eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
17.1هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فلسفه صف چیست؟ مدتی است مردم را به طریق مختلف در صف طویل نگه میدارند! فلسفه صف چیست و چه کسانی از این صفوف بهره جناحی و باندی میبرند؟ قدر مسلم صف مرغ؛صف روغن و دیگر صفوف درست در زمانی تشکیل شد که دولت شدیدا دنبال گره زدن زمین و زمان به قانون پالرمو و FATFاست! فوتبال اگر تهدید به تحریم میشود؛ جودو اگر تهدید به تعلیق میشود؛ خرید واکسن کووید؛ خلاصه هر سوژه ای این روزها از منظر دولتیان همه به پیوستن FATFربط دارد! بنابراین عمدا کاری میکنند ملت در صف خسته و عصبانی شده و از انسو دولت روحانی با مظلوم نمایی القا کند اگر مشکل پیوستن به قانون FATFحل شود؛ صف ارزاق هم برچیده میشود! جالب اینجاست؛ تیم دولتمردان روحانی هیچکدام حاضر به دادن ضمانت در صورت پیوستن به این قانون نیستند؛ولی برای رفتن زیر قیمومیت این قانون اصرار میورزند! امریکا هم میگوید با پیوستن ایران به قوانین FATFکمر ایران را خواهند شکست! چنین پیداست تحریم و تهدید به حمله نظامی علیه ایران جواب نداد و ظاهرا قرار است بدست خودمان زیر تیغ گیوتین FATF برویم! @Emam_kh
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 🌧 خداحافظ آسمان رجب ... آنقدر بی صدا باریدی و تطهیرمان کردی؛ که خودمان هم، سابقه خرابمان، فراموشمان شد! 🌟آنقدر دامنت را برای پروازمان باز کردی؛ که زخمی بالانی چو ما نیز، جرأت بال زدن یافتیم! 🔆دیگر سفره ات آهسته آهسته جمع می شود .... و ما دوباره دلمان برای نوای "یا من أرجوا" برای "سبحان الله و أتوب إلیه" و برای عاشقانه‌ترین ترانه‌ "لااله الا الله" تنگ می‌شود! 🌟آمدی، تطهیرمان کردی، تا در نیمه‌ شعبان، برای زیباترین جشنِ زمین، آماده شویم.... 🔆تا زیر سایه تنها باقیمانده خدا، آشتی کنانی راه بیندازیم و در ضیافت رمضان، غریبگی نکنیم! 🌧دست مریزاد بر آسمان تـو ؛ که ندیده خرید ... و چشم بسته بارید. 🌟خداحافظ ماهِ استغفار 🌜 برای دیدنِ دوباره ات، باز منتظر می مانیم! ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج» 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا❣ نزدیک عیده و خیلیا ب دلیل شیوع بیماری ناراحتن و بعضیاهم شاهد از دست دادن عزیزانشون هستن..😔 خیلیا هم تو کسب کارشون مشکل پیش اومده و نمیتونن امرار معاش کنن..😔 خدایا❣ قسمت میدم ب همه مقدساتت نزدیک عیده.. اجازه نده هیچ خانواده ای داغدارشه😔 و هیچ مردی شرمنده زن بچش باشه🤲 خداوندا ❣ مردم سرزمینم را زیر سایه لطف رحمتت سالم سلامت شاد نگه دار💝 يَا دَافِعَ الْبَلِيِّاتِ🤲 ای دورکننده بلاها😔 دفع بلا کن 🤲 آمیـــن یا رَبَّ 🤲 🍃ان شاءالله هر چه زودتر از این ‌ مرحله سخت همگی به سلامت عبور کنیم ✨ شبتون بخیر🌸🍃 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سلام_امام_زمانم🌸 در مسیر عاشقی‌ هر لحظه‌ دل‌ دل میکنیم درمیان موج دریا فکر ساحل ‌میکنیم ای‌ امید روز های بی‌کسی رخصت ‌دهی ما میان‌خیمه عشق‌ تو منزل میکنیم 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @Emam_kh
