رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 151
دلم به دریا زدن می خواست. بغ کرده چرخیدم و کنار مریم روی کنده درختی دور آتش نشستیم. مجید رو به احمد کرد.
- سیب زمینی نیاوردی؟
- تره بارم مگه! چه بدونم تو ویار سیب زمینیت میشه بیارم. فردا صبح زود میریم خرید می خرم.
مجید پوفی کشید و گفت: آتیش بدون سیب زمینی که فایده نداره.
فرهاد لبخندی زد و به احمد که کنارش نشسته بود نگاه کرد.
- چرا نداره اگه احمد یه دهن برامون بخونه غوغا می کنه این آتیش!
احمد: ول کن فرهاد.
حس کردم احمد کمی بی حوصله شده. چقدر دلم می خواست احمد و شخصیت جالبش را بیشتر بشناسم. تک خنده ای به نگاه کنجکاوم زد.
صادقانه اعتراف کردم که دلم دانستن ماجرایی که میدانم حتما وجود داشت را می خواهد.
-چرا دو ساله دست به ساز نزدی؟ آدمی که اینقدر علاقه منده که همه ی سازها رو با هم یاد گرفته حتما علت مهمی پشت اعتصابش هست.
لبخندی زد.
- الان اگه نگم هر دفعه نگاهت بهم بیفته کلی داستان برام میسازی نه؟!
خنده ام گرفت.
- نه اصرار به دونستن ندارم فقط کنجکاو شدم.
نگاهش را گرفت سرش را سمت دریا چرخاند. لحظاتی در سکوت گذشت. فرهاد و مجید سر به زیر و خیره به کفش هایشان غرق افکاری بودند که حدس زدن اینکه احمد و ماجرایش را مشمول میشد هوش سرشاری نمی خواست!
از این که با حرف جو جمع را سنگین کرده بودم پشیمان شدم. با لحنی دلجویانه احمد را صدا زدم: احمد؟
نگاهش را آرام برگرداند و دستش را سمت فرهاد دراز کرد.
- بده گیتار رو.
تای ابرویم بالا پرید. می خواست بعد از دوسال اعتصاب بشکند آن هم به خاطر حرف من!
بی اختیار گفتم: احمد نزن.
چشم ریز کرد: چرا؟
-حس می کنم اذیت میشی.
گیتار را از دست فرهاد که با تشویق نگاهش می کرد گرفت.
- باید از یه جایی شروع کنم دیگه. اراده ی تو بهم یاد داد که با هر چیزی حتی ناممکن هاش میشه جنگید.
لبخندی از تعریفش زدم ولی دلم برای سوز کلام احمدی که در برادری کمم نگذاشته بود گرفت. نگاهش را کوتاه بین فرهاد و مجید چرخاند، آهی کشید و گیتار را روی پایش تنظیم کرد. چشم هایش را بست.
- آوردمتون حالتون رو خوب کنم. آخه میزبان باید تابع میهمان باشه دیگه.
جمله ی معروف را به عمد برعکس می گفت! چشم هایش را باز کرد لبخندی زد و دستش را روی تارهای گیتار کشید.
لبخندش غلیظ شد.
- دلم برای صداش تنگ شده بود.
شروع به نواختن کرد. کارش فوق العاده بود. سوز آهنگ نشان از درد اجبار نوازنده اش داشت.
فرهاد و مجید آهنگ را می شناختند که شصتشان را به نشانه ی رضایت از انتخاب خوبش نشانش دادند. مجید با لبخند گفت: بخون.
و احمد همانطور که می نواخت سری به نشانه موافقت تکان داد و چند لحظه بعد با صدای بم و گیرایش شروع به خواندن کرد.
از سوز صدایش قلبم منقبض شد. احمد خوش خنده و شاد چه در دل داشت که اینطور حسرت و درد در هج به هج صدایش حس می شد. با تمام شدن آهنگ مریم شروع به دست زدن کرد و از فکر بیرونم آورد. لبخندی به احمد که حالا بیش از قبل هم برایم قابل احترام شده بود زدم و همراه مریم و بقیه تشویقش کردم.
- عالی بود احمد.
چشمکی زد و جوابم را داد: فدا.
مریم دستمالش را روی بینی اش کشید و رو به احمد گفت: حیف این هنر نیست که گذاشته بودیش کنار. به خدا من حالم خوب شد چه برسه به خودت.
مکثی کرد و پرسید: چرا کنار گذاشته بودی؟!
احمد تک خنده ای زد.
- کنجکاوامون دوتا شدن!
با مریم چپ چپی نگاهش کردیم. لبخندی زد و گوشه چشمش را خاراند و گیتار را جلوی پایش روی زمین گذاشت.
