eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
17.1هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 بسم الله الرحمن الرحيم 🌹 آيه 99 سوره آل عمران 🌸 قُلْ يَا أهْلَ الْكِتاَبِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ ءَامَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجاً وَأَنْتُمْ شُهَدَآءُ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ 🍀 ترجمه: بگو: اى اهل كتاب! چرا افرادی را كه ایمان آورده اند از راه خدا باز مى دارید و مى خواهید این راه را منحرف سازید؟ در حالى كه خود شما ( به درستی این راه ) گواه هستید و خداوند از آنچه انجام مى دهید، غافل نیست. 🌷 : بگو 🌷 : منع می کنید، باز می دارید 🌷 : راه 🌷 : می خواهید 🌷 : کج، مقصود از آن انحراف در دین است. 🌷 : گواهان 🌷 : غفلت به معنی اشتباه است 🌷 : از آنچه 🌷 : انجام می دهید 🌸 در آیه ى قبل، سؤال از كفر ورزى اهل كتاب بود؛ «لم تكفرون» و در این آیه، آنها را ملامت می کند و به پیامبر دستور می دهد و می فرماید: قل یا أهل الكتاب لم تصدّون عن سبيل الله من ءَامَنَ تبغونها عوجاً و أنتم شهدآء: بگو: ای ! چرا افرادی را که ایمان آورده اند از راه خدا باز می دارید و می خواهید این راه را منحرف سازید؟ در حالی که خود شما ( به درستی این راه) گواه هستید. چرا علاوه بر انحراف خود، بار سنگینی مسئوليت انحراف دیگران را نیز بر دوش می کشید؟ در حالی که شما باید نخستین گروهی باشید که این منادی الهی را لبیک گویید زیرا بشارت ظهور این قبلا در کتاب شما داده شده و شما شاهد بر آن هستید. در پایان آیه می فرماید: و ما الله بغافل عما تعملون: و خداوند از آنچه انجام می دهید، غافل نیست. 🔹 پيام های آیه99سوره آل عمران 🔹 ✅ اهل كتاب براى پیشرفت ، مانع تراشى و اخلالگرى مى كنند. «لِم تصُدّون» ✅ كج نشان دادن ، از راه هاى مبارزه با اسلام است. «تبغونها عوجا» ✅ ، هر لحظه براى انحراف شما تلاش مى كنند. «تبغونها عوجاً» ✅ ، بر حقّانیت آیین شما آگاه و گواهند. «و انتم شهداء» ✅ اگر بدانیم كه لحظه اى از ما و رفتار ما غفلت نمى شود، دست از خطاكارى برمى داریم. «ما اللّه بغافل عمّا تعملون» تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸فقط‌خدا وقتی ناراحتی، ميگن خدا اون بالا هست... وقتی نا اميدی، ميگن اميدت به خدا باشه وقتی مسافری، ميگن خدا پشت و پناهت! وقتی مظلوم واقع باشی، ميگن خدا جای حق نشسته؛ وقتی گرفتاری،ميگن خدا همه چيو درست ميکنه وقتی هدفی تو دلت داری ميگن از تو حرکت از خدا برکت میبینی، همه چیز خداست پس وقتی خدا حواسش به همه و همه چی هست، ديگه غصه چرا؟؟؟ با خدا باش؛ مطمئن باش اتفاق های خوبی برات میفته!! @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 🌸 اَمّن یجیبُ المُضطّر 🌸 اِذا دعاهُ و یَکشِفُ السوء در لحظات معنوی افطار برای تمام گرفتاران و مریض داران و حاجت داران که محتاج دعای من و شما هستند دعا کنیم با امید برآورده شدن. 🌷لحظه افطار 🌷لحظه ديدارخالق یکتاست 🌷لحظه لبخندخداست 🌷لحظه دست خدا 🌷برسرمان است ❣خدایا 🤲 ✨دراین لحظه نورانی ✨دل بندگانت راشاد ✨وبرکتے عظیم نصیب همه بگردان 🌸الهی_آمین التماس _دعا @Emam_kh
