✅دستورالعمل برای ایام اخر ماه شعبان
✍استاد فاطمی نیا: این ایام باقی مانده از ماه شعبان را خیلی غنیمت بشمارید؛ این روزها بسیار حساس است و باید قدر بدانیم ، سعی کنیم با آمادگی کامل وارد ماه رمضان، ماه مهمانی خدا، شویم! حدیثی از امام رضا (علیه السلام) وارد شده است که بسیار پر اسرار است و حساسیت ماه شعبان را نشان میدهد.
کسی در ماه شعبان خدمت امام رضا علیه السلام شرفیاب شد و از حضرت تقاضای عملی را کرد که در ماه شعبان انجام دهد. حضرت به آن شخص میفرمایند:" در ماه شعبان به خدا عرضه دار و بگو خدایا اگر در این روزهای گذشته از شعبان مرا نیامرزیده ای ، در روزهای باقیمانده از آن بیامرز" در این ایام باقی مانده خیلی چیزها میتوان کسب کرد!
@Emam_kh
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 آیه 58سوره آل عمران
🌸 ذَلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياَتِ وَالْذِّكْرِ الْحَكِيمِ
🍀 ترجمه:(اى پیامبر!) این هایی که بر تو تلاوت می کنیم، از آیات و ذکر حکیمانه است.
🌷 #ذلك: آن
🌷 #نتلوه: تلاوت می کنیم
🌷 #علیک: برتو
🌷 #الآيات: نشانه ها
🌷 #الذکر: ذكر ، يادآوری
🌸 پس از شرح داستان مسیح عیسی بن مریم علیه السلام این آیه خطاب به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: این هایی که بر تو تلاوت می کنیم بخشی از آیات و ذکر حکیم است. نام دیگر قرآن ذکر حکیم است زیرا قرآن هم کتاب ذکر و یادآوری است و هم حکیمانه است. در حالی که دیگران و نصارا سرنوشت حضرت عیسی علیه السلام را به هزار گونه افسانه دروغین و تحریف آلوده کردند.
🔹 پيام های آیه 58 سوره آل عمران 🔹
✅ براى رهبرى صحیح و قاطع، نشانه هاى الهى و بیان محكم و مستدل لازم است.
✅ #قرآن کتاب ذکر و یاد آوری و حکمت آمیز است.
✅ برای دانستن واقعیت سرنوشت و زندگی حضرت عیسی علیه السلام به #قرآن مراجعه کنیم. کتاب های دیگر دارای تحریف هستند.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نماینده مازندران: اگر رئیس جمهور در ابتدای مجلس یازدهم استیضاح میشد امروز مردم تا ساعت ۱۲ شب در صف مرغ نبودند.
🔹رئیس جمهور مانند دیکتاتور تصمیمات را وتو میکند.
🔹آقای روحانی اگر استعفا دهی به خودت خدمت کردی!
@Emam_kh
‼️ قضای روزه ی مسافر
🔷س 5374: کسی که به خاطر مسافرت در #ماه_رمضان روزه نگرفته است، آیا علاوه بر قضا باید کفّاره هم بدهد؟
✅ج: خیر، فقط قضای روزه ها واجب است و کفّاره ندارد، و بنابر احتیاط واجب تاخیر قضای روزهها تا ماه رمضان بعد جایز نیست، و در صورت #تأخیر_تا_ماه_رمضان_آینده، باید برای هر روزه #یک_مُد_طعام کفّاره بدهد.
@Emam_kh
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیشعوری فحش نیست
مریضی است.
توصیه استاد دانشمند
حتما کتاب " بیشعوری "
را بخوانید.
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 116
همه را هم میدانست! چه خوب هم تشخیص داده بود! حرفهایش همه با سند و مدرک بود و قبول نکردنش کار ابلهانه... تمامی واقعیتی که مستقیم و بی تعارف برایم شمرد جلوی رویم نقش بستند، از همان کودکی تا به الان..
