلگیر از این بازیها کلید را در قفل چرخاندم و نگاه شماتت بارم را که به جای مهمانان به کفش هایشان دوخته شده بود، گرفتم و داخل رفتم. در بدو ورودم نگاهم به دسته گل بزرگ روی اپن آشپزخانه افتاد و دلم بیش تر از پیش گرفت. بردیا را اینطور نشناخته بودم!
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
🍃🌸🍃
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
🔻 استغفار
💢استغفار» از عظیمترین سرمایه های انسان است
⬅️عظیم ترین ثروت انسان، طلب مغفرت است.
⤴️استغفار برای رسیدن به خوشی، سعادت، سلامت، آرامش و شادی دنیا و سعادت آخرت، یک سلاح بسیار مهم است.
⬅️در روایت داریم: «الدُّعا سِلاحُ المُؤمِن = دعا سلاح مؤمن است».
*⃣سلاح مفهوم نظامی و جنگی دارد. استغفار فقط یک سلاح نیست، بلکه یک وسیله چندکاره است که بسیاری از خیرها را برای انسان جلب میکند و بسیاری از شرها را برطرف میکند و همچنین برای آخرت انسان آثار شگفت انگیزی دارد.
◀️انسان اگر دچار آلودگی شد، استغفار راهی است برای این که روح خودش را پاک کند. استغفار مثل استحمام است.
⤴️ همان طور که خداوند آب را قرار داده تا از آن برای شستن بدن و ظروف و لباس استفاده کنیم و باران را برای شستشوی طبیعت و حیات طبیعت قرار داده،
⤴️استغفار را برای آسمان نفس و روح و جان ما قرار داده که هر وقت دچار آلودگی و چرک و حجاب شد، بتوانیم با استغفار به پاکی و آرامش و شادی برسیم و مسیر ما در مسیر حق بیفتد.
⬅️«استغفار» با «عفو» فرق دارد. در «عفو» ما فقط از خدا میخواهیم که خداوند ما را جریمه نکند و از جرم ما بگذرد.
⤴️ولی معنی استغفار این است که خداوند نه تنها ما را ببخشد، بلکه آغوشش هم همیشه برای ما باز باشد.
⬅️یکی از اسرار عظیم مسائل معرفتی و عرفانی استغفار است، یعنی توسل به اسم «غفور» و «غفار» خداوند تبارک و تعالی است و هر چقدر انسان این را در مورد خداوند تبارک و تعالی باور داشته باشد و خدا را با جلوه ی غفور بودن، عفو بودن و غفار بودن ببیند و با معرفت استغفار کند، قدرت بیشتری پیدا خواهد کرد.
✨ادامه دارد...
✍استادشجاعی
🍁🍂🍁🍂🍁
❣رهبر معظم انقلاب
✅ کار امام زمان مبارزه با قدرت های ظالم است. امام زمان«عجل الله تعالی فرجه الشریف» اکتفا نمی کند که یک جامعهای داشته باشد و حصاری به دورش بکشد. امام زمان با هر حرکت ظالمانهای در دنیا مقابله میکند.
@Emam_kh
به چه حقّی ؟؟
آقای رئیسی شما به چه حقی در برف و بوران به مشکلات مردم رسیدگی می کنید ؟؟
🚫⚠️مگر قرار نبود دیوار بکشید ؟؟
🏖 چرا کسی بالای سرتان چترنگرفته است ؟؟
@Emam_kh
✅بهبود گرگرفتگی دوران یائسگی
✍#رازیانه و گل_گاوزبان رابه طورمساوی در#عرق_رازیانه دم کنید.
دووعده صبح وشب بعد از غذا یک استکان میل کنید
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