‍ رمان به_تلخی_شیرین قسمت 188 در صورتم خم شد. اشکم بی اختیار باز جاری شد. بوسه ای به اشک روی گونه ام نشاند و گفت: معلوم میشه تو گران نباش. سری به اجبار تکان دادم و به سمت اتاق رفتم. دقایقی گذشته بود. با این که دلم مثل سیر و سرکه می جوشید که بفهمم جریان از چه قرار است و صابر در خانه عمو حسین آن هم در گرگان چه می خواهد ولی به خواسته و حرف فرهاد احترام گذاشتم و در اتاق انتظارش را کشیدم. بالاخره تقه ای به در اتاق خورد و فرهاد همراه احمد داخل اتاق آمدند. نگاهم را به هردو دادم و پرسیدم: صابر تو خونه است؟ احمد سری تکان داد و نزدیک آمد. به تخت اشاره کرد و گفت: بشین باید باهات حرف بزنم. ترسی به جانم افتاد و به فرهاد نگاه کردم. نگاهم را که دید نزدیکم‌ امد دستم را گرفت و آرام روی تختم نشاند. احمد صندلی ای از کنار دیوار برداشت و مقابلم گذاشت و رویش جای گرفت. نگاه نافذش را به چشم هایم دوخت. لبی تر کردم و شروع به صحبت کرد. -عسل تو گذشته رو کشف کردی. صابر هم جزئی از همون کشفیاته... که در صدد کشف ادامه ی گذشته است. دنبال حبه مادرت. من و فرهاد یکی دو روز بعد از برگشتنتون از خرمشهر با دایی حسین صحبت کردیم و فهمیدیم چطوری تو دست علی آقا و منصور خانوم افتادی ولی وضعیتت طوری نبود که بخواهیم باز با پیش کشیدن گذشته حالت رو بدتر کنیم. قصدمون به هیچ وجه پنهان کاری نبوده می خوام باور کنی. فقط منتظر بودیم که کمی حالت رو به راه بشه، الان هم فرهاد می ترسه از یاد آوری گذشته ولی من بهش اطمینان دادم که تو آمادگی شنیدن ادامه قصه ی مادرت رو داری. درست میگم؟ از حرف هایش دلم آشوب شد و معده ام سوخت و حالت تهوع امانم را برید. مگر چه در گذشته بود که این ملاحظه کاری و مقدمه‌چینی نیازش بود!؟ - من خوبم احمد. توروخدا ادامه بده. با این حاشیه رفتن هات داری بیشتر می ترسونیم. - نه اصلا نترس. چیزی نیست. فکر کن داری یک کتاب داستان میخونی و صفحات آخری. وضعیت تو درست مثل همین کتاب داستانه که هنوز چند صفحه آخر رو نخوندی می دونم که تا نخونی دلت آروم نمیگیره. بلند شو بریم تو سالن دایی حسین میخواد با بابات صحبت کنه فقط بهم قول بده محکم باشی. به جان کندنی گفتم: احمد دارم سکته می کنم چه قولی بدم؟ چی شده؟ فرهاد کنارم نشست و کلافه و بیقرار صورتم را سمت خود برگرداند. - مجبور نیستی بشنوی عسل! دست‌هایم... پاهایم... تمام بدنم میلرزید. به سختی از جایم بلند شدم. -می خوام بشنوم صفحات آخر داستان زندگی مادرم رو. فرهاد بی قرار بود شاید خیلی بیشتر از من ولی سعی در پنهان کردن حال بدش داشت و همین دلم را آشوب تر می کرد. رو به احمد کرد. - احمد ببخش میشه ما چند دقیقه دیر تر بیایم. احمد لبخندی زد و گفت: آره حتما من میرم سالن عجله برای اومدن نکنید. پاهایم تحمل سنگینی وزنم را نداشتند به دیوار تکیه زدم احمد که رفت و در را پشت سرش بست رو به فرهاد کردم. نزدیکم آمد و مماس تنم ایستاد. -عسل؟ جان از زبانم هم رفته بود فقط نگاهش کردم حتی سرم را هم نتوانستم تکان دهم. -از چی ترسیدی؟ بهزحمت لب باز کردم. - نمیدونم فقط دلم شور میزنه. -خودی داره شور میزنه. من کنارتم. هرم گرم نفس هایش روی صورتم نشان از صحت حرفش داشت. فرهاد، بود... آن هم اینقدر نزدیک.. سری تکان دادم. لب هایش کوتاه روی پیشانیم نشست و دستم را گرفت و کشید. تکیه ام از دیوار برداشته شد لبخندی زد و به در اشاره کرد. - پی بریم عشقم . نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍁🍂🍁🍂