مکثی کرد و شروع به حرف زدن کرد: از بچگی عاشق موسیقی بودم ولی تو خانواده ی مذهبی ما موسیقی جایی نداشت یادمه اولین بار که تو ضبط خونمون آهنگ گذاشتم و بابام سرزده اومد خونه و شنید یه فص کتک خوردم ازش.
لبخندی زد. کتک از پدر برایش لذت بخش بوده!؟ قبل از این که بهتم بیشتر شود ادامه داد: توی مدرسه تو زنگ های بیکاری و تفریحی برای بچه ها آواز می خوندم، تا اینم به گوش حاج بابام رسید و باز یه فص کتک دیگه ازش خوردم. سامان یکی از بچه درس خون های کلاسمون بود. تو دبیرستان با هم آشنا شدیم. پدرش تهیهکننده ی موسیقی بود و همین هم باعث شد سمتش کشیده بشم تا جایی که شدیم دوتا برادر. بهم پیشنهاد داد کنار درس خوندن موسیقی رو هم یاد بگیرم.
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🌺🍃🌸🍃🌺
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 152
شرایطم رو می دونست. قرارمون این شد که به بهونه کتابخانه و کلاس های تقویتی بریم خونشون یک ساعتی درس بخونیم و بعدش به موسیقی برسیم. از گیتار و سنتور شروع کردیم. علاقه استعداد هم میاره منم انقدر علاقه داشتم که هر سازی رو سر یکی دوماه فول میشدم. خلاصه گذشت و به شوق من سامان هم سر ذوق اومد و با هم برای آموزش بقیه ساز ها هم، کلاس رفتیم. شب ها تو خونمون برای ساز ها یی که با پول تو جیبی و خرجیم خریده بودم و دست سامان امانت گذاشته بودم دلتنگ که نه بی تاب می شدم ولی از ترس حاج بابا حتی فکرش رو هم نمی کردم که بخوام با خودم ببرمشون خونمون. خلاصه سر کنجکاوی تون رو درد نیارم...
در حالی که از داستان زندگی و علاقه و پشتکار عجیب و در عین حال قابل ستایشش تعجب کرده بودم به تیکه ای که بار من و مریم کرد خنده ام گرفت.
-...سال کنکورم بدون اینکه بگذارم کسی متوجه بشه کنکور هنر هم دادم و از شانس زد و رتبه خوبی هم آوردم، هم نظری هم هنر! می دونستم حاج بابا سرم رو میبره ولی اجازه نمیده برم موسیقی ولی با این حال تیر تو تاریکی بود دیگه، دلم و زدم به دریا و با حاج خانم، مامانم، در میون گذاشتم و ازش خواستم حاج بابا رو راضی کنه...
مکثی کرد و در حالی که چشم تو چشم من مبهوت شده بود لبخند زد و ادامه داد: طوفان شد!
تک خنده ای زد.
- با صدونود تا قد جوری از بابام کتک خوردم که هیتلر به کسی نزده بود! همون شد که بوسیدمش و گذاشتمش کنار رفتم رشته روانپزشکی و گفتم خلاص شم از اینهمه پنهانکاری و دلهره. سامان راهش از من جدا شد گروه موسیقی تشکیل داد و شد سامان یکه تازی که دخترا و پسرا برای صداش خودکشی می کنند هرچی هم که گفت بیا گمنام اهنگ بده بیرون قبول نکردم ولی از یه طرفم افتادم تو لج با حاج بابا و از اون اصرار که بیا برو زن بگیر از من انکار اینقدر فشار روم زیاد کردند که آخر بهشون گفتن من ناتوانم تو زن گرفتن.
فرهاد و مجید به خنده افتاده بودند، خود احمد که هر هر خنده اش قطع شدنی نبود. ولی من و مریم کمی خجالت میکشیدیم.
-...خلاصه قول دادم به حاج خانوم که برم دنبال دوا درمانم...
فرهاد و مجید هنوز خنده در صورتشان بود. در جریان شیطنت های احمد بودند و معلوم نبود چه بساطی برای آن پیرزن و پیر مرد ساخته بود که این طور یاد آوری اش برایشان خنده دار بود.
امان از دست احمد که به دلقک های سیرک تنه ای زده و از همه پیشی گرفته بود.
-...درسم که تموم شد مطب زدم. دو سالی با دیوونه ها...
با شیطنت نگاهی سمتم انداخت که چشم غره ای از سمتم دریافت کرد.
تک خنده ی دیگری زد و ادامه داد: یه دوسالی بودم تو مطب ولی...