امام على عليه السلام : فَرَضَ اللّه ُ الاْيمانَ تَطْهيرا مِنَ الشِّرْكِ ... وَ الْقِصاصَ حَقْنا لِلدِّماء؛ امام على عليه السلام : خداوند، ايمان را براى پاك كردن [جامعه] از شرك ... و قصاص را، براى حفظ خون ها واجب فرموده است. نهج البلاغه، از حكمت 252.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨🍃 سلااااااام 🌸 خـدایـا در این روزهای آخر سال روزیمان را وسعت بده و برکتش را زیاد کن خدایا یاریمان کن در راه خیر و کمک به دیگران پیش قدم باشیم 🌸 خـدایـا نزدیک عیده و خیلی‌ها به دلیل شیوع بیماری ناراحتن و بعضی‌ها هم شاهد از دست دادن عزیزانشون هستن خیلی‌ها هم تو کسب و کارشون مشکل پیش اومده و نمیتونن امرار معاش کنن 🌸 خـدایا قسمت میدم به همه مقدساتت نزدیک عیده اجازه نده هیچ خانواده‌ای داغدار شه و هیچ مردی شرمنده زن و بچش باشه 🌸 خـداوندا مردم سرزمینم را زیر سایه لطف و رحمتت سالم و سلامت و شاد نگهدار 🌸 خـدایا خانواده و مردم کشورم را سلامت بدار و مشکل گشای زندگیشان باش و در آخرین روزهای سال ۹۹ بهترین‌ها را برای همه مقدر بفرما 《يَـا دَافِـعَ الْبَلِيِّـاتِ》 ای دورکننده بلاها دفع بلا کن آمیـن‌یـارب‌الـعـالـمیـن روزتان در پناه خدا🌸🍃 @Emam_kh
💢 روزی بهلول وارد قصر هارون الرشید شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید جلو رفته و بدون ترس و واهمه بر تخت خلیفه نشست؛ غلامان دربار چون آن حال بدیدند به ضرب چوب و تازیانه بهلول را از تخت پایین کشیدند. 🔸هنگامی که خلیفه وارد شد بهلول را در حالتی بهم ریخته دید که گریه می کند... از نگهبانان سبب گریه ی او را پرسید. 👈 نگهبانان گفتند : چون در مکان مخصوص شما نشسته بود او را از آنجا دور کردیم 🔹هارون ایشان را ملامت کرد و بهلول را دلداری داده و نوازش نمود. بهلول گفت : من برای خود گریه نمی کنم بلکه به حال تو می گریم!! زیرا که من چند لحظه در مسند تو نشستم اینقدر صدمه دیدم و اذیت و آزار کشیدم. در این اندیشه ام که تو که یک عمر بر این مسند نشسته ای چه مقدار آزار خواهی کشید و صدمه خواهی دید تو به عاقبت کار خود نمی اندیشی و در فکر کارهای خود نیستی !!! 👌 قابل توجه مسئولینی که سالهای زیادی است که برای این صندلی ها دست و پا می زنن و غافل از این که باید برای تک تک این لحضات باید پاسخ گو باشند. 🌸🍃🌺🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 تو نمی‌دونی داری با بی‌حجابیت چیکار می‌کنی! 🔴 استاد_پناهیان @Emam_kh
🔴برجام روزانه ۱۰۰۰ میلیارد خسارت می‌زند 🔺پورابراهیمی، رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس: 🔹در مجلس نهم دوستانی در مجلس و دولت بودند که می‌گفتند باید برجام به تصویب برسد چراکه تحریم‌های اقتصادی روزانه ۴۰۰ میلیارد تومان هزینه به کشور وارد می‌کند. 🔹 امروز به واسطه عدم اجرای برجام و مفاد مربوط به رفع تحریم‌های اقتصادی، روزانه بیش از ۱,۰۰۰ میلیارد تومان هزینه به اقتصاد ایران تحمیل می‌شود و این هزینه بر عهده کسانی است که هنوز ادعا دارند باید مجدداً از مسیر مذاکره با آمریکا مشکلات اقتصادی را حل کنیم. 🔹 آمریکا و اروپا پیش از برجام به عناوین مختلف دارایی‌های ایران را بلوکه کرده‌اند، طبق اخباری که با ما رسیده است آمریکا و اروپا تلاش دارند برخی از این اموال بلوکه شده را که رقم‌های بسیار جزئی هستند و به برجام هیچ ارتباطی ندارند، آزاد کنند تا این منابع به جای مطالبات قانونی ملت ایران جایگزین شود. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 بسم الله الرحمن الرحيم 🌹 بخش دوم آیات23و24و25سوره آل عمران 🌷 أَلَمْ تَرَ إِلَى‏ الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيباً مِّنَ الْكِتاَبِ يُدْعَوْنَ إِلَى‏ كِتاَبِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى‏ فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُّعْرِضُونَ‏ (23) ذلك بأنهم قالوا لن تمسنا النار إلا أياما معدودات و غرهم فى دينهم ما كانوا يفترون (24) فکیف إذا جمعناهم ليوم لا ريب فيه و وفيت كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون (25) 🍀 ترجمه:آیا ندیدى كسانى را كه از كتاب آسمانى بهره‏ اى داده شدند، وقتی به كتاب الهى دعوت مى‏ شوند تا میانشان حكم كند، (وبه اختلافات پایان دهد) گروهى از آنان (باعلم و آگاهى) از روى اعراض روى بر مى‏‌گردانند؟ (23) اين براى آن بود که اهل کتاب گفتند: هرگز آتش دوزخ جز چند روزی به ما نمی رسد. و این افتراها آنان را در دینشان فریفته ساخت. (24) پس حالشان چگونه خواهد بود وقتی که آنان را در روزی که شکی در آن نیست ، جمع کنیم و به هر کسی در برابر آنچه به دست آورده پاداش یا کیفر بطور کامل داده می شود و به آنان ستم نخواهد شد. (25) 🔴 در جلسه قبل به تفسیر و توضیح این آیات پرداختیم در این جلسه پیام های این آیات را بیان می کنیم. 🔹 پیام های آیات 23و24و25 سوره آل عمران ✅ کتاب و داوری و حکم ، کتاب آسمانی است. ✅ ، دین انصاف و احترام به دیگران است. از علمای دیگر ادیان دعوت می کند تا کتاب خودشان را داور قرار دهند. ✅ همه ی علمای اهل کتاب بد نبودند. ✅ خطرناک تر از روی گردانی ، قصد اعراض و است. ✅ باید در مورد همه ی افراد بصورت یکسان اجرا شود. ✅ سرچشمه اعراض و پشت کردن به قوانین الهی ، عقاید خرافی و بی اساس است. ✅ خود برتر بینی ، چه بر اساس دین و چه بر اساس نژاد ، ممنوع و محکوم است. ✅ احساس و مصونیت در برابر کیفر ، مایه ی گمراهی است. ✅ ، قیامت و دوزخ را قبول و به گناهکاری خود اقرار داشتند. ✅ همه ی مردم در دادگاه الهی یکسان هستند. ✅ یاد باشیم و خرافات را کنار بگذاریم. ✅ کیفر و پاداش بر اساس است ، نه آرزو و گمان ✅ هیچ عملی محو و نابود نمی شود ، بلکه به صاحبش برگردانده می شود. ✅ دادگاه الهی بر اساس تشکیل می شود و هر کسی به جزای خود می رسد. تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴حرف قطعی نظام ✅ ‏درباره بازگشت به برجام ‎حرف قطعی نظام توسط رهبر انقلاب بیان شده است. ❌💯 آمریکا باید به اجرای تعهداتش بازگردد. سپس جمهوری اسلامی انجام این تعهدات را راستی آزمایی می‌کند و در صورت تایید، یکجا اجرای تعهداتش را از سر میگیرد. 💯💯هر طرحی ازجمله بازگشت گام به گام خلاف سیاست نظام و مردود است. @Emam_kh
⭕️دیروز کلیپی از خوانندگی یک زن ، بدون روسری پخش شده است / این بازی مسخره آشنا نیست ؟ به سمتِ دوقطبی پیش نمی رویم؟ 🔻بعضی ها می گویند: ما هوشیار شده ایم و جامعه دیگر بازی نمی خورد. 🔻کسی منکر بالا رفتن سطح شعور جامعه نیست اما کسی که فکر کند ، ترفند های منافقین داخل حکومت هم مثل قبل است باید در عقلانیتش شک کرد. 🔻امروز ویدئوی منتشر شده از آواز خوانی یک خانم که حجاب هم ندارد در جمع مسئولان شهرداری تهران ... 