‍ رمان به_تلخی_شیرین قسمت 189 جان به تنم برگشت فرهاد منبع آرامش من بود. لرزش دست و پایم کمتر شد و همراهش به سالن رفتم. احوالپرسی و صحبت های اولیه انجام شده بود با ورودم سرها سمتم چرخید. صورت حاضرین را از نظر گذراندم پریشانی و غم را در نگاه تک تکشان دیدم سعی کردم قوی باشم. به صابر نگاه کردم. همانطور پر ابهت و خوش‌پوش... از روی مبل بلند شد. فرهاد کنار گوشم زمزمه کرد: برو و از نزدیک سلام و احوالپرسی کن. به صورتش نگاه کردم و فشاری به کمرم آورد. دلم می‌خواست هرچه می‌گوید بگویم چشم‌ فرهاد دیگر همه کسم بود... سری تکان دادم و سمت صابر قدم برداشتم. لبخندی صورتش را پوشاند دستش را به قصد در آغوش کشیدنم باز کرد. آمادگی این را دیگر نداشتم. خودم را توجیح کردم فرهاد گفت برو از نزدیک احوالپرسی کن، نگفت که در آغوشش بگیر! دستم را به قصد معاشرت پیش بردم و سلام کردم. لبخندش محو شد ولی باز به لب هایش برگشت و دستم را نرم فشرد. تمام تنم به یک باره یخ زد ولی دستم داغ شد این چه حسی بود دیگر! حال منقلبم باعث شد سریع دستم را پس بکشم. عقب گرد کردم و با چشم دنبال فرهاد گشتم و پیدایش کردم و سمتش رفتم. لب هایش لبخند نمایش می‌داد ولی چشم هایش از نگرانی می لرزید بی توجه به حضور بقیه دستش را پیش آورد و دستم را گرفت و روی مبل کنار خود نشاند دستم را آرام پس کشیدم و چشم های تا شده از اشکم را به زمین دوختم. دستم را مشت کردم همان دستی که صابر لمسش کرده بود. صابر! مردی که پدرم است و از گوشت و خونش هستم سرم را بلند کردم و بی اختیار نگاهش کردم. کاش در جوانی در حق مادرم خطا نکرده بود تا اینقدر دور نبینمش. زن عمو میوه تعارف زد و بالاخره سکوت شکسته شد و به گفت و گو پرداختند. به فرهاد نگاه کردم متوجه شد و نگاهش را به چشم هایم دوخت. - جانم؟ نیاز داشتم به اطمینان گرفتن از حضورش. لب زدم: تنهام‌نذار. مثل همیشه کوه باش پشتم. بی قرارم لب زد: هستم. سرم را سمت عمو حسین برگرداندم باید تمامش می‌کردم این داستان را. لبی تر کرده و گفتم: عمو جون؟ نگاه عمو حسین سمتم چرخید. - جونم عمو؟ -یه حرفایی هست که مونده تو دلم باید بهتون بگم تا آروم شم... مکثی کردم، عمه ها با بغض نگاهم می کردند در حالی که طرف صحبتم عمه ها و عمو بود ادامه دادم: می خوام بدونید که من خیلی دوستتون دارم همتون رو... همیشه داشتم و می دونم که خواهم داشت. تو تمام این سال ها که کنارتون بودم هیچ محبتی رو از من دریغ نکردید... اگه با فهمیدن حقیقت شک کردم به احساستون من رو ببخشید می خوام بدونید که حتی اگه روزی بهم بگید از پیشتون برم من نمیرم چون شماها خانواده ی منید. مکث دیگری کردم تا آرامشم را به دست بیاورم و لرزش صدایم را کم کنم ادامه دادم: فقط یه سوالی ازتون دارم اصراری به جوابتون ندارم اگه صلاح می دونید بگید اگه نه که دیگه حتی بهش فکر هن نمی کنم. - اما