حضور فرهاد و احمد را فراموش کردم
بی اراده چایم را برداشتم و در حالی که لحظه به لحظه حرف های احمد برایم معنای بیشتری پیدا میکرد و به درستی شان واقف تر می شدم همان طور تلخ مزه مزه اش کردم و نفهمیدم کی تمامش را نوشیدم، فقط فهمیدم که با جرعه جرعه چای که به معده ام هدایت می کردم کلمه به کلمه ی حرف های احمد در سرم، درست جایی وسط مغزم کوبیده میشد. با ضربه آخر سر بلند کردم، هر دو به پشتی مبل تکیه زده بودند و چای شان را مینوشیدند، فرهاد اضطراب داشت ولی در چشم های قهوه ای رنگ احمد اطمینان و آرامشی بود که مستقیم رویم اثر کرد.
لبخندی شاید تلخ زدم.
-انگار اوضاعم خیلی داغونه احمد نه؟
-نه. چون دختر شجاعی هستی. تایم گرفتم یازده دقیقه زمان برد تا حرف هام رو سبک سنگین کنی و در آخر اعتراف کنی که قبول کردی حرف هام رو. این یعنی دختر فهمیده و شجاعی هستی و خودش یه پوئن مثبته. خیلیها قبول نمیکنند. خیلیها هم حتی نمیشه مشکلشون رو بهشون گفت و فقط باید درمان را شروع کرد. میدونی که تنها کسی که می تونه بهت کمک کنه خودتی، نه من نه فرهاد وقتی خودت نخوای نمی تونیم کاری از پیش ببریم. حالا یه سوال می خوای یا نه؟
- تو بیداری دچار کابوس میشم، یه وقتا حتی دلم میخواد از خودم هم دوری کنم، فکرایی میاد تو سرم که هیچ جوره نمی تونم ازشون فرار کنم و آزارم میدن. از این وضعیت خسته شدم.
صدای زنگ اف اف در خانه پیچید.
فرهاد بلند شد و گفت: حتما مجید و مریمند. میخواید برید تو اتاق صحبت کنید؟
احمد خونسرد و آرام سری تکان داد.
-نه برو باز کن حرفامون تموم شد.
با رفتن فرهاد احمد رو به من کرد.
-قرصی که گفتم فرهاد برات گرفت رو بخور فقط شبها توی روز اصلا استفاده نکن امشب هم بشین اول به کلمه کلمه حرف هام فکر کن قرصت روبخور و نیم ساعت بعد شروع کن به مرور خاطرات خوبت.
سری به نشانه موافقت تکان دادم.
- اگه بتونم!
-میتونی.
لبخند کمرنگی به دلگرمی دادنش زدم. با ورود مریم و مجید از جایمان بلند شدیم. مریم سمتم آمد و سریع به صورتم بوسه ای زد و به جای سلام و احوالپرسی گفت: آخ آخ.خدا بهت رحم کنه که آقامون شاکیه.
نگاهم سمت مجید که نگاه سنگینش طلب ارث پدرش را داشت کشیده شد و مریم برای احوالپرسی با احمد از من فاصله گرفت.
صورتم را میان دست هایم پنهان کردم.
-وای مجید اون جوری نگاهم نکن.
-حیف که دست بزن ندارم عسل!
فکر کن مجید؛ اسطوره ی متانت روی زن دست بلند کند! دست هایم را از روی صورتم برداشتم و خندیدم. واقعا از دیدنش خوشحال شده بودم.
-سلام، مجید دلم برات خیلی تنگ شده بود.
چپ چپ نگاه کردنش بوی ناباوری می داد، خنده ام را خوردم و ادامه دادم: واقعا میگم اونجوری نگاه نکن.
لبخندی زد و چشم غره ی بامزهای رفت.
- بخشیدمت زبون نریز.
میان خنده گفتم: باور کن.
-خیلی خوب باور می کنم.