🔻این دقیقا هدایتِ کشور به سمتِ دو قطبی است . همان چیزی که از طریقش روحانی را بر کشور حاکم کردند ، دوباره کلید زده اند تا جریان مذهبی هم این سوی میدان بایستد و اعتراض کند و سپس بگویند : ملت در صفِ مرغ(ی که ما راه انداخته ایم) هستند و این جماعت ، دغدغه ی شان چهار عدد مویِ زنان است ... 🔻این یعنی راه اندازی مجدد دو قطبی پیرامون آزادی های اجتماعی ... 🔻این را بگذارید کنار ، برگردید به این صف های طولانی ... 🔻از روزی که حسن روحانی در ایران رئیس جمهور شد و هر بار که بحث مذاکره مطرح شد ما شاهد یک صف از این دست بوده ایم. 🔻انگار که نافِ دولتِ بعضی ها را با دو قطبی و صف بسته اند. 🔻صف های طولانی سبد کالا (که کشته هم داد) اولین صفی بود که همزمان با مطالبه یِ مذاکره از رهبری(توسط دولت روحانی) در کشور پدید آمد. 🔻شما حتما می توانید ده ها صف دیگر را نام برید. 🔻آخرینش هم صف مرغ و ماجرای روغن هم چنین است. 🔻جریان سازش به شدت به حضور در قدرت فکر می کند. 🔻آمریکا هم امید بسته که بتواند با گشایشی اقتصادی ، این جریان را مجددا به قدرت رسانده و مذاکره موشکی و منطقه ای را مطرح کند. 🔻هوشیار اگر نباشیم ، تداوم نکبت دور از ذهن نخواهد بود ... 🍁🍂🍁🍂🍁
سردار سلامی: تا لبه جنگ پیش رفته‌ایم، اما ولی فقیه دشمن را عقب رانده است 🔹ملت در جنگ اقتصادی نجیبانه صبر کرد و پژواک صدای دشمن نشد، به دشمن آبرو نداد و آبروی ما شد و به ما روحیه و قوت قلب داد. 🔹فرمانده کل سپاه با بیان اینکه بارها تا لبه جنگ پیش رفته‌ایم، اما ولی فقیه دشمن را عقب رانده است، تصریح کرد: رهبر انقلاب تنها در این میدان ایستاده است و یک ستاره درخشان است که در صحنه نورافشانی می‌کند. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️ اگر حضرت آدم علیه السلام را شیطان وسوسه کرد خود شیطان را چه کسی وسوسه کرد؟ 🔰 برای این که کسی - چه جن و چه انسان- گمراه شود لازمه اش فقط وجود شیطان نیست. بنابراین شیطان شرط لازم و کافی برای گمراهی نیست چرا که نفس اماره هم هست. 🔸 آن چه ابلیس را از اطاعت فرمان الهی بازداشت یا منشأ تمرد ابلیس «غرور» بود. 💠 خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين‏»(سوره مبارکه ص/76) یعنی ادعا کرد که از انسان برتر است که همین نشأت گرفته از نفسانیت و نشانه خودبینی و غرور اوست. 📚بیانات استاد محمدی شاهرودی @Emam_kh
‼️تیمم بر غبار زیر فرش        🔷س 5324: معمولاً در زیر قالی که در اتاق پهن است گرد و خاک‌هایی جمع می‌‌شود آیا تیمم با این نوع خاک صحیح است یا خیر؟ ✅ج: تا امکان تهیه چیزی که تیمم بر آن صحیح است مثل سنگ و خاک وجود دارد، تیمم بر گرد و غبار صحیح نیست؛ مگر به اندازه‌ای باشد که عرفاً بر آن خاک صدق کند. 📕منبع: leader.ir  @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ رمان به_تلخی_شیرین قسمت 63 با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم، صورتم سمت پنجره بود و با باز کردن چشم هایم متوجه تاریکی هوا شدم. تکانی به بدنم دادم و نیم خیز شدم. گوشی ام را از روی میز برداشتم. با دیدن اسم فرهاد روی صفحه آه از نهادم بلند شد! چه باید می کردم؟ دستم به قصد رد تماس سمت دکمه ی قرمز رفت ولی پشیمان شدم. برای آخرین بار باید برایش توضیح می دادم. از موش و گربه بازی متنفر بودم باید توجیهش می‌کردم که فراموشم کند و دنبالم نگردد؛ روی تخت نشستم و به تاجش تکیه دادم. تماس قطع شد. با حسرت ب صفحه ی مشکی گوشی چشم‌ دوختم. بدم نمی آمد صدایش را بشنوم. هنوز یک روز نگذشته بود اینقدر دلتنگش بودم! خدا به دادم برسد. دومرتبه گوشی ام شروع به زنگ خوردن کرد. لبی تر کردم و با انگشت لرزانم اتصال را لمس کردم و گوشی را کنار گوشم قرار دادم. -سلام. صدایش موج نگرانی داشت. -به روی ماهت. خوبی؟ کجایی؟ نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم: ممنون خوبم. -کجایی عسل؟ ساعت دهه. نمیای خونه؟ چطور باید می گفتم؟ سخت بود، درد داشت، بغض داشت... -دیگه نمیام خونه. تن صدایش بالا رفت و ناباور داد زد: چی؟ منظورت چیه؟! -داد نزن فرهاد. گوش کن ببین چی میگم... کم طاقت به زور تن صدایش را کمی پایین آوردد. -حرف بزن. نفسی تازه کردم و در حالی که پتو را از روی پاهایم کنار می زدم بلند شدم و حین مکالمه سمت پنجره رفتم. -من تهران نیستم فرهاد... تصمیمم رو گرفتم دیگه برنمی گردم... دنبالم نگرد و فراموشم کن. صدای دادش مصادف با دیدن خیابان از ارتفاع پنج طبقه ای از پشت پنجره، شد. -بگو داری شوخی می کنی! بگو عسل... نگاهم را از خیابان گرفتم؛ تازگی ها ترس از ارتفاع گرفته بودم! با لبه ی پنجره مشغول بازی شدم. -شوخی ای در کار نیست فرهاد. من متعلق به اون جا نبودم درکم کن..‌ از پشت تلفن هم صورت گر گرفته و برافروخته اش را تجسم کردم. -درکت کنم؟ همین؟! پس کی من‌و درک کنه؟ می فهمی چیکار کردی عسل؟! به خدا تا فردا بهت فرصت میدم از خر شیطون پایین بیای و برگردی وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی! -آروم باش فرهاد من برنمی گردم. این آخرین باریه که داریم با هم حرف می زنیم پس سرم داد نزن! -سرت داد می زنم. جلو روم بودی تو گوشت هم می زدم. بگو کجایی لعنتی؟ بگو عسل. -نپرس فرهاد فراموشم کن فکر کن یه رویای تلخ بودم و تمام شدم! به عمه مینا هم... میان حرفم پرید. صدایش در عین عصبانیت نتوانسته بود بغضش را پوشش دهد. -عسل خواهش می کنم بگو کجایی؟ د لعنتی حرف بزن لجبازی نکن، بزار بیام پیشت، از من نبر عسل، از همه می برم برات... به خدا می برم عسل... به گریه افتادم. چقدر درد داشت بغض مردت را بشنوی و نتوانی آرامش کنی... -خداحافظ فرهاد. صدای فریادش را نه از پشت گوشی که آزادانه در هوا شنیدم! -قطع نکن لعنتی... عاجزانه نالیدم: فرهاد تو رو جون عسل آروم باش و فراموشم نکن. - عسل! عسل! عسل! نکن این کار رو باهام... نتوانستم دوام بیاورم! سریع تماس را قطع و گوشی را روی تخت پرتاب کردم، روی زمین نشستم و دردم را گریه کردم. با زنگ خوردن دوباره ی گوشی گریه ام شدت گرفت. بلند شدم و سمتش رفتم. فرهاد بود... رد تماس زدم و در میان هق هقم پشت گوشی را باز کردم و سیم کارتش را خارج کردم با اراده ای مصمم در دستم فشردم، با صدای تقی شکست... تمام شد... تنها راه ارتباطی ام با فرهاد شکست و تمام شد... نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد...... 🍃🌸🍃