حسین سری تکان داد و گفت: این حق توست که بدونی عمو جون. بالاخره یه جایی باید این راز سر به مهر گفته می شد! تنها دلیلی که تو این مدت بهت نگفتم صلاحی بود که فرهاد و احمد برات دونستند ولی امشب دیگه شب سکوت نیست. خودت نصف بیشتر راه رو رفتی و حقیقت زندگی مادرت رو از بچگی تا یه جاهایی کشف کردی و امشب ادامه اش رو من بهت میگم. قضاوت میمونه با خودت و انصافت! حدود بیست و چهار پنج سال پیش زنی زیردست زن داداش منصوره توی بیمارستان تهران فارغ شد که نه همراهی داشت و نه شناسنامه ی همسری حین زایمان تمام زندگیش رو برای منصوره بازگو کرده بود و ازش خواسته بود که کمکش کنه. منصور زن بزرگی بود خدا رحمتش کنه خیلی دل رحم بود و دل بزرگی داشت. اون زن رو بعد از زایمانش آورد خونه. مثل یه خواهر پرستاریش رو کرد... بغض چون تکه سنگ سنگین و بزرگ روی سینه ام خانه کرده بود و چشم به دهان عمو حسین دوخته بودم تا نام آن زن را بگوید... -... اسم اون حبه احلام بود، مادر تو... و اون نوزاد شیرین کریمی. با وجود تمام تلاشم نتوانستم خوددار باشم بغضم شکست و دستم را روی صورتم گذاشتم و به گریه افتادم. دست فرهاد دور‌ شانه ام پیچید. - آروم باش عزیز دلم. نویسنده : زهرا بیگدلی ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌼چرا توبه در این دو حال پذیرفتن نمی‌شود؟ ✍ استاد شهید مطهری: ترک گناه آنوقت توبه و تصمیم و اختیار محسوب می‌گردد که آدمی خودِ گناه را نقد و حاضر ببیند و کیفر گناه را نسیه و غایب بداند و آنگاه به ملاحظه کیفر آینده و یا به خاطر اجر و ثواب آینده و یا به ملاحظه احساس زشتی و پلیدی که در خودِ گناه می‌کند، از ارتکاب آن گناه منصرف گردد. توبه حقیقی یعنی انصراف جدی و بازگشت واقعی از گناه به سوی صلاح و ارشاد؛ و بدیهی است که اگر انصراف، جدی و واقعی باشد و معلول مشاهده کیفرِ نقد و حاضر نباشد البته خداوند متعال به رحمت واسعه خود آن را می‏‌پذیرد. توبه در دو موقف و دو موطن پذیرفته نمی‌شود: یکی در همین دنیا آنگاه که کیفر رسیده باشد، و در حقیقت حالتی که انسان در این وقت به خود می‌گیرد صورت توبه دارد ولی حقیقت توبه ندارد. موقف دوم که توبه پذیرفته نمی‌شود جهان آخرت است. همین که آدمی بدان جهان رفت دیگر توبه و پشیمانی سودی ندارد؛ نه تنها بدان جهت که در آنجا آدمی کیفر را حاضر و مشهود می‌بیند، بلکه بدان جهت که در آنجا دیگر عمل و تغییر تصمیم و حرکت و تکامل معنا ندارد. 📚حکمت‌ها و اندرزها، ج۱، ص۷۳ -۷۴
✅خانه را مرتب کن تا آقا بیاید... ✍مرحوم حاج اسماعیل دولابی درباره‌ی انتظار واقعی فرج، داستانی لطیف و آموزنده نقل کرده: « پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا را مرتب کنید تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند... یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند. یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم. اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم... ⚠ شرور که نیستی الحمدلله، گیج و خنگ هم نباش. نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن. خانه را مرتب کن تا آقا بیاید. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشاهده و پخش كردن اين ويدئو تو اين شرايط جامعه از هرچيزي واجب تره هم ببينين هم براى كسايى كه نميخوان راى بدن بفرستين اگه فقط رو يك نفر تاثير بذاره ما به هدفمون رسيديم @Emam_kh