آهی کشید و لب زیرین اش را داخل دهانش برد و به دریا نگاهی انداخت. من و مریم با کنجکاوی ولی فرهاد و مجید باغم نگاهش می کردند نگاهم را از صورت فرهاد به احمد را برگرداندم. سر برگرداند و لبش را از بند دندانش رها کرد
-کاری نبود که می خواستم. نتونستم کنار بیام. تعطیلش کردم و شماتت حاج بابا و بقیه رو به جون خریدم. رفتم و رستوران زدم. وضع مالی حاج بابا توپ بود اون کمکم کرد تک پسرش بودم و به قول خودش پشت و آبروش، کم نذاشت برام. رستورانی زدم و آهنگ هایی که خودم طراحی و نواخته بودم رو توی رستورانم گذاشتم برای مشتری هام.
پوزخندی زد و زمزمه کرد: هنر منم تو رستوران به نمایش گذاشته شد...
نویسنده : زهرا بیگدلی
۰۰
ادامه دارد...
🌺🍃🌸🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ صـــــــ📿ـــلوات خاصه ی حضرت علی بن موسی الرضا به نيت خشنودي آن حضرت و بر آورده شدن حاجــــــــــات.☀️
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
َ
✍ترجمه:
☀️خدایا رحمت فرست بر علی بن موسی الرضا☀️ امام با تقوا و پاک ☀️و حجت تو بر هر که روی زمین است ☀️و هر که زیر خاک، ☀️رحمت بسیار و تمام با برکت ☀️و پیوسته و پیاپی و دنبال هم چنان ☀️بهترین رحمتی که بر یکی از اولیائت فرستادی☀️
💫زیــــ🕌ــــــارتش در دنیا و شفاعتش در عقبی نصیبمان بگردان💫
الهـــــــــــــے آمیݧ
التمــــــــــاس دعــــــــــا
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
📿🕌📿🕌📿🕌📿🕌📿
@Emam_kh
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻حُرمتشکنی ممنوع🔻
قرآن کریم میفرماید:
وَ مَنْ یُعَظِّمْ حُرُمٰاتِ اللّٰهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ. (حج/۳۰)
💢 هر کس آنچه را که خداوند محترم شمرده است، گرامی بدارد، قطعاً برای او نزد پروردگارش بهتر است.
حُرُمٰاتِ اللّٰهِ👈 یعنی آن چیزهایی که خدا براشون حرمت قائل شده.
مثل👈 قوانین الهی و دستورات شرعی، #قرآن، #اهلبیت و....
✅️ قرآن میفرماید اگر حرمتشکنی کنید، هیچ ضرری به خدا و دین خدا نمیزنید... احترام به قوانین و مقدّسات الهی به نفع خود شماست👈 «فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ»
و پاداش این احترام نزد خداوند محفوظ است👈 «عِنْدَ رَبِّهِ»
❤️ پس دستورات الهی رو با احترام و عظمت یاد کنیم، و در اجرای اونها، با نشاط و حسّاس باشیم:☺️
👈 خدا هیچ نیازی به نماز و روزه و عبادات ما نداره... اینها به درد خودمون میخوره.. «فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ»
پس:
⚠ حرمتشکنی نکنیم
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🔴 از وعده روحانی تا وعده جهرمی
در پوچی و بی برنامگی و حرافی غربگراها و لیبرال مسلک ها همین بس که یک زمانی شدیدترین حملات را به طرح هدفمندی یارانه ها و پرداخت یارانه مستقیم انجام می دادند و حسن روحانی در ایام #انتخابات اینگونه وعده پرانی می کرد که" آنچنان رونق اقتصادی ایجاد می کنیم که مردم نیازی به این یارانه ها نداشته باشند"!!!
ولی آنچنان تورم و خرابکاری و افتضاح اقتصادی به بار آوردند که عملاً دیگر این یارانه ها بی ارزش شده و هیچ چاله ای از زندگی مردم را پر نمی کند و همان دولت ضدیارانه اقدام به ارائه سبدکالا(با زشت ترین نوع توزیع) و پرداخت یک یارانه جدید برای جبران افتضاح بنزینی خود نمود.
حالا هم بعد از ۸سال آزِگار ، نوبت آذری جهرمی وزیر دولت همان حسن روحانی رسیده تا مردم را به وعده یارانه یک میلیونی حواله دهد. شاید قرار است او هم آنچنان رونقی ایجاد کند که یک میلیون تومان هم به پشیزی نیرزد.
واقعاً امان از این غربگراهای حراف و خرابکار
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
✍ #قاسم_اکبری
@Emam_kh
در روزهای کرونایی با مصرف این دمنوشها سیستم تنفسی خود را تقویت کنید !🍵
▫️این دمنوش خواص ضدمیکروبی ویروسی دارد و سرشار از آنتیاکسیدان به همراه مواد مغذی است. همچنین درمانگر خوبی برای بیماریهای آنفلوانزا، سل، عفونتهای ریوی، برونشیت و سرماخوردگی میباشد
+ این دمنوش از ترکیب 1 لیوان آب به همراه 5 عدد عناب و 1 قاشق پر از برگ آویشن با ترکیب 1 قاشق چایخوری از ریشه شیرین بیان تهیه میشود
☘🍃☘🍃☘🍃☘
مدل توری
تعداد دانه ها باید مضرب سه بعلاوه دو دانه برای حاشیه باشد.
رج اول: دانه اول را به میل میگیریم، ( سه دانه از زیر می بافیم، دانه اول را روی دو دانه بعدی میندازیم، یک ژته ) توضیح داخل پرانتز را تا آخر رج تکرار کنید. دانه آخر را از رو ببافید.
رج دوم : همه از رو
رج سوم : یک دانه حاشیه، یک دانه از زیر یک ژته ( سه دانه از زیر می بافیم، دانه اول را روی دو دانه بعدی میندازیم، یک ژته ) توضیح داخل پرانتز را تا آخر رج تکرار کنید. دو تا دانه آخر رج باقی میماند اولی را از زیر و دومی که آخرین دانه ست را از رو ببافید.
رج چهارم : همه از رو
برای ادامه بافت این 4 رج را تکرار کنید
🌹🌺🌹🌺🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 توضیحات خوشچشم، کارشناس مسایل بینالملل در مورد سخنان امروز روحانی!
🔸روحانی امروز گفته بود: یک عدهای آشنا نیستند و درصد درست میکنند و میگویند ۳۰ درصد مشکلات از تحریم است و بقیه مشکلات از مدیریت است و این حرف کاملاً غلط و نادرست است.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا!🌸🍃
کمکم کن
در روزمرگی هایم
بودنت را حس کنم
خدایا!🌸🍃
من در پی خویشم
تا به تو برسم...
به سعادت و سربلندی...
امروزم گذشت
در تمرین بهتر شدن
یاریم کن تا فردایم
بهتر از گذشته هایم باشد
آمین یا رب...
🌸 شبتون به نور خداروشن🌸🍃
@Emam_kh
🔻فضایل ماه رمضان بدون مراقبه، درک نمیشود.
✔️ استاد سیدمحمّدمهدی میرباقری:
«فضایل ماه رمضان بدون مراقبه، درک نمیشود! درک فضیلتهای این ماه، محاسبه و مراقبه میخواهد و اگر کسی میخواهد در ماه رمضان ۱۰ ختم قرآن داشته باشد، باید مراقبه کند.
من نمیگویم همهْ این کار را بکنند؛ ولی امام (ره) که یک کشور را اداره میکردند در ماه رمضان، ملاقاتهایشان _ الا برای کارهای ضروری_ تعطیل بود. بیرون ماه رمضان گاهی روزی ۱۸ ساعت مسائل حکومتی را تدبیر میکردند ولی ماه رمضان تعطیل بود.
👈 گاهی آدم میببیند سحر شد، هیچ کاری نکرده! در شب اول، ابوحمزه نخوانده! در شب دوم هم نخوانده! شب دهم نخوانده! روز بیست و پنجم هم نخوانده! خُب! پس کی میخواهد از ماه رمضان برخوردار شود؟!» ۹۳/۴/۱۹
@Emam_kh
🔸دعای روز دهم ماه مبارک رمضان🔸
💠اَللّهُمَّ اجْعَلْنی فیهِ مِنَ الْمُتَوَکِّلینَ عَلَیْكَ،وَاجْعَلْنی فیهِ مِنَ الْفآئِزینَ لَدَیْكَ،وَاجْعَلْنی فیهِ مِنَ الْمُقَرَّبینَ اِلَیْكَ،بِاِحْسانِكَ یا غا یَةَالطّالِبینَ💠
💠خدایا قرار بده مرا در این روز از متوکلان بدرگاهت،و مقرر کن در آن از کامروایان حضرتت،و مقرر فرما در آن از مقربان درگاهت،به احسانت ای نهایت جویندگان💠
🌹سلامامامزمانم🌹🍃
هر کسی که دل به او بستم دلم را زد شکست
با دل ویرانه خواهانی ندارم جز خودت
یک زمانی هم اگرحرفی ز آبادی شود
درخراب آباد دل بانی ندارم جز خودت
🌼تعجیل در فرج آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) صلوات🌼
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
روزتون مهدوی
🌴بوی ظهور می آید قدمی بر داریم🌴
🌿الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌿
@Emam_kh
الإمامُ عليٌّ عليه السلام
مَن أبصَرَ عَيبَ نَفسِهِ شُغِلَ عَن عَيبِ غَيرِه .;
امام على عليه السلام
كسى كه عيب خود را ببيند، از پرداختن به عيب ديگران باز ايستد.;
تحف العقول : 88.