‍ رمان به_تلخی_شیرین قسمت 64 یک هفته به جان کندنی گذشت و واحد آماده ی تحویل شد. واحد کوچکی با یک سالن کوچک و یک اتاق کوچک تر، آشپزخانه ای نقلی و سرویس بهداشتی. همین! البته برای من که تنها بودم و بیشتر ساعات روز را در بیمارستان سپری میکردم بزرگ هم بود! با مقدار کمی پول که در حسابم باقی مانده بود اسباب مایحتاج را خریدم. در بیمارستان هم مشغول کار شدم. ارتباط کلامی ام با آن ها در حد توضیح وضعیت زائوها و سلام احوالپرسی ساده ای بود. زمان می خواست تا بتوانم با همکار های جدیدم ارتباط برقرار کنم. روزها از پی هم می گذشتند، با وضعیتم کنار آمده بودم. صدای ناله های زن کابوس هایم شده بود، لالایی شب ها و دلتنگی ام برای فرهاد شده بود کابوس بیداری ام... برای فرار از این حال به قرص های آرامبخش پناه برده بودم. روزهای جمعه که فارغ از کار وتمام روز را در خانه سپری می کردم از دلتنگی رو به خفه شدن می رفتم. شنیده بودم تبریز جاهای دیدنی بسیاری دارد. برای فرار از دلتنگی با اینکه دل و دماغش را نداشتم تصمیم گرفتم به پارک ائل گلی بروم. امید داشتم که زیبایی و تعریف هایی که از آنجا شنیده ام چاره ساز باشد. لحظه ی اولی که داخل فضای سبزش شدم از شگفتی لبخندی پرتحسین روی لب هایم نشست و هوس قدم زدن و لذت بردن از آن فضا را کردم ولی به دقایقی نکشید که دیده هایم در نظرم رنگ باختند و باز یاد و خاطرات فرهاد پررنگ و بی رحم قلب و روحم را تسخیر کرد و بی حوصله راه کوتاه رفته را به قصد بازگشت در پیش گرفتم و دیگر تلاشی برای رهایی از این درد بی چاره نکردم... طبق معمول هر روزه صبحانه ی نصفه نیمه ام را خوردم و از خانه خارج شدم. دیرم شده بود و به زحمت تاکسی گیرم آمد با شتاب نشستم و بی سلام و علیکی گفتم: آقا بیمارستان ... فقط عجله دارم. چشمی گفت و ماشین را به حرکت انداخت. نفسی از سر آسودگی کشیدم و از پنجره به شهری که چند ماهی بود پذیرایم شده بود چشم دوختم. مثل تمام لحظه های این روزهایم که ذهنم را خاطرات پر می کردند یادم به زمان دانشجویی ام کشیده شد. چند باری که دیر به کلاس رسیده بودم و از بی نظمی ام به شدت ناراحت بودم، همان روزها بود که از بابا دویست و شش سفید رنگی که عاشقش بودم به عنوان کادوی تولدم دریافت کردم و به صرافت گرفتن گواهی نامه افتادم. آن زمان اوج سردی و کناره گیری ام از فرهاد بیچاره بود و درخواست کمکش برای آموزش رانندگی را با صراحت رد کردم، آنقدر سرد و قاطع که دیگر حرفی نزد، در کلاس های اموزش رانندگی شرکت کردم و به راحتی همان بار اول امتحان آیین نامه را پاس کردم ولی امان از سخت گیری مامورین راهنمایی و رانندگی که مو را از ماست بیرون می کشیدند و با پنج بار امتحان رانندگی درون شهری باز مردود اعلامم کردند. آسی شده از رد شدنم مجبور به قبول درخواست فرهاد که مدام با خنده هایش مورد تمسخرم قرار می داد و حرصم را در می آورد شدم. عصر ها با هم برای تمرین بیرون می رفتیم. پشت فرمان نشسته و رانندگی می کردم. فرها نگاهی با تحسین سمتم انداخت و گفت: تو که عالی می رونی؟ چرا رد شدی؟ با ناراحتی و حرص جواب دادم: دوبارش یه دستی خوردم و اشتباه پیچیدم سه بارشم برا پارک دوبل. یهویی خندیدنش کفری ام کرد. - فرها به خدا بخوای مسخره کنی می زنم تو سرتا. حوصله ت رو ندارم. خنده اش را جمع کرد و به شوخی گفت: بشکنه این دست که نمکش ید نداره. چپ چپی نگاهش کردم که تسلیم وار شروع به توضیح کرد. چند باری جایمان را عوض کردیم و پشت فرمان نشستماما سخت بود و باز فرهاد توضیح از سر می گرفت. در تمام مدت هم بالودگی سر به سرم می گذاشت. پیاده شدم تا دومرتبه پشت فرمان بنشیند. جلوی در گفتم: فرهاد عمرا من یاد بگیرم پارک رو. لبخندی زد. -آهان راهش رو پیدا کردم. ذوق زده پرسیدم: چه راهی؟ نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد...... 🍃🌸🍃