🔴 سالخوردگان را نکشیم ... حالا که با هیاهوی رسانه ای ، انواع های مشکوک خارجی را به سالخوردگان عزیزمان تزریق می کنند اولا از خدا می خواهیم همه این عزیزان را که برکت جامعه هستند حفظ کند ، و ثانیا ای کاش یک آمار دقیق گرفته می شد تا مشخص شود که به چه میزان این نتیجه مطلوب داشته تا اگر خدای ناکرده سبب فوت این عزیزان شد نگویند: "کاملا طبیعی است و مرحوم عمرش را کرده بود"!!! ⚫️پدر شهیدان مختاربند و استاد عبدالوهاب شهیدی فقط دو نمونه از قربانیان واکسیناسیون اخیر افراد مسن هستند ... ✍"قاسم اکبری" @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️درمان پروستات ✳️به جای آب به مدت یکماه از عرق خارشتر استفاده کنید. ✳️از ترکیب(سه واحدعسل+یک واحد سیاه دانه نیم کوب)هر8 ساعت یک ق م میل کنید. ✳️روزی یک ق م هم از روغن تخم کدو بخورید. . ☘🍃☘🍃☘
بادمجان_ شکم پر 🍆 ▫️بادمجان ۱ عدد ▫️هویج خرد شده مقداری ▫️فلفل دلمه رنگی خرد شده مقداری ▫️پیازچه خرد شده مقداری ▫️سوسیس خرد شده یک عدد با مرغ یا کالباس هم میشه ▫️بادمجان بدون پوست خرد شده مقداری ▫️تخم مرغ ۲ عددارد یک قاشق غذاخوری ▫️نمک وفلفل وپودر سیر به مقدار لازم 🔸همه مواد خرد کرده با هم مخلوط میکنیم و ارد وتخم مرغ به مواد اضافه کرده همراه ادیویه هاوبهم میزنیم تا کل مواد با هم مخلوط شود بادمجانها را با پوست حلقه کرده نیم ساعت در اب نمک گذاشته ودر اب کش ریخته وسط بادمجانهارو طبق فیلم حلقه ای با قاشق دراورده و حلقه های بادمجان در روغن گذاشته و وسطش با مواد پر کرده ودرب ظرف را میگذاریم با حرارت ملایم سرخ شود وحلقه هارو برگردانده وطرف دیگر انرا سرخ کنید. 🍆🍆🍆🍆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رئیسی: دستی که در مسجدالاقصی نمازگزارن را مورد حمله قرار می دهد، همان دستی است که در افغانستان مردم را به خاک و خون می کشد. رئیس دستگاه قضا: 🔹جریان صهیونیستی و تکفیری به دنبال آن است که نگذراد که آرامش در منطقه حاکم شود. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻قبول مذاکره یعنی هم تحریم، هم تهدید ✍رهبر معظم انقلاب: اینکه دشمن میگوید بیایید مذاکره کنیم، یعنی این: بیایید پشت میز مذاکره بنشینید، ما به شما بگوییم باید شما موشک نسازید، شما هم باید قبول کنید؛ اگر قبول کردید که خودتان را بی‌دفاع کرده‌اید؛ اگر قبول نکردید، باز هم تحریم و باز هم تهدید. مذاکره یعنی این؛ اینکه بنده میگویم با آمریکا مذاکره نمیکنیم، دلیلش این است. 99/5/10 @Emam_kh
☘️ شیخ جعفر شوشتری(ره): 👈 هر وقت شـیطان وسوسہ کرد و نتوانستید حریف نفس بشوید، هفت مرتبه بگوئید: ✅ «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ، لا حَولَ وَلا قُوَّة اِلّا بِاللهِ العَلےِّ العَظیم» 🌺وقتے این ذکر را میگوئید،هفت ملک به کمک شما می آیند و آنها را دفع میکنند... 💥بارها تجربه شده است که انسان وقتی آن را میخواند احساس قوّت می کند.
زن_وشوهرازمنظرقرآن 🌷✍هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ؛  زنان لباس و پوشش برای شما مردان هستند و شما مردان پوشش و لباس برای زنانتان هستید. 📝 ✍تفسیر : هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ؛ استعاره است از اینکه هر یک از زن و شوهر مانع شود تا دیگری گرفتار گناه گردد و آن گناه را بین انسان‌های دیگر رواج دهد گویا هر یک از این دو برای طرف دیگر، پوشش و ساتری است که دیگری را می‌پوشاند. (تفسیر المیزان) ▫️✍ آیت الله مجتهدی ره: آﻧﻘﺪر بایستی در پوشاندن ﻋﯿﻮب همسر دقیق و ﺣﺴﺎس ﺑﺎشید که ﺣتی اﮔﺮ کسی ﻗﺴﻢ ﺧﻮرد که همسر ﺷﻤﺎ ﻓﻼن عیب را دارد ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﻗﺴﻢ ﺑﺨﻮرید که خـیر ؛ همسر من این عیب‌ها را ندارد و اﯾﻨﻄﻮر نیست!اشکال ندارد، آﺑﺮوداری از یک ﻣﺴﻠﻤﺎن دروغ ﻣﺤﺴﻮب نمیﺷﻮد. 🌷✍ ﺑﻨﺎبراین : اوﻻ اﯾﺮادات ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮﯾﺶ را ﺑﻪ کسی ﻧﮕﻮیید ﺛﺎنیا اﮔﺮ خواستید ﻫﻢ ﺑﮕﻮیید ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮدﺗﺎن آن ﻫﻢ در محیطی آرام ، ﺗﻨﻬﺎ و ﺑﺎ ﻋﻄﻮﻓﺖ ﻣﻄﺮح ﻧﻤﺎئید. 📕سوره بقره، بخشی از آیه ۱۸۷ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Emam_kh
🌸فقط‌خدا وقتی ناراحتی، ميگن خدا اون بالا هست... وقتی نا اميدی، ميگن اميدت به خدا باشه وقتی مسافری، ميگن خدا پشت و پناهت! وقتی مظلوم واقع باشی، ميگن خدا جای حق نشسته؛ وقتی گرفتاری،ميگن خدا همه چيو درست ميکنه وقتی هدفی تو دلت داری ميگن از تو حرکت از خدا برکت میبینی، همه چیز خداست پس وقتی خدا حواسش به همه و همه چی هست، ديگه غصه چرا؟؟؟ با خدا باش؛ مطمئن باش اتفاق های خوبی برات میفته!! شب تون خدایی🌸🍃 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎙🌸حضرت آیت الله حق شناس (ره) ⭕️ شیطان سه طایفه را وسوسه می‌کند: 1⃣ کسانی که از یاد خدا اعراض می‌کنند، مانند کسی که صبح مغازه‌اش را باز می‌کند و عصر هم می‌بندد و می‌رود، به هیچ‌‌چیز هم کاری ندارد! اگر هم حرفی به او بزنی، می‌گوید: کسب حلال است! اما نمی‌داند که کسب حلال مقرراتی دارد، احکامی دارد که باید یاد بگیرد. انگار برای این ساخته شده است که صبح بیاید مغازه را باز کند و شب هم ببندد! از هیچ یک از احکام اسلامی خبر ندارد، آقاجان! 2⃣ طایفه دیگری که در معرض وسوسه شیطان‌اند، کسانی‌اند که احکام خدا را یک‌دستی گرفته‌اند. نماز را تند می‌خوانند. پروردگار به ملائکه می‌فرماید: چرا این بنده من با عجله نماز می‌خواند؟! مگر رزق و روزی او به دست غیر من است؟! چرا این‌طوری نمازش را می‌خواند؟! باید نماز را مقدمه حفظ اموالش بداند. 3⃣ طایفه دیگری که در معرض وسوسه شیطان‌اند، کسانی‌اند که در مقام غفلت به‌سر می‌برند، خودشان را در حضور و محضر پروردگار نمی‌بینند. ♦️❁➖❁♦️❁➖❁♦️❁➖❁♦️