لحنش آنقدر بامزه بود که نیشم باز تر شد. با چشم غره ی دیگری از کنارم رد شد و سمت احمد رفت. برای آوردن چای و میوه و شیرینی به آشپزخانه رفتم. صدای خنده شان خانه را برداشته بود، آنقدر خنده هایشان از ته دل بود که لحظه ای حسرت قلبم را فشرد. چای را در نیم لیوان ها منتقل کردم و برای جلوگیری از به هم خوردن آرامش ای که از حرف های احمد یافته بودم، سریع به جمعشان پیوستم.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد......
🌺🍃🌸🍃🌺
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 117
احمد هنگام برداشتن چای پرسید: میگم خانم دکتر شما که چند ترم فقط راجع به درمان حالت تهوع گذراندید، میشه یه دارو برام تجویز کنید، حالت تهوع امونمو بریده.
حس کردم سر به سرم می گذارد، از احمد هیچ چیز بعید نبود.
- اولاً ما چند ترم راجع به حالت تهوع ترم نگذروندیم، درمانش فقط یه قرص حالت تهوعه. بعد هم قرص هایی که ما تجویز می کنیم ضعیفه و برای زن حامله مناسبه.
- باور کن منم دیار دارم!
مریم با خنده گفت: طبیعیه عزیزم.
خنده ام گرفت، این جمله ای بود که طوطی وار به اکثر زنان حامله می گفتیم،
مریم ادامه داد: حالا به چی ویار داری؟
احمد با خونسردی گفت: شیر مامانم.
فرهاد و مجید به خنده افتادند.
مجید کنارش بود که پس گردنی از احمد نوش کرد.
-زهر مار، به چی می خندید؟! جدی میگم.
مریم که انگار از گفت و گوی راه افتاده خوشش آمده بود روبه احمد کرد.
-خب شیرخشک رو تست کن!
اینبار من هم نتوانستم خوددار باشم، سرم را زیر انداختم و خندیدم.
- مریم داری مسخره م می کنی؟!
-نه دارم تلافی می کنم.
بعد خودش به حرف خودش با لذت خندید؛ معلوم بود مجید زیاد سر به سرش گذاشته، طعم شوخی های جدی اش را چشیده بودم، خنده خنده، رک و راست حرفش را می زد.
به نظرم احمد دو شخصیت داشت، شخصیت اولش که حس می کردم در واقع شخصیت واقعی اش است، آن احمد جدی نیم ساعت پیش بود و شخصیت ساخته دست خودش این احمد شوخ و لوده! نمیدانم، تردید دارم، شاید هم برعکس است و رشته تحصیلی اش در کنار این شخصیت شوخ آن شخصیت جدی را ساخته.
احمد سمت مجید برگشت.
-ببین مجید زنت خودش کل کل رو شروع کردا، فردا زنگ نزنی گله کنی! جدی میگم من ویار دارم، اونم به شیر مادرم.
مجید خنده اش را مهار کرد.
-خوب حالا تعریف کن ببینم جریان چیه؟
-مادرم شیرش رو حرومم کرده، تازه گفت کاش زهر مار می دادم به خوردت...
حالا هر وقت شیر می بینم، زهرمارم میشه و معده م می ریزه به هم.
فرهاد و مجید به هم نگاه کردند و هر هر خندیدند. از خنده شان من و مریم هم خنده مان گرفت. فرهاد چشمکی میان خنده به مجید زد و رو به احمد گفت: باز چی کارش کردی پیرزن بیچاره رو؟
احمد شاکی براق شد: پیرزن ننته.
فرهاد چپ چپ نگاهش کرد، دلم برای عمه مینا تنگ شد. آهی کشیدم که از چشم های تیز بین احمد دور نماند.
-به عسل برخورد.
رو کرد به من و ادامه داد: ببخشید پیرزن عممه خوبه؟
از تیزی اش یکه ای خوردم، دلم میخواست کنارشان ساعتی را بی فکر به تلخی ها، شیرین بگذرانم، نگاهم سمت ساعت کشیده شد. هنوز ده بود لبخندی مصنوعی زدم و گفتم: بله عالیه من روی عمه هام حساسم، تکرار نشه لطفا!
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد..
🌺🍃🌸🍃🌺
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh